او میگوید این دلخوری را درک میکند، اما معتقد است اگر کسی نسخهی قدیمی اژدهای پیت را دوست دارد، باید همان فیلم را نگاه کند. آن فیلم هست، وجود دارد، پس چرا باید کسی به دیدن یک فیلم مشابه بیاید؟!
«دیوید لاوری»، نویسنده، تدوینگر و کارگردان سینما، در اولین فیلمش برای مخاطبان کودک و نوجوان، راه سختی را انتخاب کرده است. او فیلم کلاسیک و موزیکال «اژدهای پیت» از سال ۱۹۷۷ میلادی را به قرن جدید آورده و با نگاهی متفاوت، اثری تازه را خلق کرده است.
چند سالی است که استودیوی دیزنی، بازسازی فیلمها و انیمیشنهای کلاسیک و پرطرفدارش را برای کودکان و نوجوانان امروزی در دستور کار قرار داده و پس از فیلم «سیندرلا»، «تارزان» و «پسر جنگل»، اینبار نوبت اژدهای پیت است. نسخهی قدیمی اژدهای پیت، فیلمی موزیکال با بازی «میکی رونی»، «هلن رِدي» و «شان مارشال» است. این فیلم داستان پیتی یا همان پیت، پسر یتیمی است که تنها یک دوست دارد؛ یک اژدها! اژدهایی مهربان که پیت را دوست دارد و همیشه مراقب اوست.
اگر شما هم نسخهی دوبلهی این فیلم خاطرهانگیز را در شبکهی نمایش خانگی دیدهاید، احتمالاً دوست دارید بدانید در نسخهی تازهی این فیلم که مدتی است اکران جهانی آن آغاز شده، چه میگذرد. براي «شهرفرنگ» این هفته، گفتوگویی را با کارگردان جوان این فیلم را انتخاب کردهایم تا بیشتر با دنیای این فیلم آشنا شویم.
* * *
- در نشست خبری اژدهای پیت، شوخی کردید و گفتید این فیلم شبیه فیلمهای قبلیتان است، البته با حضور یک اژدها! بعد از تماشای فیلم، شوخیتان را درک کردم. واقعاً اژدهای پیت، شبیه فیلمهای دیگرتان است.
دقیقاً! خوب یا بد، فیلمهایم همه شبیه به هم هستند. من اشتیاق و حس زیباییشناسیام را با موضوع فیلم ترکیب میکنم و در نهایت اثر خودم را دارم.
دربارهی اژدهای پیت باید بگویم اگرچه قرار بود این فیلم، بازسازی نسخهی قدیمی آن باشد، اما برای من، گرفتن دو شخصیت اژدها و پیت از نسخهی قدیمی اژدهای پیت، کافی بود و بقیهاش ذهنیت، اشتیاق و داستان خودم است که با حضور این دو شخصیت بازگو کردم. این فیلم، داستانی دارد که بر مبنای شخصیتها و روابطشان پیش میرود و تم ماجراجویانه و شورانگیزش، مخاطب را جذب میکند.
- شاید دلیل اینکه اژدهای پیت را شبيه فیلم قبلیتان میدانید، وجود صحنههای مشابه در آنها باشد.
بله، در فیلم صحنهای هست که اژدها از پشت پنجره به خانوادهای نگاه میکند. این صحنه را در فیلم «آنها بیگناهند» هم داشتم. دیگر این صحنه را کجا دیدهاید؟ اگر از من بپرسید میگویم در فیلم «اگه میتونی من رو بگیر»، ساختهی «استیون اسپیلبرگ»، صحنهای که «لئوناردو دیکاپریو» از پشت پنجره به محفل خانواده نگاه میکند. پس این ماجرای گشتن برای یافتن کانون خانواده را نمیشود تکراری دانست، بلکه بخشی از داستان است.
من زیاد اهل موشکافی و کنکاش درون خودم نیستم. خانوادهی من یک خانوادهی کوچک شاد و گرم بود. پس چرا جستوجو برای پیداکردن کانون گرم خانواده را در فیلمهایم تکرار میکنم؟ شاید پاسخ این باشد که از نظر من، خانه نمایندهی صلح و آرامش است. جایی است که انسان احساس امنیت و آرامش میکند. پس منطقی بهنظر میرسد که شخصیتهای درمانده و گاه رنجیدهخاطر فیلمهایم در جستوجوی این محفل انرژیبخش باشند.
- اولین جلسهی فیلم در استودیوی دیزنی چهطور گذشت؟ توانستید حرفتان را به کرسی بنشانید؟!
خب، راستش به این سفت و سختی هم که تصور میکنید نبود. اولین ملاقات رسمی من با تهیهکنندگان فیلم به سال ۲۰۱۲ میلادی برمیگردد و آن هم نه یک ملاقات حضوری، بلکه با اسکایپ! من نظرم را دربارهی ساخت این فیلم با آنها در میان گذاشتم. به نظرم جالب میشد که فیلمی داشته باشیم دربارهی یک اژدها که در اعماق جنگل زندگی میکند و با یک پسربچه دوست است. همین! چیز دیگری در ذهنم نبود. فقط به این فکر میکردم که وقایع داستان در جنگل میگذرد و تصوری از کلیت داستان نداشتم. اصلاً فکر ساختن مجدد آنچه را كه قبلاً ساخته شده بود نداشتم، اما داستانی مجزا هم هنوز در دستم نبود. تا اینکه تبلیغ تلویزیونی یک بانک را دیدم! میدانم بهنظرتان عجیب است، اما تماشای این تبلیغ، تمام داستان فیلم را برایم روشن کرد! با خودم گفتم همین است! من این آگهی بازرگانی را با حضور یک اژدها میسازم؛ و ساختم!
- چه جالب! پس اصلاً نگران اینکه کارتان شبیه آن آگهی یا فیلمهای دیگرتان بشود نداشتید؟
آن یک آگهی بانک بود و فیلم من دربارهی پسری که در جنگل زندگی میکند. البته این ایده در آنزمان جالب بهنظر میرسید و آنموقع نمیدانستم که قرار است فیلم «پسر جنگل» هم بازسازی و اکران شود. [میخندد.] خلاصه اینکه من دو شخصیت تمام و کمال داشتم؛ یک پسر و یک اژدها. ارتباط و ماجرای بین این دو برایم کاملاً روشن شده بود. اینجا بود که حضوری به استودیوی دیزنی رفتم و فکر و ایدهام را در میان گذاشتم و کار را گرفتم!
- بهنظر میرسد که برخورد شما با این داستان خیلی ساده بوده و چندان سختگیر نبودهاید.
بگذارید چند مثال بزنم. جایی در داستان، جنگل آتش میگیرد و باد آتش را به سمت شهر میبرد. اژدها میخواهد به شهر برود و مردم را نجات دهد. اما اژدهایی که با هر نفسش آتش به بیرون پرتاب میکند چهطور میتواند آتش را مهار کند؟! هیچ راهحل منطقیای برای این اتفاق نداشتیم، پس از صفحهی ۹۷ تا ۱۰۲ فیلمنامه را خیلی آرام کنار گذاشتیم و به اصل داستان هم هیچ لطمهای وارد نشد! یا مثلاً وقتی اژدها میخواهد جنگل را ترک کند، در فیلمنامه آمده بود که جنگل یک واکنش جادویی و خیالانگیز نسبت به رفتن او نشان میدهد. اما چه چیزی خیالانگیزتر و جادوییتر از حضور یک اژدها در جنگل، که ما آن را داشتیم؟ پس از واکنش جادویی جنگل هم صرف نظر کردیم!
- قبل از اینکه نوشتن فیلمنامه را شروع کنید، فیلم اصلی را دیده بودید؟
من و دیگر نویسندهی فیلمنامه، بارها این فیلم را در دوران کودکیمان دیده بودیم و تصاویر مبهمی در ذهنمان داشتیم. اتفاقاً خود استودیو هم تأکید داشت که فیلم را نبینیم و فیلمنامهی خودمان را بنویسیم. یادم است که این فیلم را در دوران کودکیام خیلی دوست داشتم و به جز صحنهی سیبخوردن پیت و اژدها در جنگل، چیز دیگری یادم نمیآمد.
اول با خودم فکر کردم که این صحنه را در فیلم بگنجانم، اما میدانید، واقعیت این است که چیزهایی که شما بهعنوان یک تماشاگر کودک و نوجوان از فیلمی دوست دارید، ممکن است در بزرگسالی کاملاً احمقانه بهنظر برسند! میدانم که ممکن است برخی تماشاگران فیلم، بعد از ترک سالن سینما، دلخور باشند، چون در فیلم من خبری از آوازها و شعرها و خیلی چیزهایی که در فیلم اصلی بود نیست. من این دلخوری را درک میکنم. اما بهنظرم اگر کسی فیلم اصلی را دوست دارد، باید همان فیلم را نگاه کند. آن فیلم هست، وجود دارد، پس چرا باید به دیدن فیلم من بیاید تا آن را ببیند؟! من فیلم خودم را ساختم، شخصیتهای خودم را نوشتم و فکر میکنم چیزی به دنیای داستانها اضافه کردم، نه اینکه داستانی را دوباره تکرار کنم.
نظر شما