ترجمهی سارا منصوری: خودش قهرمان آدمهای زیادی در دنیاست و فیلمهایش هواداران بیشماری دارد و میگوید «والت دیزنی» قهرمان دوران کودکی اوست.
او كه هشتماه را صرف پيداكردن بازيگر كودك فيلمش كرد، حالا معتقد است كه «غول بزرگ مهربان» را نبايد در صفحههاي كوچك تبلت يا مانيتور ديد.
او ميگويد حتماً و حتماً و حتماً این فیلم را بر پردهي بزرگ سینما ببینید. چون داستان غولها را باید بر پردههای غولآسا تماشا کرد.
«استيون اسپيلبرگ»، فيلمساز 69ساله و مشهور آمريكايي، خالق فيلمهاي كودك و نوجوان «ييتي: موجود فرازميني»، «هوك»، «ايآي: هوش مصنوعي» و انيميشن «ماجراهاي تنتن: راز اسب شاخدار»، اينبار و در تجربهاي متفاوت در سينماي كودك و نوجوان به سرزمين پريان قدم گذاشته است.
او در صدمين سالگرد تولد «رولد دال»، نويسندهي انگليسي مشهور ادبيات كودك و نوجوان، كتاب «غول بزرگ مهربان» را برپردهي سينماها آورده است.
اين فيلم كه چند هفتهاي از اكران جهاني آن ميگذرد و احتمالاً بهزودي به سالنهاي نمايش فيلمهاي خارجي در «سينماقلهك» و «پرديس سينمايي كوروش» و احتمالاً شبكهي نمايش خانگي ما هم ميرسد، موضوع پروندهي اين ماه صفحهي «شهرفرنگ» است.
پس فرصت خوبي است كه پاي صحبتهاي استيون اسپيلبرگ بنشينيم و ببينيم دربارهي فيلم تازهاش، چه حرفهايي دارد.
- اگر بخواهید داستان و پيرنگ فيلم غول بزرگ مهربان را در چند جمله تعریف کنید چه میگویید؟
از نظر من، تم يا پيرنگ فیلم، ميتواند در نظر هرمخاطب متغیر باشد. یعنی هرتماشاگر میتواند برداشت و تفسیر خود را از یک فیلم داشته باشد.
بعد از سالها مصاحبه و گفتوگو دربارهي آثار و فیلمهایم به این نتیجه رسیدهام که تعریف و توضیح من در مقام کارگردان دربارهي یک فیلم، تخیل و تصور مخاطبی که هنوز فیلم را ندیده تحتتأثیر قرار میدهد. انگار که ناخواسته بخواهم به مخاطب دیکته کنم که قرار است چه چیزی ببیند.
در پاسخ به پرسش شما میتوانم خیلی کلی بگویم که فیلم غول بزرگ مهربان دربارهي قدرت گفتوگو است. داستان دو موجود که از دو سرزمین متفاوت هستند.
منظورم تأکید بر تفاوت دو جغرافیا نیست؛ بلکه این دو موجود از دو دنیای متفاوت هستند. یکی از سرزمین پریان و دیگری از پرورشگاهی در انگليس؛ جایی که یک سرپرست سختگیر و بد دارد و هیچ چشمانداز شادی را برای آینده نمیشود تصور کرد.
این دو شخصیت با هم همراه میشوند و با تمام تفاوتهايشان یاد میگیرند تا از طریق گفتوگو، همدیگر را بشناسند و با هم ارتباط برقرار کنند.
- شما تجربهي ساخت فیلمهای متنوعي را در ژانرهاي مختلف دارید. حال و هوایتان با غول بزرگ مهربان، بهعنوان يك فيلم كودك و نوجوان چهطور بود؟
بهترین بخش حضورم در این پروژه را مدیون «مليسا متيسون»، فیلمنامهنویس هستم. او با مهارت و تسلط توانست براساس کتاب رولد دال، گفتوگوهای جذاب و تفکر برانگیزی بنویسد که دوستی بین دو موجود بیگانه و غریبه را بهارمغان آورد.
بازیگران و فیلمنامهنویس این فیلم برایم فضایی را بهوجود آوردند تا بتوانم فیلمی بسازم که پیش از این تجربهي ساختش را نداشتم. برای همین این فیلم نهتنها اولین فیلم من در دنیای پریان است، بلکه اولین همکاری من با استودیوي دیزنی است و این اولینها برایم بسیار شیرین بود.
دوست دارم بدانید که «والت دیزنی»، مؤسس کمپانی دیزنی، قهرمان دوران کودکی من بود و در عالم کودکی، بسیار از او تأثیر گرفتم.
در واقع استوديوي دیزنی با استیون اسپیلبرگ ِکودک دو كار مهم کرد:
اول: با فیلمهایش مرا چنان میترساند که پیش از آن آنقدر نترسیده بودم و پنج دقیقه بعد از ترساندنم، در نقش نجاتبخشم ظاهر میشد.
دوم: فیلمهای استوديوي ديزنی به من یاد دادند که فضائل زنهايي با شخصیتِ قوی و محکم را ستایش کنم.
این دو مورد از طریق تماشای فیلمهای انیمیشن استودیوي دیزنی از کودکی در ذهن من حک شدهاند.
- رولد دال داستانهای زیادی برای کودکان و نوجوانان دارد. چرا این داستان را انتخاب کردید؟
یکی از چیزهایی که مرا مجذوب این داستان رولد دال کرد، شخصیت «سوفی» بود. این علاقهام به همان آموزههای
کودکیام از انیمیشنهای والت دیزنی برمیگردد.
سوفی دختری بااراده و شجاع است که میتواند بایستد و به غولی که 25 فوت از او بلندتر است و هیچ شناختی هم از او ندارد، زل بزند! او حتی به این موضوع فکر هم نمیکند که این غول، چهقدر میتواند برایش خطرناک باشد. من سوفی را نمونه یک دختر نترس میدانم که به دل خطر میزند و برای همین ویژگیهایش او را تحسین میکنم و دوستش دارم.
- به نكتهي خوبي اشاره كرديد. اين اولين تجربهي بازیگري «رابي بارنهيل»، بازيگر نقش سوفی است. گویا پیداکردن بازیگر مناسب این نقش چندان هم بی دردسر نبوده؟
من به سرنوشت معتقدم و میدانم که کائنات بهترین چیزها را در بهترین لحظهها رقم میزنند. هشتماه از شروع پروژه گذشته بود و ما هنوز بازیگر سوفی را پیدا نکرده بودیم. گروه ما شاید بیش از دوهزار بازیگر جوان و تازهکار را تست کرده بود و هنوز از گزینهي اول خبری نبود.
من امیدوار بودم، اما با این حال به انتخابهای سوم و چهارم و پنجم نگاه میکردم که گرچه همهشان خوب بودند، اما هیچکدام سوفی واقعی نبودند.
کم کم داشتم خودم را به پذیرش یکی از این انتخابها راضی میکردم که سرنوشت کار خودش را کرد. رابی بارنهیل به همراه والدینش برای تست بازيگري آمد و به محض دیدنش، سوفی را در او دیدم. بهیاد دارم که با هیجان و شادی به استودیو برگشتم و داد زدم: «پیدایش کردم! پیدایش کردم! پیدایش کردم!»
آن لحظه اصلاً برایم مهم نبود که «تام هنکس» با قیافهي متعجب به من خیره شده بود و فکر میکرد چه چیزی مرا اينقدر هیجانزده کرده! در آن لحظه انگار دنیا برایم روشنتر شد و راهها باز! ما بهترین بازیگر و درستترین فرد را برای این نقش داشتیم.
- یکی از ویژگیهای شما این است که دوست ندارید در آثارتان خودتان را تکرار کنید. چهطور به این موهبت دست پیدا کردید؟
هرفیلم برایم مثل شکاررفتن است. روشهای مختلفی در شکارکردن وجود دارد و من روش مناسب را بنا بر موضوع انتخاب میکنم. به سراغ کارگردانی هرفیلم با هرموضوعی نمیروم؛ بلکه بنا به احساسم نسبت به موضوع، بدون اینکه مرز و محدودیتی برای ژانر یا گروه سنی آن قائل شوم؛ داستان مورد علاقهام را گزینش و انتخاب میکنم.
واقعیت این است که من مادرزادی، قصهگو یا با اعتمادبهنفس تعریفکردن هرقصهای به دنیا نیامدهام. اگر بخواهم سادهتر این موضوع را توضیح بدهم اینگونه است که در مواجهه با یک داستان، از خودم میپرسم این موضوع چهقدر برایم چالشبرانگیز است؟
دیگر اینکه از خودم میپرسم برای کارگردانی این داستان باید چه مهارتهایی را یاد بگیرم تا واجد شرایط ساختن و کارگردانیاش شوم؟
انگار وارد کالج بشوید و به کلاسی بروید که درس مورد علاقهتان در آن تدریس میشود. پس بیشتر میخوانید و بیشتر مطالعه میکنید و مشتاقانهتر به استاد گوش میدهید تا بهتر و ماندگارتر یاد بگیرید. بنابراین هرفیلم برایم تا حدی شبیه مشقکردن است.
دلیل تنوع فیلمهایم هم دقیقاً به همین موضوع برمیگردد. قبول دارم که تمهای مختلفی در بسیاری از فیلمهایم وجود دارند که از سرشت و طبیعتم سرچشمه میگیرند؛ اما آنچه اهمیت دارد این است که ساختار مفهمومی این فیلمها تک به تک با یکدیگر تفاوت دارند و شبیه به هم نیستند.
- آیا این روش شما در انتخاب داستان، تا به حال استثنايي هم داشته؟
[میخندد.] میدانم با این سؤال دنبال چه جوابی هستید! من هیچوقت برای دلم فیلم نساختهام مگر در یک مورد، كه آن هم «ایندیانا جونز» است! تنها زمانی که خواستهام یک ایندیانا جونز دیگر بسازم، مستقیم به دلم گوش کردهام و نه هیچ چیز دیگر.
تازه در اینجا هم با دلم، یک مکالمهي دلنشین دارم. دلم میگوید: اگر قرار است یک ایندیانا جونز دیگر بسازی بهتر است یک خوبش را بسازی! بعد من با خودم فکر میکنم، خب، من که قبلاً یک خوبش را ساختهام، پس چرا باید یکی دیگر بسازم؟ و دوباره دلم در گوشم زمزمه میکند: چون غیر از تو کسی آن را نخواهد ساخت!
- بهترین تجربهای که از اين فيلم بهدست آوردید چیست؟
غول مهربان من، برایم شبیه یک سیر و سیاحت در جهان تخیل و جادو بود. در کل زندگی حرفهایام به جز چند صحنهي کوچک، چنین تجربهای در عالم سحر و جادو و جهان پریان نداشتم.
این فیلم برایم یک ماجراجویی واقعی بود و اوقات عالیای را در آن گذراندم. من سه سال را صرف این پروژه کردم و بدترین لحظه در آن برایم زمانی بود که فیلم را به پایان رساندنم. در آنلحظه با این حقیقت روبهرو شدم که این فیلم تمام شده و قرار نیست دوباره به آن برگردم.
آن لحظه بود که فهمیدم چهقدر عمیقاً به آن وابسته شده بودم. حتی تا یک روز پیش از اتمام پروژه هم از این احساسم آگاه نبودم و نمیدانستم چهقدر غول بزرگ مهربان را دوست دارم.
- چه توصیه یا پیشنهادی برای تماشاگران كودك و نوجواني که هنوز فیلم را ندیدهاند دارید؟
حتماً و حتماً و حتماً این فیلم را بر پردهي بزرگ سینما ببینید. داستان غولها را باید بر پردههای غولآسا تماشا کرد. هرچه پردهي نمایش بزرگتر باشد، لذت تماشای آن بیشتر میشود. بگردید و بزرگترین پردهي نمایش شهرتان را پیدا کنید.
من اصلاً طرفدار تماشای فیلم بر روی صفحههاي نمایش کوچک نیستم. هرچند خودم فیلمهای کلاسیکی را که 75سال پیش ساخته شدهاند بر روی آیپدم دیدهام. اما جای افسوس نیست چون الآن یک «آیپد پرو» دارم که به اندازهي کافی صفحهاش برای دیدن این فیلمها بزرگ شده است!
در صدسالگي آقاي دال!
او هم شبيه «آنتوان دوسنت اگزوپري»، نويسندهي كتاب «شازدهكوچولو»، در جواني، خلبان جنگي بود. بعد از جنگ، خسته از نبردهاي هوايي به واشنگتن رفت و نويسندگي را شروع كرد.
اولين داستانهايش براساس خاطرههايش از جنگ بود، اما كمكم به سمت ادبيات كودك و نوجوان رفت؛ جايي كه به آن تعلق داشت.
او روزها و شبهاي بسياري را در اتاق كوچكش و روي كاناپهي محبوبش مينشست و كتابهاي محبوب ما را مينوشت؛ «جيمز و هلوي غولپيكر»، «چارلي و كارخانهي شكلاتسازي»، «آقاي روباه شگفتانگيز»، «چارلي و آسانسور بزرگ شيشهاي»، «دني، قهرمان جهان»، «داروي شگفتانگيز جورج»، «جادوگرها»، «ماتيلدا» و... را روي همين كاناپه و زيردستياي كه با چسب نواري و كاغذ درستشده نوشت.
«رولد دال»، نويسنده و فيلمنامهنويس مشهور انگليسي، در سيزدهم سپتامبر 1916 در كارديف ولز بهدنيا آمد. تخيل بينظير و كلام طنزآميز رولد دال در كنار گيرايي تصويرگريهاي جذاب و سادهي «کوئنتین بلیک»، دهههاست كه نسلهاي مختلف كودكان و نوجوانان و حتي بزرگسالان را با خود همراه كرده است.
او در طول زندگياش 19 رمان نوشت كه 17تاي آن براي كودكان و نوجوانان است. پرفروشترين كتاب او چارلي و كارخانهي شكلاتسازي است كه بيش از 20ميليون نسخه در سراسر جهان فروش رفته و از پرفروشترين كتابهاي تاريخ ادبيات بهشمار ميرود.
«غول بزرگ مهربان» سيزدهمين رمان اوست كه سال در 1982 ميلادي نوشت. او در اين كتاب داستان «سوفي»، دختر يتيمي را روايت ميكند كه به دنياي غولها قدم ميگذارد.
يكشب كه سوفی روی تختخواب یتیمخانه دراز کشیده، از تخت پایین ميآيد، غافل از اینکه الآن درست ساعت جادوگری است و هرچیز غیرعادی ممکن است اتفاق بیافتد. دزدکی نگاه کردن به بیرون از پنجره همان و آغاز ماجرایی که به خواب هیچ بزرگسالی هم نمی آید همان.
هفت سال بعد، انيميشن غول بزرگ مهربان به كارگرداني «برايان كاسگرُو» ساخته شد و يك سال پس از اين انيميشن، رولد دال، نويسندهي محبوب اين كتاب در سال 1990 ميلادي از دنيا رفت.
يكسال بعد «ديويد وود»، بازيگر و كارگردان انگليسي كه آثار نمايشي و تلويزيوني بسياري براي كودكان و نوجوانان كار كرده بود، در يادبود دال اولين نمايش غول بزرگ مهربان را روي صحنه برد.
اما از سه سال قبل خبري مبني بر اقتباسي بزرگ از اين كتاب مشهور بهگوش رسيد. «استيون اسپيلبرگ»، نويسنده و كارگردان بزرگ آمريكايي تصميم داشت اولين فيلم سينمايي اقتباسشده از اين كتاب را بهروي پردهي سينماها بياورد.
توليد اين فيلم پرهزينه كه بسياري از صحنههاي آن با تكنيكهاي كامپيوتري خلق شده، نزديك به سه سال طول كشيد و اين فيلم در آستانهي صدمين سالگرد تولد رولد دال روي پردهي سينماهاي جهان نقش بست.
سهشنبه 23 شهريورماه95، صدمين سالگرد تولد او بود و جشنهاي بسياري در سراسر دنيا براي تولد او برگزار شد.
نظر شما