تاریخ انتشار: ۱ آبان ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۱

همشهری دو - رقیه رودسرایی: مرد بعد از ۴۰سال آمده بود ایران تا حالا که مادرش به رحمت خدا رفته است مشکل ارث و میراث را با برادرش حل کند.

سال‌ها پيش همسر خارجي‌اش را طلاق داده بود و در يك كشور اروپايي سال‌ها سخت كار كرده بود تا هزينه‌هاي زندگي خودش و تنها پسرش را كه با مادرش زندگي مي‌كرد، بپردازد. آقاي‌همسر همه اينها را وقت تعويض لباس ورزش يا وقت خوردن صبحانه برايم گفته بود. اينكه او هم همراه آنها در پارك ورزش مي‌كند و تقريبا يك‌سال است كه در ايران ماندگار شده است براي حل و فصل مشكلي كه بر سر ارث دارند ولي آقاي‌همسر نگفته بود مي‌خواهد او را وسط ماجرا بردارد و بياورد و همين مرا سخت عصباني مي‌كرد.

تمام طول مراسم فكر كردم تصميم آقاي‌همسر شتابزده بوده چرا كه برايند آنچه او از زندگي مرد براي من گفته بود يعني اينكه او يك مسلمان شناسنامه‌اي است و همين! حالا مردي كه فارسي روزمره را دست و پا شكسته حرف مي‌زند و سؤال مي‌كند ارادت دارم يعني چي! كلي سؤال توي ذهنش ايجاد مي‌شود از حرف‌هاي مداح و سخنران و بعد مثل اين مستشرق‌ها مي‌رود و از فرهنگ عزاداري ما براي سالارشهيدان داستان‌ها به هم مي‌بافد.

همه مراسم توي ذهنم آقاي‌همسر را مي‌ديدم كه مي‌خواهد دل بدهد به عزاداري ولي نمي‌شود چون بايد جواب سؤال‌هاي رفيق تازه را بدهد پس گيج و كلافه است، خودم هم گيج و كلافه بودم. مراسم كه تمام شد خيلي منتظر نماندم كه آمدند وسط تشكرهاي پياپي مرد وقتي بريده بريده داشت مي‌گفت: خااانم تا به حال هيچ‌كس چنين محبتي به من نكرده بود! و تك جمله همسرم كه «آقاي فلاني در طول مراسم حال خوشي داشت». من به ظرف غذا توي دست‌هاي مرد نگاه مي‌كردم و گيج و حيران دم و دستگاه امام‌حسين(ع) بودم.