طنز > عبدالله مقدمی: تبلت یا به‌قول مامان و بابا «موبایل اندازه‌ی سینی» یا به‌قول مامان‌بزرگ و بابابزرگ «از این ماس‌ماسکا»؛ وسیله‌ای‌ است که هر نوجوانی حداقل یکی از آن‌ها را حق مسلم خودش می‌داند.

تا قبل از اختراع تبلت، آدم نمی‌دانست که انگشتش چه‌کار باید بکند. یعنی نه این‌که نمی‌دانست، می‌دانست ولی خیلی نمی‌دانست یا خیلی خوب نمی‌دانست.

همین باعث شده بود همه‌اش مامان آدم انگشت آدم را از توی دهان و اطرافش بکشد بیرون! آدم بعد از دیدن تبلت تازه فهمید که تا آن‌روز اصلاً از انگشتش استفاده نکرده است.

او هیچ وقت فکر نمی‌کرد می‌تواند با یک انگشت غول آخر بازی را بکشد. یا با یک انگشت با بر و بچه‌های رئال مادرید قهرمان جهان بشود.

اما همه‌ي این‌ها یک طرف، قصه‌ي بازي کِلَش، یک طرف! این‌که آدم در دنیای واقعی حتی از ساختن یک باغچه‌ي کوچک هم عاجز است مهم نیست، چون با اختراع بازی کِلَش همه‌ي آدم‌های روی زمین برای خودشان ملک واملاک و شهر و روستای آبادی دارند.

یعنی آدم‌ حاضر است نصف دست نداشته باشد ولی یک کلون کامل داشته باشد. آدم حاضر است یک چشم نداشته باشد ولی نبیند شهر بغلی در دنياي مجازي به او حمله کرده و خزانه‌اش را خالی کرده است!

خب این‌ها همه‌، دردهای بزرگ زندگی آدم است که بزرگ‌ترها از آن سر در نمی‌آورند. آن‌ها فقط هی می‌گویند که کله‌ات را از آن بی‌صاحاب مونده (نام دیگر تبلت آدم!) بکش بیرون، ببین در دنیای واقعی چه خبر است.

بزرگ‌ترها اصلاً متوجه نیستند که یک لحظه غفلت، مساوی یک عمر پشیمانی آدم و خوشحالی شهر بغلی است. آن‌ها نمی‌دانند آدم با چه زحمت و عرق‌ریختنی این‌همه دیاموند و چیزمیز مهم دیگر ذخیره کرده است.

حالا یک وقت آدم سرش را بالا می‌گیرد که مثلاً با دایی سلام و علیک ‌کند یا بابابزرگ و مامان‌بزرگ ماچش ‌کنند و همه‌چیزش به فنا می‌رود. این درست است؟

همه‌ي این‌ها را گفتیم که بگوییم درست است که قبل از خریدن تبلت به بابایمان گفته بودیم که می‌خواهیم با آن درس بخوانیم، ولی آن موقع هنوز نمی‌دانستیم که قرار است در کِلَش چه کار مهمی انجام دهیم و ما برای چه مأموریت بزرگی به این دنیا آمده‌ایم.

 

یکی گوشی یکی تبلت پسندد

یکی هم هر دو با فبلت پسندد

من از گوشی و تبلت یا که لپ‌تاپ

پسندم هر چه اینترنت پسندد

 

تصويرگري: مجيد صالحي