روز برای او از ساعت شش و هفت صبح شروع میشود، اما روزهایش بیشتر از ۲۴ ساعت معمولی کش دارند؛ «من ساعت سهونیم، چهار صبح میخوابم و در مجموع هم، تنها سه چهار ساعت میخوابم.
اوایل فکر میکردم مریضم و دکترهای زیادی رفتم، اما فهمیدم که مریضی ندارم. اتفاقا از این همه کمخوابی اذیت هم نمیشوم.»
اگر یک دور تند ۲۴ ساعت از یک روز معمولیاش را تعریف کند، احتمالا از این همه انرژی و کار و برنامههای پشت سر هم شگفتزده میشوید.
«بیشتر صبحها، حوالی هفت صبح میروم دانشگاه تهران. تا یکی دو سال پیش رئیس مؤسسهی مطالعات آمریکای شمالی و اروپا در دانشکدهی مطالعات جهان دانشگاه تهران بودم و به خاطر همین مجبورم بودم تا ظهر در دانشگاه بمانم.
الان هم رئیس گروه اروپای همین دانشکده هستم و تا حوالی ساعت سه در دانشگاه میمانم که به کارهای اساتید رسیدگی کنم و به دانشجوها مشاوره بدهم. بعد از دانشگاه به مؤسسهی همشهری میروم و در «همشهری آنلاین» سردبیری میکنم و خبر میخوانم و تألیف میکنم و ترجمه. شاید باور نکنید، اما معمولا ساعت دوازدهونیم، یک شب میروم خانه و دوش میگیرم و شام میخورم. بعد از آن تازه میافتم به جان خواندن کتابها. معمولا کتابهای تخصصی ارتباطات را میخوانم. همیشه هم چند کتاب را با هم میخوانم. اصلا نمیتوانم یک شب یک کتاب را بخوانم و شب بعد همان کتاب را ادامه بدهم. معمولا فهرست کتابها را نگاه میکنم و فقط جاهایی را که میخواهم میخوانم. دمدمای صبح که رنگ آسمان عوض میشود از سیاهی شب به سمت روشنایی میرود، سه چهار ساعتی میخوابم.»
او از این سبک زندگی که بیشباهت به روزگار گذراندن دههی هفتادیها و نسل چهارمیها نیست، دفاع میکند.
«تو قبلا باید کیلومترها به چین میرفتی که ببینی آنها چطوری غذا میخورند، اما امروز فیلمها و عکسهایش زیر کلیک شماست. یعنی مهاجرت در اتاق تو صورت میگیرد. اگر آلودهی این فضا شده باشی، امکان ندارد فکر و روان و روح شما عوض نشود. وقتی آنلاین برف مسکو را میبینی، سردت میشود. نمِ برف میخورد بهت، حتی اگر تابستان باشد. به خاطر همین ممکن است برای دیگران قابل فهم نباشی. یک چیزی که من را همیشه عذاب میدهد این است که به بچههای نسل جدید میگویند نسل مجهول، نسل ایکس و ... میگویند اینها دیگر چه نسلی هستند؟ اتفاقا معلوم است و مشکل از تو است. اینها هویتشان مات و کدر شده است، اما خل نیستند.تشخیص این مسئله و کنار آمدن با آنها سخت است، چون تو این جوری نشدهای و این نسل را متوجه نشدهای. باید این نسل را بفهمی و یاد بگیری که با این نسل زندگی کنی.»
- از وزیر بهداشت تا اصغر فرهادی
به این برنامهی ثابت روزانه، برنامههای متعدد دیگری را هم اضافه کنید. دکتر شکرخواه مشاور ارتباطی دکتر «سیدحسن قاضیزاده هاشمی»، وزیر بهداشت است و چهارشنبهها هم در جلسههای شورای ارتباطات دکتر «عباس آخوندی»، وزیر راه شرکت میکند که از سالها پیش در دانشگاه تهران همکار و دوست بودهاند.
عضویت در هیئتامنا و شورای علمی «مدرسهی ملی سینمای ایران» هم از مشغولیتهای دکتر شکرخواه است.
او برای راهاندازی این مدرسهی ملی، ۱۷ مدرسهی مشابه در دنیا را مطالعه و بررسی کرده است و همین چندی پیش هم سه شب، مثل نشستهای جهانی، اهالی سینما را دور هم جمع کرد تا از مشکلات و دردسرهای کار در سینمای ایران بگویند؛ از اصغر فرهادی و مسعود کیمیایی گرفته تا خسرو سینایی و کمال تبریزی.
- سه فیلم در یک فیلم
همهی این کارها نشان میدهد که سینما را هنوز دوست دارد و جدی و به قول خودش «دیوانهوار» پیگیری میکند.
«چند سال پیش در آلمان یک روز با بهروز افخمی شش فیلم را پشت سر هم دیدیم. یکی از این فیلمها «امریکانو»، یک فیلم سهبعدی بود. سینما شیب زیادی داشت و معلوم بود برای چنین فیلمهایی ساخته شده است. همان پلان اول فیلم، پسری که در خیابان هاتداگ میفروخت، گازش باز بود و هی داشت حرف میزد و کبریت را دیر زد و آتش سهبعدیاش زد به سمت تماشاچیها. همه ترسیدیم و دستهایمان را گرفتیم روی صورتمان و گفتیم سوختیم. این اوضاع تا آخر فیلم ادامه داشت، اما من خیلی خونسرد نگاه میکردم. فیلم که تمام شد بهروز گفت دمت گرم، تو چه اعصاب راحتی داری. گفتم کجای کاری، من عینک سهبعدیام را برداشته بودم.»
از این خاطرههای سینمایی کم ندارد.
«یک روز سر میز ناهار داستان فیلمی را برای آقای اسکندر جهانبانی سردبیر «میدل ایست پرینتر» تعریف کردم و گفتم «کیف کردی اسی؟ کیف کردی حافظه رو؟ کیف کردی قصهی فیلم را چقدر دقیق و جزئی و درست تعریف کردم؟ گفت: نه، از یک چیز دیگر کیف کردم. از اینکه داستان سه فیلم را در یک فیلم گفتی. حسابی جا خوردم.»
منبع: همشهری دانستنیها