طنز > عبدالله مقدمی: یکی از مهم‌ترین قسمت‌های بدن آدم، دل است. البته ما می‌دانیم که نمی‌دانیم دقیقاً دل کجاست. یعنی ما که نمی‌دانیم هیچ، کس دیگری هم نمی‌داند.

وقتی آدم شکمش درد بگیرد و گلاب به رویتان توی روده‌هایش باد بپیچد، می‌گوید: «دلم درد گرفته.»

یک موقع هم که بخواهد از مشکلات زندگی‌اش با کسی بگوید، می‌گویند: «داره درددل می‌کنه». که اصلاً معلوم نیست طرف از درد کجایش دارد حرف می‌زند.

 یک نفر اگر حوصله‌اش سر رفته باشد، می‌گوید: «دلم گرفته». خب یعنی چیزی تویش گیر کرده؟ یا دلش چیزی را گرفته؟ یا چی؟

 تازه اگر هم دوست داشته باشد که یکی را ببیند، می‌گوید: «دلم براش تنگ شده.»

باز هم اگر چیزی را خیلی دوست داشته باشد، می‌گوید: «دلم رو برد!» که باز هم معلوم نیست چطوری می‌شود یکی یک جای آدم را بتواند ببرد، آن‌ هم جایی که اصلاً معلوم نیست کجاست!

 اما در میان کاربردهای این عضو ناشناخته‌ي بدن آدم، این جواب عجیب تر از همه است: «اصلاً دلم خواست!» یعنی تا حالا هیچ بنی‌بشری نتوانسته در مقابل این جواب، پرسش جدیدی مطرح کند.

یعنی وقتی یک چیزی را دل آدم می‌خواهد، دیگر نمی‌شود کاریش کرد. حالا این دل بی‌صاحب کجاست؟ خدا می‌داند. قدیم‌ها فکر می‌کردند دل آدم، همان قلبش است.

اما بعد از پیشرفت علمی دنیا، هروقت سؤالی احساسی را از قلبت می‌پرسی، برمی‌گردد جوابت را می‌دهد که: «کار من خون‌رسانی به بدنه. از من این سوال‌های پرت و پلا را نپرس. چه‌قدر مامان و بابات بهت گفتن که درس بخون. برای همین روزها بود!»

بعد با خودشان گفتند که دل آدم همان مغز است که خب؛ همين‌طوری درس نخوانده معلوم است که خیلی چرت است. چون دل آدم دور و بر شکم است، نه روی سرش.

 به هرحال آدم وقتی دلش یک چیزی را می‌خواهد، مغزش از کار می‌افتد. یعنی همان‌ یک ذره کار الکی را هم تعطیل می‌کند و می‌گوید: «حالا که این‌طوریه برو به دل‌جونت برس!»

مثلاً وقتی مغز آدم می‌گوید که باید درس بخوانی تا فردا در امتحان قبول بشوی ولی دلش می‌گوید: «ولش کن، حرفش رو گوش نکن با اون قیافه‌اش. شبیه گردوئه!» خب آدم می‌بیند که دلش خیلی بامزه‌تر است. تازه هوای آدم را بیش‌تر دارد و مدام هوس چیزهای خوش‌مزه می‌کند. نه مثل آن مغز مزخرف که هی می‌گوید: «نخور چاق می‌شی!»

 

تصويرگري: مجيد صالحي