سالها زندگي در غربت، عشق او را به كودكان ايران كمرنگ نكرد و سرانجام پس از سالها توانست به آرزويش رنگ واقعيت بدهد. اين روزها ساكنان شهرهاي جنوبي و مركزي ايران در كنار جاده يا روستاهاي ميان راه مرد تنهايي را ميبينند كه هدف بزرگي در سر دارد. كامران هاشمي نجفي مرد 55 سالهاي است كه هزاران كيلومتر را طي كرده تا براي كودكان ايران كاري انجام بدهد. او ميخواهد مسير خليجفارس تا درياي خزر را پياده طي كند و در اين مسير چشمي باشد براي كساني كه ميخواهند به كودكان سرزمينشان كمك كنند. او با عبور از هر شهر و آبادي، در هرجا كه براي كودكان بيسرپرست يا بدسرپرست يا دانشآموزان بيبضاعت نياز به كمك باشد، مشكلات را در دنياي مجازي به تصوير ميكشد و به اين ترتيب پلي ميشود براي ارتباط دلهاي عاشق مردمان خير براي ياري رساندن. او در اين گفتوگو از روزهايي ميگويد كه تصميم بزرگ زندگياش را گرفت و خواست نام خود را در قلب كودكان ايران براي هميشه ماندگار كند.
- خيرخواهي در آن سوي مرزها
بيش از 30سال است كه در انگلستان و حومه لندن زندگي ميكنم و سالهاست كه در زمينه مشاوره بهينهسازي براي شركتهاي خصوصي فعاليت ميكنم. هميشه با ديدن مردم شهرهاي مختلف انگلستان كه در طول سال در برنامههاي مختلف خيريه شركت ميكنند و همراه با هم براي كمك به كودكان بيمار و سرطاني يا افراد بيبضاعت تلاش ميكنند اين سؤال ذهن مرا بهخود مشغول ميكرد كه چگونه ميتوانم اين كارهاي بزرگ را در كشور خودم و زادگاهم- جايي كه به آنجا تعلق دارم- انجام بدهم. بارها در اين برنامهها شركت كردم. بهطور مثال براي كمك به كودكان سرطاني در مسابقه دو ماراتن لندن شركت كردم و چند باري نيز همراه با هموطنان ايراني ساكن انگلستان در برنامههاي پيكنيك شركت كرديم و با پخت غذا و كباب و فروش آنها، درآمد حاصله را به مؤسسات خيريه اختصاص داديم. در شب يلدا و ايام نوروز همراه با دوستانم براي اجراي برنامههاي مختلف در حومه لندن بليتفروشي ميكرديم و عوايد آن را به مؤسسات خيريه ميداديم. اما دغدغه بزرگ من اين بود كه چگونه ميتوانم در ايران مؤسسه خيريهاي پيدا كنم كه رسمي بوده و علاوه بر اينكه ثبت شده باشد وضعيت مالي آن نيز شفاف بوده و از انجام حركتهاي خيرخواهانه نيز حمايت كند. دوست داشتم تا كار بزرگي براي كشورم انجام دهم كه هميشه ماندگار باشد. سرانجام 7ماه قبل بود كه با خيريه كودكان ايران آشنا شدم؛ خيريهاي كه از كودكان بيسرپرست، بدسرپرست و ايتام حمايت و به كودكان بيمار در بيمارستانهاي مفيد و علي اصغر كمك ميكند. دفتر اين خيريه در تهران است و وقتي با آن آشنا شدم تصميم گرفتم به آرزوهايم رنگ واقعيت بدهم.
- 3هزار كيلومتر با پاي پياده
55 بهار را پشت سر گذاشتهام. متولد گرگان هستم و عاشقانه زادگاهم را دوست دارم. پيادهروي از خليج هميشه فارس تا درياي خزر ايدهاي بود كه براي اجراي آن كولهبار سفر را بستم و به ايران آمدم؛ 3هزار كيلومتر پيادهروي از جنوب به شمال ايران براي رساندن اين پيام به گوش همه مردم و جلبتوجه همه خيرين در سراسر دنيا به اين واقعيت كه بايد از اين كودكان حمايت كنيم. ميدانستم سفر سختي پيش رو دارم اما براي رسيدن به هدفي كه دارم بايد همه اين سختيها را تحمل كنم. از آنجا كه ميدانستم پشتيباني نخواهم داشت مسير پيادهروي را طوري انتخاب كردم كه هر روز بعد از طي 40كيلومتر بتوانم در يك روستا يا شهر مستقر شوم. نزديكترين مسير از بندرعباس تا بندرتركمن، از مسير كوير 2هزار كيلومتر است اما من تصميم گرفتم با تغيير مسير از نقاطي كه آبادي و روستا در آن قرار داشت سفر كنم و به همين دليل مسير سفر من 3هزار كيلومتر است. كوله بار سفرم را بستم و 19مهرماه از بندرعباس حركت كردم. روزهاي شروع سفرم با گرماي شديد و سوزان جنوب همراه شد و پايان آن نيز با سرماي شمال كشور همراه خواهد بود. شايد بهتر آن بود كه سفر را از شمال به جنوب آغاز ميكردم تا كمتر با سرما و گرماي طاقتفرسا مواجه ميشدم اما تصميم داشتم لذت اين كار بزرگ را با سختي همراه كنم. از بندرعباس به لار و از آنجا به اوز و جهرم آمدم و از آنجا به شيراز رفتم و سپس از شهررضا به شهركرد سفر كردم و از آنجا به سمت شرق ادامه مسير دادم و به اصفهان رسيدم. از آنجا به نائين قدم گذاشتم و بعد از پشت سر گذاشتن 1750كيلومتر به نطنز رسيدم. با توجه به برنامهريزيهاي كه انجام دادهام سفرم را بعد از 105روز به پايان خواهم برد.
- پروژههايي از جنس عشق
من به بسياري از كشورهاي دنيا سفر كردهام و با همه وجود ميگويم مردم ايران در همه دنيا بينظير هستند. اينكه چرا سفرم را از خليجفارس به درياي خزر آغاز كردم بهخاطر ويژگيهاي خاص آنها بود. خليجفارس معروفترين خليج در جهان است و مردم كشور انگلستان هم آن را ميشناسند و از سوي ديگر دريايخزر بزرگترين درياچه جهان است. پيادهروي را به چشم يك كار اداري ميبينم، يعني صبح زود بيدار ميشوم و تلاش ميكنم تا غروب كارم را به نتيجه برسانم. علاوه بر مسافت طولاني و سختي اين كار از لحاظ فيزيكي و جسمي، دور بودن از خانواده و 2دخترم و تنهايي، از لحاظ روحي فشار زيادي به من وارد كرده است اما در همه لحظات تنهايي به هدفي كه انتخاب كردهام فكر ميكنم و تا به امروز نيز توانستهام با كمك از فضاي مجازي و انتشار گزارشهايي از وضعيت كودكان نقاطي كه در آنجا حضور داشتهام خيرين را براي كمك به آنها وارد ميدان كنم. در طول سفرم در استان هرمزگان وارد روستايي به نام دكلپهن شدم. مدرسه اين روستا هيچ ديوار و حصاري نداشت و تنها 2 اتاق در آن بود كه بهعنوان كلاس درس استفاده ميشد. اين مدرسه دستشويي نداشت و بچههامجبور بودند مسافت زيادي را از مدرسه به خانههايشان بروند. بلافاصله وضعيت اين مدرسه را در فضاي مجازي به تصوير كشيدم و گزارشي از آن نوشتم. خوشبختانه يكي از افراد خير براي كمك به اين مدرسه اعلام آمادگي كرد و قرار شد تا با ديواركشي اطراف مدرسه تعدادي دستشويي و انباري براي مدرسه بسازد. اين شروع خوبي براي من بود و اميدوارانه به مسير ادامه دادم. در پروژه دوم در روستايي به نام كاهورستان با كمك افراد خير براي دانشآموزان كتاب تهيه كرديم. پروژه سوم در جهرم كليد خورد. با كمك چند خير تعدادي لوازم ورزشي براي بچههاي يك پرورشگاه تهيه كرديم و در پروژه چهارم نيز براي بچههايي كه در يك استاديوم كوچك در بخش خفر استان فارس بازي ميكردند يك اسكوربود تهيه كرديم تا رؤياهايشان رنگ واقعيت بگيرد و پنجمين پروژه خريد تشك كشتي براي كودكان 8 تا 11ساله روستاي قادرآباد در استان فارس بود.
- 35ميليون تومان كمك خيران
در طول سفر وقتي با مشكلات و نيازهاي كودكان در مناطق مختلف يا پرورشگاه و مراكز نگهداري بهزيستي مواجه ميشوم آن را در فضاي مجازي منتشر ميكنم و خوشبختانه مردم و افراد خير كمكهاي خود را در اختيار خيريه كودكان ايران قرار ميدهند. آنها اين كمكها را به مسئولان ميدهند تا كارهاي عمراني را انجام دهند يا اينكه خودشان لوازم مورد نياز را خريداري و به روستا يا شهر مورد نظر ارسال ميكنند. همه اين كمكها در همان منطقه مورد نظر هزينه ميشود. همه تلاش من اين است كه قبل از به پايان رساندن اين سفر، دستكم پروژههايي كه طي آغاز سفرم تا به اصفهان درنظر گرفته شده است به پايان برسد. مردم خير ايران تاكنون براي انجام اين پروژهها بيش از 35 ميليون تومان كمك كردهاند و اميدوارم با اين حركت، سفره مهرباني از خليجفارس تا دريايخزر پهن شود. با نامهاي كه اداره ورزش و جوانان استان گلستان در اختيارم قرار داده است در هر شهر و استان براي اسكان به اداره ورزش و جوانان ميروم و با كمك آنها با مراكز نگهداري از كودكان بيسرپرست و بدسرپرست و همچنين بهزيستي شهرستانها و استانها ارتباط برقرار ميكنم.
- تلخ و شيرين
يكي از بهترين خاطرات اين سفر حضور در مركز نگهداري از كودكان بيسرپرست و بدسرپرست بهزيستي در جهرم بود؛ جايي كه 40كودك 6تا 12سال نگهداري ميشدند. معصوميت در نگاه آنها موج ميزد و تشنه محبت بودند. وقتي وارد آن مركز شدم همه آنها اطراف من جمع شده بودند و تنها خواستهشان محبت بود. يكي از آنها دست مرا گرفت و روي سرش گذاشت، احساس ميكرد گمشده زندگياش را پيدا كرده است. در آن لحظات آرزو داشتم كه ايكاش 40دست داشتم تا ميتوانستم در يك لحظه دست محبت به سر همه آنها بكشم. شب فراموش نشدنياي براي من بود و آن شب ساعتها كنار اين بچهها نشستم و برايشان حرف زدم.
تعدادي از آنها هيچگاه سايه پدر و مادر را تجربه نكرده بودند و لحظه خداحافظي براي من جداشدن از اين بچهها سخت بود اما بايد بهدنبال هدفي كه از اين سفر داشتم ميرفتم و اميدوارم يك روز دوباره بتوانم در ميان آن بچهها باشم.در طول اين سفر با خاطره تلخي مواجه نشدم و هرچه بود محبت مردم كشورم و زيباييهاي ايران بود اما يكي از مهيجترين و خطرناكترين روزهايي كه داشتم در سلفچگان بود. وقتي كنار جاده حركت ميكردم از دور متوجه گله بزرگ گوسفندان شدم كه به طرف من ميآمدند. در كنار اين گله چندقلاده سگ نگهبان و سگ گله وجود داشت كه مراقب گوسفندان بودند. ناگهان 7قلاده سگ به طرف من دويدند. در آن لحظه تنها به فرار فكر ميكردم و به سرعت شروع به دويدن كردم اما بهخاطر سنگيني كولهپشتيام و همچنين سرعت و چابكي سگها نتوانستم مسافت زيادي را بدوم. سگها مرا محاصره كردند. 3قلاده سگ بزرگ پشت سرم ايستاده بودند تا مانع فرارم شوند. از آنجا كه ميدانستم سگها محبت انسان را به خوبي ميفهمند شروع به حرفزدن با آنها كردم و با نزديك شدن سعي كردم آنها را نوازش كنم. خوشبختانه آنها متوجه شدند كه من قصدي ندارم و چنددقيقه بعد مرا رها كرده و رفتند.