هدفهاي بزرگ در جامعه نهتنها به تلاشهاي فردي وابسته است بلكه از سوي ديگر، نظام اجتماعي بايد زمينه و امكان رسيدن به اهدف عاليه از طريق تلاش منطقي را تسهيل و فرصتهاي برابري را به همه شهروندان اعطا كند. يكي از پديدههايي كه بخش بزرگي از طبقات متوسط و پايين جامعه را درگير خود كرده است «سندروم اميد واهي» است. اين مفهوم به اين معناست كه افراد جامعه با محاسباتي غيرواقع بينانه، به انتظارات و آرزوهاي غيرمتعارفي وابسته ميشوند. در واقع تبليغات اغواگرانه بانكها، فروشگاهها و بنگاههاي مصرفي و از طرفي، متقاعد كردن افراد به اينكه شانس برنده شدنشان در قرعهكشي زياد است باعث ميشود كه درصورت عدمتحقق، نشاط و اميد از جامعه سلب شده و شهروندان دچار نوعي سرخوردگي مزمن شوند.
بختآزمايي و اميدهاي واهي بيشتر در جوامعي رشد ميكند كه بستر و زمينه اشتغال و رشد اقتصادي وجود نداشته و يا غيرممكن بهنظر ميرسد لذا افراد تمايل دارند با شركت در اين معامله فريبنده، راه صدساله را يك شبه طي كنند. به جز ريشههاي ساختاري اين پديده نوظهور و فراگير كه به نابسامانيهاي اقتصادي و بيكاري برميگردد ساده لوحي، طمعورزي و ميل به ثروت اندوزي نيز از عواملي است كه به سندروم اميدواهي در جامعه دامن ميزند. دلبستگي به آرزوهاي فراتر از واقعيت كه بنگاههاي اقتصادي در قالب قرعه كشي و اميد به برنده شدن در ما ايجاد ميكنند نهتنها ما را از مسير موفقيت دور ميكند بلكه در نهايت وضعيت فعلي ما را نيز متزلزل خواهد كرد زيرا اين تبليغات اغواكننده ذهن افراد را به آيندهاي زيبا و فرح بخش سوق ميدهد به گونهاي كه شخص را به برنامهريزي براي پول و يا دارايياي كه هنوز وجود ندارد متمايل ميكند درحاليكه هيچ تضميني براي تحقق هيچ كدام از اين انتظارات غيرمتعارف وجود ندارد.
انسانها ذاتا تحمل شكستهاي پي در پي را ندارند لذا بهجاي اميد بستن به جشنوارههاي مختلف ميتوانيم با اهداف واقعبينانه و كوچك از ايجاد شكست جلوگيري كنيم؛ زيرا اگر اهدافمان را به گامهاي كوچكتر تقسيمبندي كنيم بهطور قطع با سعي و تلاش مضاعف ميتوانيم طعم پيروزي را بچشيم. ساختارهاي اقتصادي جوامع مصرفي، شهروندان را به سوي انفعال سوق ميدهند زيرا افراد جامعه به جاي اينكه در پي بالفعل كردن نيروهاي ذهني خود باشند به فكر اين هستند كه بدون زحمت و تنها با دلبستگي به شانس، به پايگاه اقتصادي بالاتري راه يابند، لذا بهنظر ميرسد شهرونداني راكه به وعدههاي پوچ دل خوش كردهاند بايد كمي نااميد كرد.
در دنياي رسانهايشده امروز كه مرز ميان حقيقت و دروغ از بين رفته است و سندروم اميد واهي از مجراي رسانهها برساخته ميشود به اين نتيجه الزامآور ميرسيم كه بيش از آنكه واقعيت اهميت داشته باشد بازنمايي آن توسط رسانهها از اهميت بالاتري برخوردار است. رسانهها نهتنها بايد اميد كاذب و يا همان عوامل نااميدي در ذهن شهروندان را شناسايي و بازنمايي كنند، بلكه بايد با روشنگريهاي بموقع و ايجاد آرمانهاي واقع بينانه، جامعه را از ركود ذهني خارج كرده و به نشاط و پويايي اجتماعي كمك كنند.
نظر شما