تاریخ انتشار: ۲۳ دی ۱۳۹۵ - ۰۷:۰۶

به نظرم هرازگاهی لازم است این برق لعنتی برود، برود و ناسزا بگویی به در و دیوار.

عصبانی از پریدن صحنه‌ی آخر فیلمی که در آن غرق شده بودی، مشت بکوبی روی پایت، صورتت را در هم جمع کنی، چشم‌هایت را ببندی و با صدای بلند داد بزنی: «اي بابا!» بعد مجبور مي‌شوي لیوان چای سردشده‌ات را برداری و بروي گوشه‌ی اتاق نشیمن، خودت را جمع کنی كنار بخاری.

بقيه‌ي اعضای خانواده مجبورند کار و زندگی‌شان را ول کنند؛ مادر چرخ خیاطی را، پدر فوتبال را و برادر و خواهرت گوشی‌شان را. همه دور هم جمع می‌شوید و مادرت پنج لیوان چای تازه‌دم می‌ریزد.

 مادر با غرزدن از لباس‌های نیمه‌شسته‌ی ماشین لباس‌شویی شروع می‌کند و پدر می‌خواهد بداند بقیه‌ي همسایه‌ها برق دارند؟ و برادرت با تأسف می‌گوید شارژ گوشی‌اش رو به اتمام است و خواهرت از خاموش شدن مودم می‌نالد.

بعد سر بحث مي‌کشد به این‌که «هوا چه‌قدر سرد شده!» و «دکمه‌ی کنده‌شده‌ی لباست رو بده برات بدوزم.» و «امروز بگو کي رو دیدم؟» و «راستی امشب شام رو زودتر بخوریم؟»

چای‌هایی که دیگر سرد نمی‌شوند و داغِ داغِ تمام جانت را گرم می‌کنند، عجیب مي‌چسبد!

بعدتر که برق می‌آید، برقِ چشم‌های همه را واضح‌تر مي‌بینی و توی دلت مي‌گویی:

«کاش هر از گاهی این برق لعنتی برود!»

 

آتوسا يارمحمدي از كرج

تصويرگري: مرضيه كاظم‌پور، خبرنگار جوان از پاكدشت

برچسب‌ها