آنها اين واقعيت را ثابت كردهاند كه معلوليت هيچگاه براي آنها محدوديت ايجاد نميكند و با توان بيشتر و ارادهاي محكمتر براي رسيدن به قله موفقيت گام برميدارند. آنها دست به كارهايي ميزنند كه حتي از توان انسانهاي سالم نيز خارج است و وقتي با آنها همكلام ميشوي به قدرت اراده آنها غبطه ميخوري. دكتر اعظم مرادي، استاد دانشگاه پيام نور اصفهان، يكي از توانيابهايي است كه بر همه موانع غلبه كرده و امروز در كسوت استادي و عضويت در هيأت علمي دانشگاه به دانشجويان درس زندگي ميآموزد. او جزو معدود كساني است كه بدون رفتن به مدرسه، زير سايه پرمهر مادر، در خانه درس خوانده و وارد دانشگاه شده است. او همه موفقيتهاي بزرگ زندگياش را مديون مادري ميداند كه به او ايمان داشته و با وجود آنكه پزشك متخصص و مدير مدرسه سعي داشتند بذر نااميدي را در دل اين مادر بكارند اما او دخترش را باور داشته و به تنهايي به او خواندن و نوشتن آموخته است. دكتر اعظم مرادي از فرازونشيبهاي زندگي و سختيهايي كه براي رسيدن به اين موفقيت تحمل كرده و همچنين از نقش مادرش در اين موفقيت ميگويد. داستان زندگي او پر است از عبرت، اراده و موفقيت كه شايد براي زندگي امروز ما بهكار بيايد.
- ميدانم كه دوره كودكي بسيار سختي داشتهايد. كنار مشكل فيزيكياي كه براي شما به وجود آمده، يك بحران روحي هم براي خانواده رخ داده است. بهتر است خودتان بگوييد چه اتفاقي افتاد.
سالهاي قبل از پيروزي انقلاب در اصفهان به دنيا آمدم. فرزند اول خانواده هستم و همراه با يك خواهر و 2برادر كوچكتر از خودم خانودهاي صميمي را زير سايه پدر و مادرم تشكيل دادهايم. وقتي نوزاد ۱۸روزه بودم بر اثر تب بالا تشنج كردم و در پي اين تشنج دچار فلج مغزي شدم. در ميان عامه مردم اين تصور وجود دارد كسي كه فلج مغزي است از توانايي ذهني معمولي محروم است و اين تصور اشتباه هميشه باعث ايجاد دشواريهاي بزرگ در زندگي كساني مثل من ميشود. همين تصور متأسفانه در ذهن مدير مدرسهاي كه ميخواستم دوران ابتدايي را در آنجا تحصيل كنم هم وجود داشت. از كودكي چيز زيادي بهخاطر ندارم جز آنكه مادرم مثل پروانه اطرافم ميچرخيد. مادر همان فرشته مهرباني بود كه به من زندگي دوبارهاي بخشيد و من همه موفقيتهاي زندگيام را مديون او هستم. برخلاف بسياري كه تصور ميكردند من ناتوان ذهني هستم مادر هميشه به هوش من ايمان داشت. تا ۱۲سالگي بدون نياز به ويلچر و با كمك عصا ميتوانستم مسافت كوتاهي را طي كنم اما با وخيمترشدن شرايطم مجبور به استفاده از ويلچر شدم.
- مدرسه نرفتيد اما درس خوانديد؛ چطور؟
وقتي وارد ۷سالگي شدم همراه مادرم به مدرسه رفتيم تا ثبتنام كنم اما مدير مدرسه مرا نپذيرفت و تشخيص داد كه از كودكان عقبمانده ذهني هستم و بايد به مدارس استثنايي بروم. او با يك نگاه اشتباه، معلوليت جسمي مرا معلوليت ذهني تشخيص داد و مانع از ثبتنام من در مدرسه عادي شد. به خانه بازگشتيم. مادرم اعتقاد داشت كه من هيچ فرقي با ديگر همسن و سالهاي خودم ندارم و به همين دليل با الگوبرداري از برنامههاي نهضت سوادآموزي، آموزش حروف الفبا و خواندن و نوشتن را به من در خانه آغاز كرد. مادر تمام درسهاي دوران ابتدايي را در خانه به من آموزش ميداد و من هم به خوبي آنها را ياد ميگرفتم. تا پايه پنجم را در خانه زيرنظر مادر آموختم و او در كنار كارهاي خانه و رسيدگي به خواهر و برادرهايم به من هم درس ميداد. تا پايه پنجم ابتدايي آزموني نداده بودم. در پايان آن سال بهعنوان داوطلب آزاد در امتحانات شركت كردم و با معدل خوب قبول شدم. پايه اول راهنمايي را نيز زيرنظر مادر خواندم و در امتحانات قبول شدم. بعد از آن به دلايلي 2 سالترك تحصيل كردم. در اين مدت بچههاي همسايه كه در پايههاي دوم و سوم راهنمايي تحصيل ميكردند اشكالات درسيشان بهخصوص درس رياضيشان را از من ميپرسيدند و من هم براي اينكه بتوانم پاسخ آنها را بدهم ابتدا كتاب را ميخواندم تا متوجه موضوع شوم و بعد از آن اشكالاتشان را رفع ميكردم. همين امر باعث شد تا علاقهام به درس بيشتر شود و بعد از 2سال اين بار خودم تصميم گرفتم ادامه تحصيل بدهم و همه كتابهاي درسي را درخانه بخوانم و بهصورت داوطلب آزاد در امتحانات شركت كنم. به اين باور رسيده بودم كه ميتوانم بدون كمك ديگران وحتي مادرم درس بخوانم. سال دوم و سوم راهنمايي را با شوق فراوان درس خواندم و در امتحانات شركت كردم و قبول شدم. بهخاطر علاقه زيادي كه به رشته رياضي داشتم اين رشته را براي ادامه تحصيل در دبيرستان انتخاب كردم اما از آنجا كه داوطلب آزاد در اين رشته كم بود امتحاني براي داوطلبان آزاد برگزار نميشد و به ناچار وارد رشته تجربي شدم. تحصيل در مقطع دبيرستان بدون حضور در كلاس سخت بود؛ بهخصوص درسهايي مانند رياضي، جبر و هندسه. اما نااميد نبودم و علاقه زياد انگيزهاي بود كه باعث شد همه اين درسها را به خوبي بياموزم و همه آنها را قبول شوم و ديپلم تجربي بگيرم.
- 12سال به مدرسه نرفتيد و ديپلم گرفتيد. از كنكور بگوييد و اينكه بدون داشتن تجربه حضور در مدرسه چطور وارد دنياي دانشگاه شديد؟
وقتي ديپلم گرفتم احساس كردم براي موفقيت بايد مسير ادامه تحصيل را درپيش بگيرم. معلوليت باعث شده بود انگيزهام چند برابر شود و بايد به همه نشان ميدادم كه يك توانياب ميتواند فعل خواستن را با همه وجود صرف كند. علاقه زيادي به رشته پزشكي داشتم و ميخواستم در اين رشته ادامه تحصيل بدهم و بهخودم ثابت كنم هركاري را كه اراده كنم ميتوانم انجام بدهم. زمان كنكور ميدانستم كه شانس زيادي براي قبولي در رشته پزشكي اصفهان ندارم اما اگر شهرهاي ديگر را انتخاب ميكردم قبول ميشدم، ازطرفي نميتوانستم با وضعيتي كه داشتم به شهر ديگري بروم. تصميم گرفتم سال بعد در كنكور شركت كنم. تقدير براي من اينگونه رقم خورده بود كه وارد رشته روانشناسي باليني بشوم. سال بعد وقتي ميخواستم در كنكور شركت كنم رشته روانشناسي باليني نخستين سالي بود كه به زيرمجموعههاي گروه علوم تجربي اضافه شده بود و اين رشته در دانشگاه اصفهان تدريس ميشد. به روانشناسي هم علاقه داشتم. سال۷۶ با رتبه ۱۲۰۰ در رشته روانشناسي باليني دانشگاه اصفهان قبول شدم. هيچ وقت آن روز را فراموش نميكنم. قبولي دانشگاه با وجود آنكه خوشايند بود اما ابهام بسياري را در ذهنم ايجاد كرده بود. من هيچگاه محيط مدرسه و نشستن پشت نيمكت كلاس را تجربه نكرده بودم. يكي از روزنامهها همان سال تيتر زده بود دختري كه هرگز مدرسه نرفت در دانشگاه قبول شد. سؤالهاي زيادي ذهنم را درگير كرده بود؛ نميدانستم كه محيط آموزشي بزرگ چگونه است و برخورد همكلاسيها و اساتيد با من چگونه خواهد بود و آيا اساتيد تواناييهاي مرا باورميكنند و اساسا مرا چگونه قضاوت خواهند كرد؟ شرايط رفتوآمدم به دانشگاه چگونه خواهد بود و آيا شرايط برايتردد يك توانياب وجود دارد؟ همه اين سؤالات تا روزي كه وارد دانشگاه شدم ذهنم را مشغول كرده بود.
- اما شرايط امروز شما نشان ميدهد آن سختيها را پشت سر گذاشتهايد. در مواجهه با جامعه جديدي به نام دانشگاه كه شما را پذيرفته بود، وارد جنگ و جدال شديد يا مدارا كرديد؟
حرف استاد درس تاريخ اسلام برايم بسيار شيرين بود. او كسي بود كه به من انگيزه داد و باعث شد تا ادامه مسير را با گامهاي استواري بردارم. ترم اول استاد تاريخ اسلام مقابل همه بچهها با تمجيد از من گفت كه آينده روشني در انتظارم است و ميتوانم تا مقطع دكتري نيز تحصيل كنم. استاد تاريخ اسلام وقتي نمرات اين درس را براي ما قرائت كرد من بالاترين نمره را كسب كرده بودم. او با تمجيد از من گفت كه اعظم مرادي با شرايط سخت و درحاليكه نميتواند جزوهنويسي كند بهترين نمره كلاس را كسب كرده است. استاد سپس به مادرم تبريك گفت. از زحمات او قدرداني كرد و از او خواست تا زمينه را براي ادامه تحصيل من فراهم كند. استاد تأكيد داشت من پتانسيل ادامه تحصيل تا مقطع دكتري را دارم. حرفهاي استاد، اعتماد به نفس زيادي به من داد و باعث شد تا محكمتر از قبل ادامه بدهم. در ترم ۲ باز هم مسائل و مشكلات قبل وجود داشت اما با اين تفاوت كه اعتماد به نفس بيشتري داشتم. در ترم 3 كمكم دوستان جديدي پيدا كردم و آنها در تردد و جابهجايي به من كمك ميكردند و وقتي متوجه شدند كه از لحاظ درسي جزو دانشجويان خوب دانشگاه هستم ارتباطمان محكمتر از گذشته شد. ۴سال به سرعت سپري شد و من با معدل خوب تحصيلات كارشناسي را به پايان رساندم.
- و بعد هم كارشناسي ارشد؟
بله، با نزديكشدن به زمان كنكور كارشناسيارشد احساس كردم بار علمي لازم براي قبولي در كنكور را دارم. تنها يكماه براي كنكور ارشد درس خواندم و با رتبه ۵ كشوري در رشته روانشناسي باليني دانشگاه اصفهان قبول شدم. در مقطع كارشناسي ارشد بازهم مشكلات و پيشداوري برخي از اساتيد ادامه داشت اما بچههاي دانشگاه تا حدودي مرا شناخته بودند. وقتي آسانسور دانشگاه خراب ميشد برخي از اساتيد بهخاطر من كلاسها را در طبقه اول دانشگاه تشكيل ميدادند. با پايان درسها، موضوع «اثربخشي گروه درماني، شناختي مذهبي بر نيمرخ رواني معلولان جسمي حركتي» را براي پاياننامه انتخاب كردم. موضوع جديدي بود و استاد راهنما بهخاطر دشواري، با آن مخالف بود اما من در اين پاياننامه و با تلفيقي از نظريه يكي از روانشناسان بزرگ دنيا و همچنين نظرات علامه جعفري يك مدل نظري تدوين و آن را ارائه كردم و با نمره عالي موفق به اخذ مدرك كارشناسيارشد شدم. با پايان كارشناسيارشد احساس كردم نميتوانم از محيط دانشگاه دور باشم. دوران دانشجويي دوران پويايي است و كسي كه در اين دوران است احساس ميكند دائما در حال رشد است. تصميم گرفتم دوباره به اين دوران بازگردم و اين بار در مقطع دكتري ادامه تحصيل بدهم.
- شما تا مقطع كارشناسي ارشد تحصيل كرديد. هيچ وقت حسرت آن روزهاي مدرسه را نخورديد كه از آن محروم شديد؟
من استعداد خودم را نشان داده بودم. اتفاقا در مقطع دكتري دقيقا ماجراهاي مدرسهام دوباره رخ داد. در امتحان دكتري نمره خوبي كسب كردم و از رزومه و شرايط مناسبي هم برخوردار بودم اما متأسفانه بازهم پيشداوريهاي اساتيد مانع از حركت روبه جلوي من شد و داوطلب ديگري را كه نمرات و رزومهاش در حد من نبود تنها به اين دليل كه از شرايط جسمي سالم برخوردار بود پذيرفتند و مرا رد كردند. اعتراض هم فايدهاي نداشت. خيلي ناراحت شدم.
- و حتما شما با تجربهاي كه از دوره كودكي داشتيد مصممتر شديد براي ادامه درس...
بله دقيقا، تصميم گرفتم ديگر در دانشگاه اصفهان ادامه تحصيل ندهم و مقطع دكتري را در دانشگاه تهران امتحان دهم و تحصيل كنم اما آن سال دانشگاه مدنظر من در تهران دانشجوي دكتري نميپذيرفت و تقدير اين بود كه سال بعد دوباره دانشگاه اصفهان را انتخاب كنم و اين بار با تدابيري كه انديشيده شد خبري از پيشداوريها نبود و در آزمون دكتري سال۸۵ با رتبه ۲ قبول شدم. نشستن در كلاسهاي دكتري حس خيلي خوبي داشت و من كمتر از زمان معمول يعني در 3سال و نيم از رسالهام دفاع كردم و دكتري را به پايان رساندم. اما سختيها و مشكلات و تبعيضها پاياني نداشت. براي عضويت در هيأت علمي دانشگاه اصفهان و چند دانشگاه ديگر اصفهان براي استخدام اقدام كردم كه بازهم بهخاطر شرايط جسميام پذيرفته نشدم و تنها دانشگاه پيام نور بود كه به دور از پيشداوري يا دخالتدادن وضعيت جسميام مرا بورسيه كردند و سال۸۹ بعد از پايان تحصيلات به عضويت هيأت علمي دانشگاه پيام نورشهركرد درآمدم. به هر سختياي كه بود سال۹۲ توانستم به دانشگاه پيامنور دولتآباد منتقل شوم و در اين دانشگاه و همچنين دانشگاه پيام نور اصفهان مشغول تدريس شوم؛ يعني بيش از ۶ سال است كه بهعنوان هيأت علمي در رشته روانشناسي تدريس ميكنم.
- حالا ديگر شما آن دختر معلولي نيستيد كه مدير مدرسه شما را نپذيرفت. در طول بيشتر از 20سال تحصيل توانستهايد خودتان را به همه ثابت كنيد. حالا نگاهتان نسبت به دانشجوياني كه شرايطي مثل شما دارند چگونه است؟
دانشجويان توانياب زيادي در دانشگاه پيام نور اصفهان تحصيل ميكنند و با برخي از آنها كه امروز دانشجوي من هستند در NGO معلولان آشنا شدم. البته دانشجويان توانياب در زمينه تحصيل بسيار موفق هستند و بسياري از آنها به خوبي مرا ميشناسند و از سرگذشت من و تلاشهايي كه براي رسيدن به اين جايگاه انجام دادهام باخبر هستند. نميخواهم بگويم كه الگوي آنها هستم ولي آنها هميشه از من بهعنوان كسي كه اجازه نداد معلوليت براي او محدوديت ايجاد كند ياد ميكنند. چندي قبل 2 دانشجويم كه از سلامت جسمي نيز برخوردارند به من گفتند: قصد انصراف از ادامه تحصيل را داشتيم اما وقتي از تلاشهاي شما در زندگي باخبر شديم تصميم گرفتيم محكمتر از قبل به تحصيل ادامه بدهيم. دانشجويانم معمولا از من بهعنوان يك استاد سختگير ياد ميكنند.من هميشه به بهترين شكل درس را در كلاس ارائه ميدهم و توقع دارم كه دانشجويانم نيز آن را بهخوبي ياد بگيرند و به همين دليل كمتر پيش ميآيد كه نمرهاي ارفاق كنم.
- يك كتاب و 50مقاله از بانوي نخبه استان اصفهان
نگاهي به سوابق دكتر اعظم مرادي
اعظم مرادي در مقام پژوهشگر بيش از ۵۰ مقاله علمي- پژوهشي ارائه داده كه در مجلات معتبر علمي داخلي و خارجي چاپ شده است. همچنين با ارائه بيش از ۵۰مقاله در كنگرههاي علمي بينالمللي در مقطع دكتري بهعنوان دانشجوي نمونه دانشگاه اصفهان انتخاب شد و سالهاي ۹۱ و ۹۲ نيز بهعنوان پژوهشگر برتر استان چهارمحال و بختياري از او تقدير به عمل آمد. سال ۸۴ بهعنوان بانوي نخبه استان اصفهان انتخاب شد. او كتابي تحت عنوان «معلولان موفق معاصر» به رشته تحرير درآورده و در آن تعدادي از معلولان موفق ايران را معرفي كرده است. او درباره كتابش ميگويد: «البته بهخاطر محدوديتهايي، تنها تعدادي از آنها را معرفي كردهام و ميخواهم در چاپهاي بعدي تعداد بيشتري از آنها را معرفي كنم. اين كتاب به زبان ساده نوشته شده است و حتي گروههاي سني كودكان و نوجوانان نيز ميتوانند آن را بخوانند».
- با مادرم همدانشگاهي شدم
دكتر مرادي از استعداد مادري ميگويد كه خودش را وقف فرزندانش كرد
بدون كمك مادرم هيچ وقت به اينجا نميرسيدم و همه موفقيتهاي زندگيام را مديون او هستم. او نمونه يك يار مهربان و فداكار است كه وقتي مدير مدرسه مرا عقبمانده ذهني تشخيص داد و از پذيرفتن من سر باز زد در خانه به من درس داد و باعث شد تا بدون رفتن به مدرسه در همه امتحانات قبول شوم. حمايتهاي او بود كه باعث شد برادرها و خواهرم نيز تا مقاطع بالا تحصيل كنند. وقتي در ترم4 مقطع كارشناسي دانشگاه اصفهان تحصيل ميكردم با تشويق مادرم، از او خواستم تا در كنكور شركت كند و مادر با استعدادي كه داشت در رشته روانشناسي باليني دانشگاه اصفهان قبول شد و هر روز باهم به دانشگاه ميرفتيم. گرچه كلاسهاي مشتركي نداشتيم اما حضور مادر در دانشگاه دلگرمي خاصي به من ميداد. او پيش از اين نيز 2بار در كنكور رشتههاي پزشكي اصفهان و دانشگاه اصفهان قبول شده اما بهخاطر بچهها انصراف داده بود. مادر پس از ليسانس تحصيلاتش را ادامه داد و در مقطع كارشناسيارشد پذيرفته شد و با موفقيت از پاياننامهاش دفاع كرد. مدتي تحت عنوان مشاور روانشناسي مشغول فعاليت بود اما بعد از مدتي تصميم گرفت بهخاطر رفاه من و ديگر فرزندانش و مهياكردن آسايش در خانه، از كار انصراف بدهد.
- پزشكم گفت: شايد بتواند معلم ابتدايي شود!
درددلهاي يك معلول موفق از جامعهاي كه نگاه مثبتي به او نداشته است
در اين سالها هيچگاه نااميد نشدهام اما گاهي دلسرد شدهام. اين دلسردي بهخاطر مسائل و مشكلات نيست چون ايمان داشتم آنها را ميتوانم برطرف كنم اما رفتار آدمها باعث دلسردي ميشود. من به نوعي قرباني تبعيضها هستم و اگر اين تبعيضها نبود موقعيتي بهتر از الان داشتم. هيچگاه نقل قول مادرم را در مورد پزشك متخصص مغز و اعصاب كه يكي از پزشكان مجرب ايران بود فراموش نميكنم. اين پزشك چندي قبل چهره در نقاب خاك كشيد. اين پزشك بعد از معاينات مختلف من در دوران كودكي، به مادرم گفت اين دختر شما در آينده ميتواند حداكثر يك فرد عادي و يا معلم مقطع ابتدايي شود! سخن اين پزشك هميشه در ذهنم بود و زماني كه استاد دانشگاه شدم از طريق يكي از بستگان اين دكتر به او پيام دادم كه من دكتر اعظم مرادي، استاد دانشگاه هستم و در دانشگاه تدريس ميكنم و شما نبايد پدر و مادر كودكان معلول را نااميد كنيد. شما نبايد اميد را از اين خانوادهها بگيريد و نبايد با اطمينان به آنها بگوييد كه فرزندشان آيندهاي ندارد. آرزوهاي زيادي دارم اما مهمترين آرزوهايم برقراري صلح و مهرباني در جهان و از بين رفتن بيعدالتيها و تبعيضهاست. اميدوارم حقوق معلولان به رسميت شناخته شود و فرصت آزموده شدن را به يك معلول بدهيم، اگر از عهده مسئوليت محوله برنيامد آن وقت او را كنار بگذاريم. قدرت ريسكپذيري داشته باشيم و حداقل افراد توانياب را آزمون كنيم. هميشه آرزو داشتم كه وضع مالي خوبي داشته باشم تا بتوانم مكان مناسبي براي جامعه معلولان اصفهان تهيه كنم. متأسفانه جامعه معلولان اصفهان بسيار در مضيقه هستند و در طول 3 سال گذشته مجبور شدند ۴ بار مكان خود را تغيير بدهند.
- همه مصايب يك سال تحصيل
روايتي از ورود به دانشگاه براي دختري كه هرگز به مدرسه نرفت
ترم اول دانشگاه سختترين سال تحصيلي بود. كلاسهاي عمومي در ساختمانهاي مختلف دانشگاه اصفهان برگزار ميشد و من بايد به اين ساختمانها ميرفتم. با وجود آنكه ورودي يكي از اين ساختمانها رمپ داشت اما زاويه آن ۵۰ درجه بود و ارتفاع زيادي داشت و بالا رفتن از آن با ويلچر بسيار سخت بود. از آنجا كه بايد با سرويس به دانشگاه ميرفتم مجبور بودم صبح خيلي زود به دانشگاه بيايم و با كمك پدر و مادرم از اين رمپ بالا بروم. صبح زود درهاي دانشكده بسته بود و بايد مدتها در سرما ميايستادم و گاهي اوقات نيز كه آسانسور از كار ميافتاد شرايط برايم سختتر هم ميشد. تعدادي از كلاسها و اتاق استادان طبقات بالا بود و آسانسور براي آن طبقات وجود نداشت و من نميتوانستم به آنجا بروم. از طرف ديگر نوشتن جزوه براي من سخت بود. همه اين مشكلات را بهخاطر علاقه زيادي كه به درس داشتم و هدفي كه براي خودم ترسيم كرده بودم تحمل كردم و بهنحوي توانستم با آنها كنار بيايم. سركلاس سعي ميكردم در درس مشاركت داشته باشم و وقتي سؤالات را درست پاسخ ميدادم اكثر استادان متوجه ميشدند كه من با دانشجويان ديگر تفاوتي ندارم و حتي توانمندتر هستم، اما بودند استاداني كه قالب فكري ديگري داشتند و نميخواستند طرز فكرشان را نسبت به يك توانمند تغيير بدهند. حرفهاي عجيبي ميزدند و تصور ميكردند من همين كه بتوانم درسها را پاس كنم كار بزرگي انجام دادهام.