چهارشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۷:۴۱
۰ نفر

همشهری دو - سنا حیدریان: روزهایی که سپری کردیم روزهایی بود که تمام کشور غم پلاسکو و قهرمانانش را به دوش می‌کشید اما انگارحال تهران از همه جا بدتر بود.

آتش نشان-پلاسکو

شايد دود ‌آتش و خاك پلاسكو در مركز تهران غليظ‌‌‌تر به‌نظر مي‌رسيد اما غم آوار پلاسكو در شمال و جنوب و شرق و غرب تهران پيچيد. در شهر كه مي‌چرخيدي، همه‌جا پر از پلاكاردهاي تسليت شهادت قهرمانان آتش‌نشان بود. اما كافي بود در ميان اين چرخيدن‌ها مسيرت به يكي از ايستگاه‌هاي آتش‌نشاني بخورد. آنجا مي‌ديدي كه بنرها و حجله‌ها و عكس‌هاي قهرمانان عاشق، قلبت را از جا مي‌كند. براي رسيدن به محل آوار پلاسكو، از مقابل ايستگاه آتش‌نشاني ميدان امام‌حسين(ع) كه مي‌گذشتي، پلاكاردها و حجله‌ها براي شهيد آتش‌نشان بهنام ميرزاخاني در مقابل ايستگاه برپا شده بود. از همانجا سنگيني غم آوار پلاسكو از آن چيزي كه پيش از اين در شبكه‌هاي اجتماعي و تصاوير تلويزيوني ديده بودي، شكل واقعي‌تري به‌خودش مي‌گرفت. اين گزارش حاصل ساعاتي حضور در محل ساختمان تخريب شده پلاسكو و مشاهده تلاش همه‌جانبه ارگان‌هاي مختلف براي يافتن‌ پيكرهاي شهداي آتش‌نشان پلاسكو، يك روز قبل از پايان آواربرداري است؛ روزي كه قلب‌ها براي يافتن پيكر عزيز آخرين آتش‌نشان به تپش افتاده بود تا آخرين مادر هم از انتظار ديدن پيكر پسر فداكارش بيرون بيايد. براي تهيه اين گزارش به مسجد هدايت در خيابان لاله‌زار، يكي از محل‌هاي استراحت آتش‌نشان‌ها رفتيم؛ جايي كه قرار بود با يك عده آتش‌نشان خسته از روزها و شب‌هاي طولاني كار مواجه شويم.

حتي دلارفروش‌هاي دستفروشي كه پيش از اين به محض پا گذاشتن به ضلع جنوبي ميدان فردوسي، راحت دست از سرت برنمي‌داشتند و به هواي خريد يا فروش دلار سؤال پيچت مي‌‌كردند هم دل و دماغ كاسبي ندارند. از كنار هر كسي كه مي‌گذري از پلاسكو حرف مي‌زند. با نزديك‌شدن به محل ساختمان فروريخته، غلظت خاك و دود بيشتر مي‌شود و به همان اندازه شمار افراد با ماسك فيلتردار هم بيشتر. با اين حال آتش‌نشانان حاضر در محل ظاهرا دغدغه‌هاي مهم‌تري از ماسك‌زدن و محافظت‌كردن خودشان در برابر خاك و دود دارند. انگار تكه‌اي از قلبشان زير آوار است و با وجود چهره‌هاي خسته و غمگين همچنان در تكاپو و تلاش هستند. يكي از آتش‌نشانان با چهره خسته و لباس‌هاي خاك‌گرفته‌اش نظرم را جلب مي‌كند. انگار بي‌هدف مسيري را مي‌رود و برمي‌گردد. گاهي در بي‌سيمي كه در دست دارد فرياد مي‌زند و دوباره مسيري كه آمده را برمي‌گردد؛ دنبال چيزي است كه پيدايش نمي‌كند؛ شايد جسم بي‌جان برادر و همكاري كه زير خروارها خاك نفس نمي‌كشد.

  • محل استراحتي كه خسته‌اي ندارد

سراغ مسجد هدايت را مي‌گيرم؛ همانجايي كه براي استراحت آتش‌نشان‌ها درنظر گرفته شده. يك مأمور با كارتي كه رويش نوشته مأمور اجرايي، جلوي در مسجد ايستاده تا جلوي ورود افراد عادي به محل اسكان آتش‌نشان‌ها را بگيرد بلكه كمي استراحت كنند و براي لحظاتي رفقاي شهيدشان را پشت پلك‌هاي بسته ببينند. مي‌گويم مي‌خواهم وارد مسجد شوم و با آتش‌نشان‌ها صحبت كنم. مي‌گويد اينجا مي‌آيند تا كمي استراحت‌ كنند. حالشان خوب نيست. اينجا كه مي‌آيند از خستگي بي‌هوش مي‌شوند، بگذاريد توي حال خودشان باشند. گوش‌شان پر است از سؤال و مرور خاطرات روزهاي سخت كاري. از اصراري كه دارم عذاب وجدان مي‌گيرم. مأمور اجرايي هم وقتي نااميدي و استيصالم را مي‌بيند تلاش مي‌كند تا كاري برايم انجام دهد. مي‌گويد بخش مردانه مسجد است اجازه دهيد داخل بروم و ببينم كسي هست كه با شما صحبت كند. بيرون از مسجد منتظر مي‌مانم. چنددقيقه‌اي مي‌گذرد و مأمور بيرون مي‌آيد. مي‌گويد: «دلمان خوش است مي‌آيند استراحت مي‌كنند. الان ديدم يك آتش‌نشان هم داخل نيست. دلشان طاقت نمي‌آورد رفقايشان زير آوار باشند و خودشان بيايند اينجا استراحت كنند». در همين حين آتش‌نشان ميانسالي وارد مسجد مي‌شود. غم و خستگي در چهره‌اش موج مي‌زند. لباس‌ها و پوتين‌هايش پر از خاك است. به احترام ورود به مسجد چنددقيقه‌اي لباس‌هاي خاكي‌اش را بيرون از مسجد مي‌تكاند. به او خسته نباشيد مي‌گويم و خبر از نتيجه تلاش‌هاي امروزشان مي‌گيرم. مي‌گويد آهن‌ها در اثر حرارت آتش به هم گره خورده‌اند و براي حفاري نياز به برش آهن‌پاره‌هاست. از او مي‌خواهم چنددقيقه‌اي فرصت صحبت‌كردن بدهد. مي‌گويد باور كنيد اگر براي نماز نبود همين حالا هم كار را رها نمي‌كردم. با اين حال قول مي‌دهد چنددقيقه‌اي صحبت كند. با اجازه وارد مسجد مي‌شوم. چند مأمور يگان ويژه و نيروهايي كه از شهرداري براي امدادرساني به پلاسكو آمده‌اند داخل مسجد هستند.

آنها هم خسته‌اند و دل و دماغ ندارند. خودشان مي‌گويند: «ما هر از گاهي براي استراحت به مسجد مي‌آييم اما آتش‌نشان‌ها خيلي كم اينجا مي‌آيند. حتي يك‌سري از آنها ‌وقت‌هايي كه شيفت كاري‌شان تمام مي‌شود سر كار مي‌مانند و به خانه نمي‌روند». مامور شهرداري مي‌گويد: «چند روزي است كه سر كار هستيم و امروز هم از 5صبح آمده‌ايم. همينطور كاميون‌ها از خاك پر مي‌شوند و مي‌روند. انگار خاك‌ها تمامي ندارند». گوشه‌اي مي‌نشينم تا آتش‌نشان ميانسال نمازش را بخواند. سجده‌اش طولاني است. بعد از نماز هم چنددقيقه‌اي دستانش را رو به آسمان نگه‌ مي‌دارد و با چشم‌هايي كه از اشك خيس هستند از خدا چيزي مي‌خواهد. دعايش زمزمه زير لب آرامي است اما مي‌شود محتوايش را حدس زد. حتما مي‌خواهد دوستان شهيدش هر چه زودتر خودشان را از زير خاك‌هاي تمام نشدني نشان دهند. نمازش كه تمام مي‌شود رو‌به‌رويش مي‌نشينم. از او مي‌پرسم روال كار نسبت به روزهاي گذشته تغييري كرده؟! آهي مي‌كشد و مي‌گويد: «از تلاش‌ها چيزي كم نشده. بچه‌ها زحمت مي‌كشند؛ با همان جديت روزهاي اول. فقط اميدها تغيير كرده. روزهاي اول به خودمان اميد مي‌داديم كه زنده پيدايشان كنيم و حالا تلاش مي‌كنيم حداقل بدن‌هاي سوخته و بي‌جانشان را به خانواده‌هاي چشم به راهشان برسانيم». مي‌گويد: «بچه‌هاي آتش‌نشان در طول سال‌هاي خدمتشان صحنه‌هاي تلخ و غم‌انگيزي مي‌بينند اما اين بدترينش است. به چشم ديدم كه بچه‌ها پير شدند. كمرمان شكست».

  • آمده‌ايم نماز امام زمانعج بخوانيم

بيرون مسجد چندخانم مسن ايستاده‌اند. اصرار مي‌كنند كه وارد مسجد شوند و مأمور اجرايي آنها را به سمت ورودي بخش زنانه كه داخل كوچه مجاور است راهنمايي مي‌كند. يكي از زنان مي‌گويد: «نيت كرده‌ام اينجا بيايم نماز امام‌زمان‌(عج) بخوانم تا كار براي آتش‌‌نشانان ساده شده و پيكر جواناني كه زير خاك هستند زودتر پيدا شود. من خودم مادر هستم. الان حال مادرانشان را مي‌دانم؛ انگار خودشان زير آوارند.» آن طرف‌تر زني پشت ميله‌هايي كه مرز ورود به منطقه ممنوعه است نشسته و زيارت عاشورا مي‌خواند. هر كسي هر كاري كه از دستش بر‌مي‌آيد انجام مي‌دهد. با اين حال هنوز هم كساني هستند كه در اين موقعيت با اصرارهاي بي‌مورد سعي در متقاعدكردن مأموران حفاظتي براي ورود به منطقه ممنوعه دارند. به هر حال در اين وضعيت، كار يك‌سري هم جلوگيري از ورود افراد غيرمرتبط به منطقه‌اي است كه ازدحام بي‌دليل باعث اختلال در روند كار مي‌شود. اصرار‌هاي حاصل از دل‌نگراني و بعضا كنجكاوي هنوز هم تمامي ندارد.

  • شايعاتي كه مي‌آزارند

بين شلوغي‌هاي نزديك پلاسكو چند لحظه‌اي با يكي از آتش‌نشانان همكلام مي‌شوم. او هم خسته و كم‌رمق است؛ مثل همه آنهايي كه خسته‌اند و در اين روزها دست از تلاش نكشيده‌اند. مي‌گويد: «كار و تلاش براي پيدا كردن بچه‌ها يك‌طرف، فشار پاسخگويي به شايعاتي كه هر روز ساخته مي‌شود يك طرف ديگر. بخشي از كار ما شده پاسخ‌دادن به شايعاتي كه نمي‌دانيم از كجا و توسط چه كساني ساخته مي‌شود. گاهي چيزهايي مي‌شنويم كه حتي مايي كه اينجا پاي كار هستيم و آنها را نديده‌ايم باورشان مي‌كنيم. اما از مردم خواهش مي‌كنم تا از صحيح بودن خبري مطمئن نشده‌اند آن را دهان به دهان نچرخانند. گاهي با يك شايعه، خانواده‌اي به دردسر مي‌افتد. مادري تا پاي مرگ مي‌رود و همسري نصف جان مي‌شود».

  • خسته نيستند

قرار بود اين نوشتار، گزارشي باشد از لحظاتي كه آتش‌نشان‌ها در مسجد هدايت به استراحت مي‌روند، گزارشي باشد از لحظه‌اي كه آنها احساس خستگي مي‌كنند، از لحظه‌اي كه دلشان براي خانواده‌شان تنگ مي‌شود يا لحظه‌اي كه احساس كنند در ساعاتي كه شيفتشان نيست چرا بايد سر كار بيايند. اما هيچ‌كدام از اين موقعيت‌ها براي اين گزارش جور نشد. چون نه كسي براي استراحت به مسجد آمد، نه كسي دلش براي خانواده‌اش تنگ شد و نه كسي از حجم زياد كار و شيفت‌هاي پرتعدادش ناليد. اينجا همه‌‌چيز رنگ و بوي تلاش براي رسيدن به پيكر همكاران فداكارشان را داشت؛ همان رنگ و بوي آشناي جهاد؛ حال و هواي جبهه و گذشت. اينجا همه با هم يكي بودند؛ از آن مادري كه تنها كاري كه مي‌توانست بكند خواندن نماز امام زمان(عج) بود تا آن آتش‌نشان پيري كه حاضر نشد بگويد وقتي دست‌هايش را برد بالا براي چه اشك ريخت؟ چه گفت؟ و چرا بدون درنگ كفش‌هاي گلي‌اش را پوشيد و برگشت به سمت آوارهاي پلاسكو!

  • ايستاده با خواب

اين تصويري است كه شهاب قيومي (عكاس) از لحظه استراحت يك آتش‌نشان در روزهاي سخت آواربرداري شكار كرده است؛ تصويري كه نشان مي‌دهد آقاي آتش‌نشان ايستاده به خواب رفته است. قيومي اين عكس را در اينستاگرامش گذاشته و درباره‌اش نوشته است: «تا حالا كدومتون ايستاده خوابتون برده؟ اونم تو اون سرو صدا و گردو غبار... از وقتي كه رفتم همش زيرنظر داشتمش. فعال بود از اينور به اونور... ساعت حدود 3 بود ديدم وايساده خوابيده. رفتم پيشش خواستم بيدارش كنم كه بشينه بخوابه كه يهو صداي بولدوزر از خواب پروندش. منو ديد. گفتم چرا نمي‌شيني؟ خسته‌اي بشين. گفت: نه نه تو بشين من نمي‌شينم اگه سردته بيا ماشينو روشن كنم گرمت شه. گفتم خدا خيرت بده و رفت سمت كارش. دم صبح صبحانه مي‌دادن، كمك‌هاي مردمي. واقعا دستشون درد نكنه. منو ديد دارم هي ميرم اينور هي اونور براي عكس گرفتن، دستمو گرفت و گفت: ببينم صبحونه خوردي؟ از اونجا كه با غذا دشمن خوني‌ام گفتم نه حالا وقت زياده مي‌خورم. گفت: مي‌خورم چيه؟ بيا ببينم. دستمو گرفت و برد سر ديگ حليم يه كاسه حليم داد دستم و گفت تا تهشو بايد بخوري، اين چند ساعت من نديدم چيزي بخوري. بخور قوت داشته باشي. خلاصه منم هيچ راهي جز چشم گفتن نداشتم و خوردم».

کد خبر 360685

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha