توي فضاي مجازي براي برگزارياش اطلاعرساني ميكنيم. بعد، با كمك اعضا، چند تا ميزِ مطالعه 6نفره را توي سالن مطالعه كنار هم ميچينيم و يك روميزي جاجيم راهراه با رنگهاي سنتي روي ميز مياندازيم. روميزي را من خودم خريدهام و 2 روز نشستهام ريشههايش را گره زدهام و فكر ميكنم خيلي خوشگل شده است. راس ساعت 11دورتا دور ميز مينشينيم. نشست را شروع ميكنيم؛ به همين سادگي، يك محفل گرم كتابخواني تشكيل ميدهيم. از كتابهايي كه خواندهايم و از خواندنشان لذت بردهايم و از كتابهايي كه نگرشمان را به زندگي تغيير دادهاند حرف ميزنيم. خانم صدقي كه مدرس داستاننويسي هستند، بعد از معرفي هر كتاب، اطلاعاتي درباره عناصر داستان، سبكهاي داستاننويسي و... ميدهند.
زهرا «برگ اضافي» منصور ضابطيان را معرفي ميكند. زهرا ميگويد بهنظر نويسنده، در بين سفرهايي كه به كشورهاي مختلف داشته، سفر حج متفاوتترين سفر بوده است.
قسمتي از كتاب را كه نويسنده درباره عظمت كعبه و حسي كه از ديدن آن داشته، گفته است ميخواند: «نگاه ميكنم... نگاه ميكنم... نگاه ميكنم به درخشانترين سنگ سياه جهان كه آدمهاي پوشيده در پارچههاي سفيد دورادورش ميگردند. چيزي در من منفجر ميشود. ميزنم زير هقهق گريه. نميدانم چرا. شايد شبيه نخستين گريهام وقتي كه چشم بر جهان باز كرد».
«انسان كامل» استاد شهيد مرتضي مطهري، «چراغها را من خاموش ميكنم»، «آتش بدون دود» و «آنها» ديگر كتابهايي بودند كه در نشست معرفي شدند. آخر جلسه، صادق... يكي از شعرهاي طنزش را خواند. همه خنديديم.شيريني خورديم. ساعت يك شد و نشست كتابخوان تمام.