حسام عاشق كارش است، وقتي درباره ايمني ساختمانها حرف ميزند، انگار نه انگار كه يك مهندس از يك بحث فني صحبت ميكند. تمام دغدغه حسام، جان انسان هاست. كافي است برايش مشكلات خانهتان را بگوييد، سريع بهترين راه را براي ايمنكردن آن پيشنهاد ميدهد و بعد از چند روز حتماً زنگ ميزند و پيگيري ميكند كه چه كار كرديد، چه كار نكرديد. از نظر حسام، جهان هنوز مانند چند صد سال قبل بايد باشد با اين تفاوت كه آدمها با دانش و علم بيشتري در تعامل با هم هستند.
به حسام ميگويم: «تو آدم دغدغهداري هستي، هميشه به آدمها و محل زندگيشان از منظر ايمني نگاه ميكني. اين نگاه، زندگيات را سخت نميكند؟» حسام مثل هميشه ميخندد و ميگويد: «هركسي از دريچه شغلش به جهان نگاه ميكند. يك روز رفته بودم منزل يكي از بستگانم. خانم خانه باردار بود. ناگهان خانه شروع كرد به لرزيدن و تا بهخودمان بياييم كه چه شده و چه نشده، خانم باردار غش كرد و افتاد. متأسفانه بر اثر آن شوك، بچه در بدن مادر فوت شد.» ميگويم: «زلزله شده بود؟ كي؟ جديدا.» تلخندي ميزند و ميگويد: «نه. زلزله نبود. ماشين سنگيني با سرعت از كنار خانه رد شده بود و اين اتفاق افتاد.» بعد حسام همانطور كه به نقطهاي موهوم نگاه ميكند، ميگويد: «خانهاي كه آنها خريده بودند، خانه مهندسيسازي نبود اما بندههاي خدا يك مقدار پول جمع كرده بودند و خلاصه دوست داشتند هرطوري شده صاحبخانه شوند، مخصوصاً دوست داشتند بچهشان توي خانهاي كه مال خودشان است به دنيا بيايد. با پولشان توانسته بودند همان خانه را بخرند. اما بهنظرت كسي كه خانه را ساخته، هرگز به اين فكر ميكرد كه اين كارش و اين اهمال و كمگذاشتن براي ساختن يك خانه، باعث مرگ يك انسان بشود؟»
حسام آدم عجيبي نيست، او خيلي به جهان پيرامونش بهصورت انساني نگاه ميكند. از نظر او سازنده آن خانه، مسئول زندگي آن بچهاي است كه از دست رفت. حسام ميگويد: «بعد آن ماجرا زندگي آن زن و شوهر تا آستانه فروپاشي پيش رفت.» بهنظر حسام، مسئول آن بحران در زندگي زوج جوان، سازنده آن خانه است و هركسي كه چشمش را به روي انسانيت بست و به آن خانه مجوز ساخت داد. بهنظر حسام، گناه اختلاف آن زن و شوهر پيش از همه به گردن سازنده خانه است. حسام نگاهش را از روي نقطه موهوم برميدارد و ميگويد: «خيلي بايد حواسمان را جمع كنيم كه در نبودمان باني شر نباشيم.»
نظر شما