تاریخ انتشار: ۲۱ آبان ۱۳۸۶ - ۲۰:۱۷

رابرت.آ.سیگال- ترجمه علیرضا رضایت: پرسش از چیستی و کارکرد «دین» امری منحصر به دوران جدید نیست.

از هنگامی که نخستین بارقه‌های اندیشه در تاریخ بشر درخشید، شاهد این پرسش‌ها بوده‌ایم، اما پیدایی نظریه‌های منسجمی درباره دین به دوران مدرن بازمی‌گردد  به ویژه با پیدایی علوم انسانی از جمله: جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی و روان‌شناسی، چشم‌اندازها و نظریه‌های جدیدی درباره خاستگاه کارکرد و ماهیت امر دینی شکل می‌گیرد.

هر چند «فلسفه دین» همواره در دستور کار فیلسوفان قرار داشته است، اما تحولات دوران جدید بر این نحوه نگاه به دین نیز بی‌تاثیر نبوده است.مطلب حاضر با نگاهی به برخی از نظریه‌های دین‌شناختی عصر جدید این چشم‌انداز را به خوبی ترسیم می‌کند.

***

نظریه‌های دین یکسره به دوران پیش از سقراط بازمی‌گردند. نظریه‌های جدید تقریبا همگی برخاسته از رشته‌های جدید علوم اجتماعی‌اند: انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و اقتصاد.

نظریه‌های مربوط به دوران پیش از علوم اجتماعی عمدتا بیش از آنکه ذاتا تجربی باشند، فلسفی و نظری هستند.

آنچه «جان بیتی» در خصوص نظریه‌های انسان شناختی جدید مربوط به فرهنگ می‌نویسد به طور کلی ناظر به نظریه‌های دین و نظریه‌های دیگر علوم اجتماعی نیز هست: «... مبنای نخستین‌ آثار انسان‌شناختی که در نیمه دوم قرن گذشته به نگارش درآمد، گزارش‌های مبلغان و سیاحان قرن‌های 18و19 آفریقا، آمریکای شمالی و سواحل اقیانوس آرام بود.

البته پیش از آن، گمانه زنی‌های فراوانی در خصوص نهادهای انسانی و خاستگاه‌های آنها وجود داشت؛ صرف‌نظر از دوران‌های متقدم‌تر، در قرن هجدهم، هیوم، آدام اسمیت و فرگسن در بریتانیا و منتسکیو، کندروسه و دیگران در اروپا در باب نهادهای اولیه دست به نگارش زده بودند، اما اگرچه آراء و اندیشه‌های آنها اغلب برجسته و بی‌نظیر بود،ولی این اندیشمندان عالمان تجربی نبودند.

استنتاجات آنها بر شاهد و سندی مبتنی نبود که بتوان آن را در بوته آزمایش قرارداد؛ بلکه آنها بر مبنای اصولی دست به استنباط می‌زدند که عمدتا در فرهنگ‌های خاص خودشان نهفته بود. آنها را به معنای واقعی نمی‌توان فیلسوفان و مورخان(و حتی نه انسان‌شناسان) اروپا قلمداد کرد.

خاستگاه و کارکرد

یک نظریه دین دست کم به 2 سؤال پاسخ می‌دهد: خاستگاه و کارکرد دین چیست؟

اصطلاح «خاستگاه» مبهم و گیج‌کننده است؛ زیرا می‌تواند تداعی‌کننده سرآغاز تکرار شونده دین و یا سرآغاز تاریخی آن باشد. این اصطلاح یا ناظر به زمان و محلی است که دین اولین بار در آن پدید آمده یا اینکه چرا دین در هر زمان و مکانی پدید می‌آید؟

بنابر مشهور، نظریه‌های قرن نوزدهم برخاستگاه دین تاکید داشتند، حال آنکه نظریه‌های قرن بیستم عمدتا ناظر بر کارکرد دین بودند، اما در اینجا مراد از «خاستگاه» سرآغاز تاریخی است. نظریه‌های قرن 19 دست کم به اندازه خاستگاه تاریخی دین در پی خاستگاه تکرار شونده آن بودند، ولی نه بیشتر از نظریه‌های قرن بیستم.

در مقابل، نظریه‌های قرن نوزدهم به همان اندازه که متوجه کارکرد دین بودند، دغدغه خاستگاه دین را نیز داشتند، اما نه کمتر از نظریه‌های قرن بیستم.‌ افزون بر این، سرآغاز تاریخی،‌که نظریه‌های قرن نوزدهم بدان پرداخته‌اند، سرآغازی ناظر به زمان و مکانی واحد، نظیر باغ عدن نیست، بلکه متناظر با اولین مرحله دین – در هر زمان و هر مکان- است.

بنابراین، حتی سرآغاز «تاریخی» نیز به اندازه‌ای که وابسته به زمان خاصی است تکرار شونده نیز هست. مسائل مربوط به سرآغاز تکرار شونده و کارکرد دین به یکدیگر مرتبطند و نظریه‌هایی که صرفاً به سرآغاز تاریخی و یا به کارکرد می‌پردازند، انگشت شمارند.

به طور معمول، پاسخ به هر 2دسته از مسائل – خاستگاه دین و کارکرد آن- یک نیاز به شمار می‌رود که دین برای پاسخ به همین نیاز پدید می‌آید و نظریه‌ها برحسب نوع این نیاز با یکدیگر تفاوت دارند.

هر نظریه‌ای که صرفاً بر سرآغاز تکرار شونده دین یا بر کارکرد آن تاکید کند، معمولا سرآغاز و خاستگاه دین را به صدفه منتسب می‌کند یا کارکرد آن را امری فرعی برمی‌شمارد. با این همه، «صدفه» و «فرعی بودن» عملا ناظر به شیوه‌ها و روش‌هاست و نه اهداف، اما اگر دین، حتی اگر خاستگاه و کارکردش اتفاق و صدفه باشد و مشکلی را رفع نکند، مسلما تداوم نخواهد داشت یا بی‌شک دائما از نو پدیدار نخواهد شد.

با این همه، خاستگاه و کارکرد، موضوعات مجزایی هستند و بحث کردن بر مبنای رفع صرف یک نیاز ومشکل که بگوییم هدف از پیدایش دین رفع این نیاز ومشکل است، همانا گرفتار شدن در مغالطه تایید نتیجه است.

هر یک از موضوعات خاستگاه و کارکرد را به 2بخش می‌توان تقسیم کرد:چرا وچگونه دین پدید می‌آید یا عمل می‌کند؟ از این طریق، نظریه‌ها در توضیح اهداف دین، خود به خود شیوه‌ها را تبیین می‌کنند. برخی نظریه‌ها به توضیح نحوه پیدایش دین، برخی دیگر به نحوه کارکرد آن و برخی به هر 2 می‌پردازند.

در عین حال نظریاتی نیز وجود دارند که ناظر به هیچ‌یک از این موارد نیستند. به عنوان مثال، ای.بی.تیلر(1871)، انسان‌شناس عصر ویکتوریا، که از قرار معلوم مظهر نظریه‌پردازان قرن 19به شمار می‌رود، (که برخاستگاه دین تاکید می‌کردند) خاستگاه دین را مشاهدات «انسان‌های اولیه» می‌داند، از جمله و بالاخص اینکه انسان‌های اولیه ابتدا اجسادی نامتحرک را مشاهده می‌کردند و بعدها آن اجساد در خواب اشخاصی که فرسنگ‌ها از آنها دور بودند، پدیدار می‌شدند.

«چرایی» خاستگاه، نیاز ذاتی توضیح و تبیین این مشاهدات است که پیش از آنکه عامل اشاعه آن نیاز باشد، عامل بروز آن است. «چگونگی» آغاز، خود مرکب از فرآیندهای مشاهده، قیاس و تعمیم است.

انسان‌های اولیه در سراسر جهان هر یک مستقل از یکدیگر، با این شیوه‌ها و برای این منظور دین را پدید می‌آورند. بشر در مراحل بعد، دین را از نو ابداع نکرد، بلکه در عوض آن را از نیاکان اولیه‌اش به ارث ‌برد.

دلیل اینکه آنها دین را زنده نگه می‌ داشتند و به آن استمرار می‌دادند،آن بود که دین همچنان نیاز درونی‌شان به تبیین این قبیل مشاهدات را فرو می‌نشاند. به همین قیاس، دین دچار تحول می‌شود.

البته نه به خاطر تحول این نیاز‌ها، بلکه به این دلیل که مومنان در تلقی‌هایشان از خدا تجدیدنظر می‌کنند. دین به علم میدان می‌دهد نه به این خاطر که این نیاز تغییر می‌کند، بلکه از آن جهت که علم ابزار بهتر یا دست‌کم قانع‌کننده‌تری برای رفع آن در اختیار می‌نهد.

«چرایی» کارکرد همانند چرایی خاستگاه است: ضرورت توضیح مشاهدات.«چگونگی» کارکرد موضوعی است که تیلر از آن غافل بوده است.

حقیقت

اغلب نظریه‌پردازان قرن بیستم مسئله حقیقت دین را به مثابه مسئله‌ای فراتر از محدوده علوم اجتماعی کنار نهادند (نک سیگال 1989، فصل 7) و در این میان جامعه‌شناسی به نام پیتر برگر استثناست.

نظریه‌پردازان قرن نوزدهم به کلی نسبت به اتخاذ موضعی در قبال حقیقت بی‌میل نبودند، اما اساس ارزیابی‌های آنها مبانی فلسفی و نه جامعه‌شناختی بود. آنها به جای در نظر گرفتن خاستگاه و کارکرد دین جهت ارزیابی حقیقت آن، این حقیقت را بر مبنای مستقل ارزیابی می‌کردند و عنان نظریه‌پردازی خود را در باب خاستگاه و کارکرد دین به همین استنباطشان سپردند.

آنها بدین طریق، احتمال ارتکاب مغالطه تاریخی یا آنچه من آن را مغالطه کارکرد گرایانه می‌ نامم، نادیده می‌گیرند؛ با این استدلال که خاستگاه یا کارکرد دین لاجرم حقیقت آن را رد می‌کند.

نظریه‌های برخاسته از مطالعات دینی

اساسا 2گونه تقسیم‌بندی در خصوص نظریه‌های دین وجود دارد؛‌نظریه‌های برخاسته از علوم اجتماعی و نظریه‌های برخاسته از خود مطالعات دینی.

نظریه‌های علوم اجتماعی خاستگاه و کارکرد دین را، غیر دینی می‌انگارند. نیازی را که دین برای رفع آن پدید می‌آید، می‌توان تقریبا برای هرچیزی در نظر گرفت. این نیاز را می‌توان مادی- به عنوان مسائل نیاز به غذا، سلامتی یا پیشرفت( خوشبختی)-یا غیر مادی- مانند نیاز به توضیح و تبیین (همانگونه که تیلر می‌گوید)- یا نیاز به معناداری(همانگونه که ماکس وبر می‌گوید) دانست.

این نیاز ناظر به افراد یا جامعه است. دین با رفع این نیاز عملا وسیله‌ای برای تامین هدفی سکولار را فراهم می‌کند.

در مقابل، نظریه‌های برخاسته از مطالعات دینی، خاستگاه و کارکرد دین را مشخصا دینی می‌دانند: نیازی که دین برای رفع آن پدید می‌آید، نیاز به خداست. طرفداران این نظریه عبارتند از: ماکس مولر، پی. تیله، گراردوس فان دریو، رافائل پتازونی، یوآخیم واخ و میرچاالیاده.از نظر تمامی این «دین پژوهان» هدف پیدایش دین (برقراری) ارتباط با خداست.

بسیاری از دین شناسان همانند اغلب جامعه‌شناسان خود را به مسائل مربوط به خاستگاه و کارکرد دین محدود کرده‌اند و از مسئله حقیقت (دین) دوری گزیده‌اند. درست همانطور که جامعه‌شناسان مسئله حقیقت دین را به فلاسفه سپرده‌اند،دین شناسان نیز آن را به الهی‌دانان( متکلمان) واگذارده‌اند.

از نگاه دین شناسان انسان‌ها به داشتن ارتباط با خدا، فی‌نفسه به عنوان یک هدف محتاجند: آنها به ارتباط با خدا نیاز دارند؛ چون محتاج ارتباط و مراجعه به خداوند هستند. مراجعه به خدا آرامش روح و منافع دیگری را به همراه دارد، اما با این حال خود این مواجهه است که نیاز محسوب می‌شود.

این نیاز به اندازه نیاز به آب و غذا حیاتی و بنیادین است. انسان‌ها بدون آن ارتباط نمی‌میرند، اما زجر می‌کشند و به سختی زندگی می‌کنند. به دلیل (وجود) همین نیاز به خدا، هیچ پدیده سکولاری نمی‌تواند جایگزین دین شود. تعابیر سکولار یا ظاهرا سکولار از دین، ممکن است وجودداشته باشد؛ اما هیچ جایگزین سکولاری برای دین وجود ندارد.

دین شناسان نیاز به خدا را نه تنها خاص و متمایز بلکه آن را فراگیر می‌دانند. آنها برای نشان دادن فراگیری این نیاز به حضور دین حتی در میان انسان‌های مدرنی که علنا الحاد خود را ابراز می‌دارند، اشاره می‌کنند.

به عبارت دقیق‌تر، دو قرائت از یک نظریه دینی واحد وجود دارد: یکی مشکلی است که هم اکنون بیان کردیم؛ یعنی دین ریشه دراشتیاق انسان‌هایی دارد که در جست‌و جوی ارتباط با خدا هستند.

نمونه آن الیاده است که بر اشتیاق به خدا، یا آن گونه که خود اشاره می‌کند، امرقدسی( مقدس) تاکید می‌کند:«اما از آنجا که فرد دیندار جز در فضای آبستن از امر قدسی نمی‌تواند زندگی کند، باید منتظر مواجهه با شمار انبوهی از شیوه‌های تقدس بخشیدن به فضاهای مختلف باشیم. محل‌ها یا اماکن مقدس جایگاه مواجهه با خدا هستند.»

اماکن مذهبی نظیر کلیساها و مساجد در نقاطی ساخته می‌شوند که مومنان معتقدند خداوند در آنجا تجلی کرده است. فرض مسلم آن است که هر جا خداوند زمانی تجلی کرده، آن خدا یا حتی اگر رسما حاضر مطلق تلقی شده به احتمال زیاد مجددا تجلی خواهد کرد. لحظه یا لحظات مقدس نیز جایگاه (مجال) دیگری برای مواجهه با خداوند محسوب می‌شوند.

اسطوره‌ها که آفرینش را با پدیده‌های اجتماعی و مادی توصیف می‌کنند، ما را به عصر آفرینش باز می‌گردانند؛ یعنی زمان مفروضی که خدا نزدیک‌تر و در دسترس‌تر از هر زمان دیگری بود: اکنون، آنچه «در‌آغاز» رخ داد، این بود: موجودات الوهی یا نیمه الوهی در زمین دست به کار زدند... انسان می‌خواهد حضور فعال خدایان را بازیابد... زمان اسطوره‌ای که به طور متناوب از نو تحقق می‌یابد، زمانی است که به واسطه حضور خداوند تقدیس و تطهیر شده است...(الیاده،1968 : 92).

این قرائت از نظریه دینی، مسئله حضور  (وجود) خدا را نادیده می‌گیرد. این نظریه صرفا به وجود نیاز به خدا و نه حضور (وجود) خدا، پرداخته است. نکته اینجاست که اگر دین شناسان مدعی باشند که دین عملا این نیاز را برآورده می‌سازد –  به چه دلیل دیگری آنها از دین طرفداری می‌کنند؟- در این صورت خدا باید و جود داشته باشد. بنابراین، دین شناسان خود را متکلم نشان می‌دهند. باوجود این، تاکید(همچنان) بر خود نیاز است.

قرائت دیگر؛ یعنی نظریه دینی که «مولر» سر آمد آن است، ریشه دین را نه در نیاز به خدا بلکه در تجربه او (خدا) می‌داند. هرچند که تجربه خدا برای اقناع خاطر انسان قابل اغماض نیست، اما ریشه دین در مواجهه ناگهانی و غیرمنتظره با خدا نهفته است، نه در جست‌وجوی او.

مولر خود به طور مشخص از خورشید و دیگر پدیده‌های سماوی به مثابه محمل‌هایی برای مواجهه با خدا- یا به گفته خودش مواجهه با ذات لایتناهی – یاد می‌کند:«بنابراین، طلوع خورشید که تجلی طبیعت است، احساس وابستگی ، درماندگی، امید ، لذت و ایمان را به قدرت‌های برتری که سرچشمه خردها و حکمت‌ها و منبع کل دین است، در ذهن بشر برمی‌انگیزاند.»این 2قرائت از نظریه دینی با یکدیگر سازگار و هماهنگ هستند.

یک مواجهه اولیه می‌تواند نیاز به مواجهه با خدا را تحقق بخشد و یک مواجهه اولیه می‌تواند سبب طلب مواجهه‌های دیگر و بیشتر شود. با این همه، رویکردها متفاوت است: یکی از نیاز شروع می‌کند، دیگری از تجربه.

استخراج دین از نیاز به خدا، نظریه دینی را با سهولت بیشتری با نظریه‌های علوم اجتماعی، که تقریبا همه آنها همین کار را انجام می‌دهند، هماهنگ و دمساز می‌کند.