يكي از همراهان ميگويد: «پاده همان پايين ده است و قشلاقش حالا شهر گرمسار شده است». پاده روستاي كوچكي است اما مملو از آثار باستاني. امامزاده، قلعه، حمام، حضآب و بافت قديمي و كهن همچنان در پاده ديده ميشود. مردمي مهربان دارد كه با لبخند به مهمانان خوشامد ميگويند. آقاي سلطاني ميگويد: «اگر در اروپا شهري اين همه جاذبه توريستي داشته باشد، به قطب گردشگري كشورش تبديل ميشود. حالا شما ببين يك روستاي كوچك در حاشيه كوير ما به تنهايي اين همه جاذبه تاريخي دارد». همراهانمان فكر ميكنند اگر بتوانيم صنعت توريسم را در پاده فعال كنيم همه مشكلات مردم اين منطقه حل خواهد شد.
پاده را كه ترك ميكنيم دوستي خاطرهاي از سفرش به يكي از كشورهاي حاشيه خليجفارس تعريف ميكند. ميگويد: «در يكي از اين كشورهاي مدعي حاشيه خليجفارس براي شركتي نفتي مشغول كار بودم. آخر هفتهاي بود و تصميم گرفتم براي تفريح و گردش از شهر خارج شوم. پرسوجو كردم و گفتم ميخواهم مكاني تاريخي يا محلي ديدني را در برنامه آخر هفتهام داشته باشم. متفقالقول همگي نشاني توپ تاريخي را گفتند. اين توپ تاريخي چه بود شده بود دغدغه ذهني من كه خدايا مگر يك توپ نظامي چقدر ميتواند قدمت داشته باشد كه همگي از آن با نام توپ تاريخي ياد ميكنند. يكي از دوستان ايراني گفت كه شايد متعلق به دوره استعمار پرتغال باشد. خلاصه اينكه 7 ساعت در صحرا پيش رفتيم تا به توپ تاريخي رسيديم. انگار توپ را همين الان از كارخانه بيرون آمده باشد. از تنها مأمور موزه جنگ پرسيديم كه اين توپ جنگي متعلق به چه زماني است؟
گفت حدوداً مربوط به 40-30 سال قبل ميشود. يكي از همراهانمان خنديد و گفت اگر اينها اين همه به اينجور چيزها اهميت ميدهند پس من برگردم ايران و ماشين پدرم را بياورم بدهم بگذارند در موزهشان»، البته تمام حرف اين دوستمان اين بود كه آنها از يك اثر 40-30 ساله، موزه به پا كردهاند و توريست جذب ميكنند اما اين پاده ما با اين همه غناي تاريخي پر از سكوت شده است. از پاده ميگذريم اما دعا ميكنم روزي از اين روستاي تاريخي كه ميگذرم پر از كساني باشد كه به شوق ديدن آثار باستاني در روستا هستند، كاسبي رونق گرفته باشد، مشكلات روستا حل شده باشد.