آنها مشغول كتابهاي رنگ به رنگ و سرگيجهآور تست هستند و من مشغول نظاره آنها. نظاره چشمهاشان؛ چشمهايي كه مضطربانه روي يك نقطه از كاغذ توقف كردهاند. چشمهايي كه سراسيمه اينجا و آنجا را جستوجو ميكنند. دستهايشان؛ دستهاي كوچك نوجوانانهشان، وقتي كه سعي ميكنند تمام تمركزشان را جمع كنند و مانع لرزيدنش شوند و با قدرت، كتاب را در دست بگيرند. سنگيني آن پلكهاي غبارگرفته و آن دستهاي لرزان، وقتي كنار دستشان مينشينم و نگاهشان ميكنم، غم عميقي را بر دلم مينشاند. در عمق نگاهشان رؤياهاي زيبايي را انتظار ميكشند و ميخواهند زندگيشان را بين اين كتابهاي تست و اين پاسخنامههاي سياهشده پيدا كنند. آنها خودشان گناهي ندارند. اگر دست از سرشان برداري و رهايشان كني، حتما آنقدر زير آفتاب ظهرگاهي بهار در حياط مدرسه بازي خواهند كرد كه نفسشان بهشماره بيفتد.
حتما هر روز بيشمار خندههاي از ته دل خواهند كرد و حتما حتما زنگهاي تفريحشان را دوست خواهند داشت. ما اما دست انداختهايم بيخ گلويشان و بر سرشان فرياد ميزنيم تا همهچيز را فراموش كنند. تا ذهنشان را كاملا از همهچيز و همهكس پاك كنيم، به جز آنچه در آزمونهاي تأسفبرانگيز مدارس غيردولتي و نمونه و چه و چه خواهد آمد. آزمونهايي كه كيفيت و چگونگي سؤالهايش با آنچه در كتابهاي درسي بيان شده است، هيچ همخوانياي ندارد. سختترين و غريبترين سؤالات ممكن در آنها آورده ميشود صرفا به استناد اينكه آن مبحث به خلاصهترين حد ممكن در كتابهاي درسي آورده شده است. حال آنكه قطعا و حتما هيچ معلمي نميتواند آنطور كه در حد و اندازه اين آزمونهاست، با سي و چند دانشآموز كار كند. اينگونه است كه انحصار ورود به اين مدارس صرفا از آن دانشآموزاني خواهد بود كه پيش از آن نيز، شرايطي غيراز آنچه در عموم مدارس كشور حاكم است، در اختيارشان بوده. نظام ناعادلانه از كودكي آنها را در خود خرد ميكند و دانهدانه استعدادهايشان را ميبلعد. تأسفآور آنكه اين اتفاق در طول سالهاي تحصيلشان، در دورههاي مختلف تكرار ميشود.
آنهايي كه تن ميدهند به اين ماراتن نفسگير، بايد آنچنان فشاري را چه از سوي خانواده و چه از سوي مدرسه تحمل كنند كه اكثرا شاهد پريشانحالي و انزجارشان خواهيم بود و در نهايت رتبههاي برتر و كرسيهاي برتر دانشگاههاي هر نسلي را آنهايي بهدست خواهند آورد كه عمري در اين مدارس خاص تمام آن موارد افزون بر كتاب و تمام آن دورهها و شيوههاي فشرده و جانكاه قبل از كنكور را به بهترين نحو ممكن ديدهاند. تضميني!
در اين ميان، آنچه روزبهروز و آرام آرام بر باد رفته است، روزگار عمر آدمي است. كودكي و نوجواني و جواني بيرحمانه در هم ادغام ميشوند و توده مبهم پريشاني به جايش مينشيند. وقتي كه تمام اين جانكندنها و شكنجههاي روحي پشت سر گذاشته شد و فاتح! شديم، صداي گرفته و خفهاي در سر ميپيچد كه، كدام قله؟ كدام اوج؟