تابلو كمي نوسان داشت اما پرستوها امن و راحت بهنظر ميرسيدند. بعد لانههايشان را گوشه و كنار پاركينگ ديدم. 2 تا زير سقف بلند رمپ، يكي كنار تير بزرگ سيماني. از سال بعد ديگر منتظرشان بودم.
اين وقت سال كه شهر پر ميشود از رنگ زرد آبشارهاي طلايي، پرستوها هم به خانههاي قديميشان برميگردند. گليسينها با خوشههاي ياسي همه جا ديده ميشوند و براي يك ماه، شهر ميشود بهشت؛ بهشتي كه خط آسمان را رد پرواز تند و تيز پرستوهايش ميشكافد. در هر كوچهاي كه درختي باقي مانده باشد، گليسينها در آن ميپيچند و چشمهايت را هم كه ببندي راه را با بوي شيرينشان نشان ميدهند.
بهار را بايد در كوچههاي شهر سپري كنيم. بهزودي باران بهاري را فراموش خواهيم كرد. به جاي اين همه رنگ زرد و ياسي، سبزي رنگ پريده برگهايشان باقي خواهد ماند و پرستوها براي ماههاي طولاني به بهار و بهارهاي ديگري كوچ خواهند كرد. فقط ما كه پر پروازمان را شهر و كار و مدرسه و هزار چيز ديگر بسته است، ميمانيم.بعد يك روز، مثل همين امروز، وقتي كه فكر ميكني اندوه در هوايي است كه تنفس ميكني، پرستويي از جلوي چشمت ميگذرد. ميآيد زير تير سيماني رنگ پريده و به خانه بازميگردد. ديگر انتخاب خودت است كه بخواهي اندوهگين بماني يا گوشه ديوار بايستي و بگذاري پرستوي كوچك آشنا، دلت را بلرزاند.
نظر شما