ترجمه نسیم توکلی: بسیاری از ما از صحبت کردن درباره مرگ با فرزندانمان اکراه داریم، به ویژه که آنها هنوز درحال سپری کردن دوره کودکی باشند.

 اما مرگ واقعیت گریزناپذیر زندگیست. ما و فرزندانمان خواه ناخواه باید با آن مواجه شویم. برای یاری دادن آنها دراین مواجهه، کافیست اجازه دهیم بدانند هیچ اشکالی ندارد که راجع به آن با یکدیگر گفت‌وگو کنیم. با گفت‌وگو کردن پی می‌بریم که بچه‌ها درباره مرگ چه چیزهایی می‌دانند و چه چیزهایی نمی‌دانند؛ یا در واقع چقدر از مفهوم مرگ آگاهی دارند.

با بیم‌ها و نگرانی‌هایشان، و یا تصاویر نادرستی که ممکن است در خیالشان از مرگ ساخته باشند آشنا می‌شویم. سپس می‌توانیم شناخت و آگاهی‌های لازم را در اختیارشان نهاده و آسودگی خاطرشان را فراهم کنیم. درست است که صحبت کردن تمام مسائل را حل نمی‌کند، اما بدون آن هم یکی از مهم ترین ابزارهای کمک کردن را از دست می‌دهیم.

اینکه چه زمانی با بچه‌ها راجع به مرگ حرف بزنیم و چه چیزهایی به آنها بگوییم، به سن و تجربه‌های آنها در زندگی بستگی دارد. البته شرایط متفاوتی که در آن قرارمی گیریم، تجربه‌ها، اعتقادات واحساسات خود ما نیز بی تأثیر نیست.

بعضی بحث‌ها پیرامون مرگ ساخته و پرداخته گزارش‌های خبری یا برنامه‌های تلویزیونی هستند و دریک فضای غیر عاطفی یا حداکثر یک فضای عاطفی مصنوعی شکل می‌گیرند و بعضی دیگر در محیط سرشار از احساس خانواده بعد از گذراندن یک بحران مثل از دست دادن یک عزیز.

 اگرچه تمام شرایط و واکنش‌های احتمالی را نمی‌توان پیش بینی و بررسی کرد، اما با بالا بردن سطح آگاهی‌مان نسبت به کودک و چگونگی ارتباط با او، می‌توانیم هنگام روبه‌رو شدن با مرگ در محیط خانواده، روابطمان را با کودک کنترل و از او حمایت کنیم.

بچه‌ها مرگ را می‌شناسند

 خیلی پیش از آن که ما متوجه شویم، بچه‌ها با مرگ آشنا شده‌اند. آنها پرنده‌ها و حشره‌های بی‌‌جان را دیده‌اند و با پیکر مرده حیوانات کنار جاده‌ها برخورد کرده‌اند. حداقل یک بار در روز در برنامه‌های تلویزیونی مرگ را می‌‌بینند، در قصه‌ها از آن می‌شنوند و وقت بازی کردن، ادای مردن را در می‌آورند (بازی‌گوشانه می‌میرند).

مرگ بخشی از زندگی ماست و بچه‌ها در حد خودشان آن را می‌شناسند. اگر به کودکان فرصت بدهیم راجع به مرگ با ما حرف بزنند، می‌توانیم علاوه بر دادن آگاهی لازم، برای مقابله با بحران‌های ناگزیر زندگی آماده‌شان کنیم، و وقتی غمگین هستند به یاری‌ ایشان بشتابیم. با ابراز علاقه و توجه به چیزهایی که می‌گویند، می‌توانیم آنها را به برقراری ارتباط تشویق کنیم.

 موانع ارتباط

 بسیاری از ما تمایل نداریم راجع به موضوعات ناراحت‌کننده صحبت کنیم. ما روی عواطفمان سرپوش می‌گذاریم. به گمان اینکه پنهان کردن احساسات غم انگیز بهترین راه رویارویی با آنهاست. اما صحبت کردن راجع به یک موضوع، تنها راه انتقال دادن احساساتمان درباره آن به دیگران نیست. بچه‌ها ناظرانی هستند که هیچ چیز را نمی‌توان از دیدشان پنهان کرد. حتی اگر سکوت کنیم؛ آنها از چهره ما، طرز راه رفتن و حتی حالت دست‌های ما همه چیز را می‌فهمند.

 وقتی ما از صحبت کردن در مورد چیزی که آشکارا ناراحت‌کننده است خودداری می‌کنیم، کودکان اغلب در مطرح کردن آن موضوع یا کنجکاوی در مورد آن دچار تردید می‌شوند. برای یک کودک، پرهیز این طور تعریف می‌شود «اگر مامان و بابا نمی‌توانند راجع به چیزی صحبت کنند، پس باید چیز بدی باشد، پس بهتر است من هم سؤالی راجع به آن نپرسم».

 مانند رویارویی با هر موضوع حساس دیگر، در این زمینه نیز باید در پی برقراری تعادل باشیم که موجب شود کودک به برقراری ارتباط راغب شود. از سویی با مسکوت گذاشتن عواطف درونی در واقع او را نادان پنداشته‌ایم؛ پس به جای آن که از کودک محافظت کنیم، او را بیشتر نگران می‌کنیم و ناخواسته موجب می‌شویم تا از در میان گذاشتن احساساتش با ما خودداری کند.

 از سوی دیگر، خردمندانه نیست کودک را چنان فهیم فرض کنیم که در معرض مواجهه با دانستنی‌هایی قرار گیرد که هنوز آمادگی یا توانایی دریافت آن را ندارد.

 اگر خود ما نسبت به عواطفمان، (عواطفی که صحبت کردن از آنها بسیار آسان‌تر از نشان دادن آنها در عمل است) صادق، صریح و راحت باشیم؛ قدم اول را برای برقراری این ارتباط برداشته و کار را برای کودکان آسان‌تر کرده‌ایم. اکنون مسائلی که برقراری این ارتباط را مشکل می‌کنند از نزدیک بررسی کنیم.

* هر لحظه در جست‌وجوی زمان مناسبی باشید که کودک به برقراری ارتباط با شما تمایل نشان می‌دهد.

 * تلاش کنید موانعی که ممکن است تلاش‌های شما را جهت نزدیک شدن به کودک بی‌اثر می‌کند از سر راه بردارید.

* وقتی چنان ناراحت هستید که کودک حس می‌کند، صادقانه برایش راجع به ناراحتی‌تان توضیح دهید.

* وقتی سؤالی می‌پرسد او را با گفتن جمله «هنوز کوچکتر از آن هستی که بفهمی» دست به سر نکنید.

 * تلاش کنید پاسخ‌های ساده و مختصر و قابل فهم برای سؤالاتش بیابید، با جواب‌های طولانی کودک را سردرگم نکنید.

 شاید مشکل‌ترین توصیه‌این باشد که ارتباط با کودک باید چنان ذهن و عواطف ما را درگیر خود کند که به‌طور طبیعی از هر فرصتی که دست می‌دهد برای صحبت با کودک استفاده کنیم.

 من همه چیز را نمی‌دانم!

هنگام صحبت کردن با بچه‌ها، اگر جواب همه سؤالات را ندانیم احساس خوشایندی نداریم. مخصوصاً که بچه‌های کوچک انتظار دارند پدر و مادرشان همه‌چیز را حتی درباره مرگ بدانند. زندگی سرشار از تردیدها و بلاتکلیفی‌هاست و مرگ تنها نقطه قطعیت و تنها واقعیت تزلزل ناپذیر زندگی است.

 کنارآمدن با موضوع مرگ فرایندی‌ ا‌ست که شاید به درازای طول عمر آدمی باشد. ممکن است در دوره‌های مختلف زندگی، توجیه‌های متفاوتی برای موضوع مرگ کشف کنیم یا شاید تمام عمر را با ترس و اضطراب از مرگ بگذرانیم. اگر بیم مرگ ما را رها نکند، از خود می‌پرسیم که چگونه می‌توانیم پاسخ‌های آرامش بخشی در باره آن به کودکانمان ارائه دهیم.

اگر جواب‌های ما به اندازه کافی اطمینان بخش نباشند، می‌توانیم آنچه را که واقعاً احساس می‌کنیم به آنها بگوییم. در هر موردی که احساس تردید می‌کنیم بهتر است که روراست باشیم «جواب این یکی را نمی‌دانم». این صداقت بهتر از تعاریف طوطی واری است که قلباً به آنها اعتقاد نداریم.

 بچه‌ها تردید و دودلی مارا احساس می‌کنند. دروغ‌های‌مان اگرچه با مقصود نیک بر زبان می‌آیند، اما موجب تشویش و عدم اطمینان آنها می‌شوند.به علاوه دیر یا زود بچه‌ها می‌فهمند که ما دانای کل نیستیم، پس چرا کمک نکنیم که زودتر این موضوع را کشف کنند؟ می‌توانیم خودمان صادقانه به آنها بگوییم که همه جواب‌ها را نمی‌دانیم.اگر حالت تدافعی به خود نگیریم و آرام و پذیرا باشیم؛ بچه‌ها هم راحت‌تر قبول می‌کنند که حتی بزرگترها هم همه چیز را نمی‌دانند.

محققان دریافته‌اند که 2عامل مهم بر نگرش بچه‌ها به موضوع مرگ تأثیر می‌گذارد:

 مراحل رشد و تجارب آنها شامل محیط زندگی، سنت‌ها، مذهب، پیشینه فرهنگی و دیدگاه‌های شخصی آنها.

 الف)مراحل رشد

تحقیقات نشان می‌دهد کودکان ضمن رشد، مرحله به مرحله دریافت‌شان از مرگ تغییر می‌یابد. مثلاً کودکان زیر 5سال معمولاً مرگ را امری برگشت پذیر می‌دانند که فاقد جنبه شخصی است یعنی برای آنها و نزدیکانشان رخ نمی‌دهد. تماشای شخصیت‌های کارتونی در تلویزیون که بعد از اینکه می‌میرند معجزه وار دوباره جان می‌گیرند، این باور را بیش از پیش تقویت می‌کند.

 بین 5 تا 9 سالگی، کودکان کم کم تشخیص می‌دهند که مرگ پایان همه چیز است و همه موجودات زنده یک روز می‌میرند. اما هنوز هم مرگ برای آنها جنبه شخصی ندارد.

با خودشان گمان می‌کنند می‌توانند ابتکار به خرج دهند و به ترفندی از آن بگریزند. در اواخر این مرحله کودکان به تدریج موضوع مرگ را به‌عنوان یک موضوع شخصی می‌پذیرند. ممکن است مرگ، تصاویر موهومی‌از اشباح یا اسکلت را در ذهنشان تداعی کند و حتی راجع به آنها کابوس هم ببینند.

از 9 تا 10سالگی و بعد از آن در سنین نوجوانی، کودکان دیگر کاملاً درک خواهند کرد که مرگ قابل بازگشت نیست و تمام موجودات زنده خواهند مرد، و همچین خودشان هم یک روز می‌میرند. بعضی نوجوانان ممکن است مشتاق شوند فلسفه زندگی و مرگ را در یابند. آنها به‌خصوص راجع به معنای زندگی کنجکاو می‌شوند.

ب)تجربه شخصی

 دانستن این که کودک از چنین مراحلی می‌گذرد تا دریافتش نسبت به مرگ کامل شود بسیار اهمیت دارد. اما مهم‌تر آن است که به یاد داشته باشیم در هر مرحله از رشد، هر کودک دریافت و تجربه‌های فردی مخصوص به خودش را دارد.

 نباید فراموش کرد هر کودک زندگی را یگانه و متفاوت از دیگران تجربه خواهد کرد و روش‌های خود را برای ابراز و کنترل کردن عواطفش دارد.

 بعضی کودکان حتی از 3سالگی راجع به مرگ سؤالاتی می‌پرسند.بعضی‌ها شاید ظاهراً به‌نظر برسد نسبت به مرگ پدربزرگ یا مادر بزرگ بی‌تفاوت هستند ولی نسبت به مرگ یک حیوان خانگی واکنش شدیدی نشان بدهند.

بعضی دیگر، هرگز اشاره‌ای به موضوع مرگ نمی‌کنند؛ اما ممکن است راجع به آن خیال‌پردازی کنند؛ حتی شاید وانمود کنند یک اسباب بازی یا حیوان خانگی در حال مرگ است و احساسات و خیالاتشان را در بازی‌هایی نشان دهند که پایه باورها و اعتقادات‌شان در آینده خواهد شد؛ یا ممکن است با دوستان‌شان [مردن بازی] کنند، مثلاً به نوبت بمیرند تا بقیه بچه‌ها آداب و تشریفات مراسم خاکسپاری را اجرا کنند.

 بچه‌ها هر طور که با مرگ روبه‌رو شوند و عواطفشان را نشان دهند، در هر حال نیازمند واکنش‌ دلسوزانه ای هستند که عاری از قضاوت‌های زود هنگام درباره نگرش و احساسات‌شان باشد. چگونه نیازهای کودک را درست و در زمان مناسب تشخیص داده و رفع کنیم؟ کارسازترین تدبیر، خوب دیدن و خوب شنیدن، است.

 چطور برایت بگویم؟

 ارتباط برقرار کردن با کودکانی که هنوز به سن دبستان نرسیده‌اند یا در سال‌های ابتدایی دبستان هستند، راجع به هر موضوعی می‌تواند چالش‌برانگیز و دشوار باشد. آنها تعاریف ساده و مختصر نیاز دارند. باید از سخنرانی طولانی و جواب‌های پیچیده در جواب سؤالات‌شان پرهیز کرد. زیرا احتمال دارد کسل یا سردرگم شوند. بکاربردن مثال‌های ملموس و آشنا راه مناسبی برای توضیح دادن است. بهتر است مرگ را با عدم وجود علائم آشنای حیات برای کودکان توضیح دهیم تا برای‌شان قابل درک‌تر باشد.

مثلاً وقتی مردم می‌میرند دیگر نفس نمی‌کشند، نمی‌خورند، صحبت نمی‌کنند، فکر نمی‌کنند، احساس نمی‌کنند و...، وقتی سگ‌ها می‌میرند دیگر پارس نمی‌کنند و این طرف و آن طرف نمی‌دوند. گل‌های پژمرده دیگر رشد نمی‌کنند و هرگز دوباره شکوفا نمی‌شوند.

ممکن است کودک مجدداً سؤال دیگری بپرسد یا اینکه متفکرانه سکوت کند یا اینکه بعد از مدتی با سؤالات بیشتری بازگردد. هرسؤال یک جواب ساده و مناسب می‌طلبد.

مطمئن شدن از اینکه کودک از توضیحاتی که به او داده شده سردر می‌آورد یا خیر یک امر ضروری است. خردسالان ممکن است گیج شوند. آنها هر چیز را با تکرار می‌آموزند و ممکن است نیاز داشته باشند همان سؤالی که یک‌بار جواب داده شده را بارها و بارها از شما بپرسند. به مرور زمان که کودک تجربه‌های جدید خواهد داشت، باید برای او راجع به هر مسئله‌ای شفاف‌تر توضیح دهید و فرصت دهید تا عقاید و احساسات جدیدش را با شما در میان بگذارد.

 گذر زمان لازم است تا کودک پیامدها و درگیری‌های احساسی ناشی از مرگ را کاملاً دریابد. یک کودک ممکن است بداند که دایی‌اش مرده است اما بازهم می‌پرسد که چرا خاله‌اش گریه می‌کند. او نیاز به توضیح بیشتر دارد. این که خاله گریه می‌کند چون از مرگ دایی غصه‌دار است و دلش برای او تنگ شده، همه ما وقتی کسی را که دوست داریم از دنیا می‌رود، غمگین می‌شویم.

گاهی اوقات هم از شنیدن بعضی سؤالات بچه‌ها غافلگیر می‌شویم. سؤالی که ممکن است از سوی بزرگسال نشان بی‌مهری و بی‌عاطفگی تلقی شود، از منظر کودک در واقع تقاضای اطمینان خاطر است.

وقتی سؤالی مثل «تو کی می‌میری؟» را می‌شنویم باید بدانیم که کودک مرگ را موضوعی موقتی فرض می‌کند. اگر او هنوز نداند که مرگ پایان دهنده همه چیز است، ممکن است فکر کند که مرگ یک جور جدایی ست، جدایی از والدین و از دست دادن مهر و محبت آنها که هر 2 تشویش برانگیز است.

 نیاز به مورد مهر و محبت واقع شدن، یک نیاز طبیعی است؛ این پرسش نشان می‌دهد که کودک نیاز به قوت قلب دارد. بهترین راه رفع نگرانی او و پاسخ دادن به چنین سؤالی، این است که از او بپرسید: از این می‌ترسی که دیگر نتوانم از تو نگهداری کنم؟ اگر پاسخ کودک مثبت باشد، جواب درست و اطمینان بخش نظیر این است؛ فکر نمی‌کنم به این زودی‌ها بمیرم. فکر می‌کنم تا وقتی احتیاج داری از تو مراقبت کنم، می‌توانم در کنارت بمانم، اما اگر مامان و بابا هم از دنیا بروند کسان دیگری هستند که مراقبت باشند، خاله، عمو و مادر بزرگت.

 مشکلات دیگر از برداشت‌های نادرست بچه‌ها درباره مرگ پدید می‌آیند. گاهی بچه‌ها خواب را با مرگ اشتباه می‌گیرند. مخصوصاً که از بزرگسالان هم تعابیری نظیر آرامش ابدی و روانش شاد (آسوده) درباره مرحوم می‌شنوند که یاد آور خواب ‌هم هست.

 در نتیجه، این سردرگمی موجب می‌شود کودک از رفتن به رختخواب و خوابیدن بهراسد. «مادر بزرگ به خواب رفت هیچ وقت دوباره بیدار نشد. شاید اگر من هم بخوابم دیگر بیدار نشوم».مشابه این ابهام برای بچه‌هایی پیش می‌آید که به آنها گفته شده کسی که مرده به یک جای دور رفته است.

در این صورت حتی جدایی‌های کوتاه مدت برای کودک نگران‌کننده است. «پدربزرگ به جای دور رفته و هنوز برنگشته است؛ شاید مامان هم هیچ وقت از سرکار یا خرید برنگردد». بنابراین خیلی مهم است هنگام صحبت کردن با کودک درباره مرگ که در بکار بردن کلماتی مثل خواب و استراحت و عباراتی نظیر به یک جای دور رفتن خودداری کنیم.

 اگر به بچه‌ها گفته شود که بیماری موجب مرگ است، باز هم می‌تواند مشکل آفرین باشد.

اگر بی ملاحظه به کودک بگوییم که در واقع بیماری باعث مرگ شده است، او را دچار تزلزل می‌کنیم. خردسالان نمی‌توانند بین بیماری‌های گذرا و بیماری‌های لاعلاج تفاوت قائل شوند. آن وقت است که حتی ناخوشی‌های کم اهمیت باعث نگرانی‌های بی مورد می‌شوند. وقتی با بچه راجع به کسی که در اثر یک بیماری فوت شده است حرف می‌زنیم باید به او اطمینان بدهیم که فقط یک بیماری خیلی جدی ممکن است به مرگ بیانجامد؛ ما هم گاهی اوقات بیمار می‌شویم ولی دوباره بهبود می‌یابیم.

 اغلب به نادرست سن بالا را دلیل مرگ می‌دانیم. گفته‌هایی نظیر: «فقط آدم‌های پیر می‌میرند» یا «عمه چون پیر بود از دنیا رفت» می‌توانند کودک را بی اعتماد کنند زیرا دست آخر می‌فهمند که جوان‌ها هم می‌میرند. بهتر است برای کودک این طور توضیح دهیم که:عمه قبل از اینکه بمیرد، عمر بسیار طولانی کرده بود. بیشتر مردم زیاد عمر می‌کنند اما بعضی‌ها زود از دنیا می‌روند. گمان می‌کنم که ما هم زیاد عمر کنیم.

 housepic.com