«کلّ نفسٍ ذائقة الموت»؛ «هر نفسی طعم مرگ را میچشد».
یقینیترین امر و راستترین خبر، مرگ است. بزرگ و کوچک نمیشناسد. فقیر و غنی، حاکم و محکوم، والی و رعیت، پیر و جوان، زن و مرد، مؤمن و کافر همه و همه در این نقطه، تسلیماند.
همۀ مناصب دنیایی در پذیرش این امر با دیگران برابرند. بالاترین فرماندهان نظامی یک کشور به همان اندازه تحت امر میباشند که پایینتر سرباز.
مرگ هیچ شعار و توصیه و رشوه و حقحسابی را نمیپذیرد. حتی موجهترین توصیهها در اینجا هیچ کارآیی ندارد.
حضرت سلیمان7 برای رسیدگی بهتر به امور مردم و برقراری بهتر عدالت و بهزیستی، ساختمان بزرگی فراهم میکند. در روز افتتاح وقتی برای بازدید قسمتهای مختلف این کاخ میرود، در بالاترین نقطة این کاخ، با وجودی که دستور داده بود کسی او را همراهی نکند و تا دستور نداده کسی وارد نشود، در کنار خود شخصی را مشاهده میکند. با تعجب از او میپرسد تو کیستی؟ و او پاسخ میدهد: «انا الّذی لااقبل الرّشا و لااهاب الملوک»؛ «من کسی هستم که رشوه قبول نمیکنم و از پادشاه و فرمانروایان هراسی ندارم».
به هر حال به او میفهماند که ملکالموت (عزرائیل) است. سلیمان میداند که گریزی نیست اگرچه فرمانرواست و پیامبر خدا، با سؤال و حیرت از او میخواهد که لااقل این ساختمان عدل که با این هزینه و انتظار فراهمآمده، چند روزی گره از کار مردم بگشاید. حتی از او به اندازة پایین رفتن مهلت میخواهد، از او به اندازۀ نشستن و خوابیدن مهلت میخواهد، همین مقدار مهلت هم به او نمیدهد.
هر که باشی و به هرجا برسی آخرین منزل هستی این است
صـاحب آن همه گفتار امروز سائل فاتحـــه و یاسین است
و البته صد سپاس خدای را که مرگ را به عدالت بین بندگان آفرید و این دروازۀ آخرت چشمانداز عدالت اُخروی است. که حضرت امیر7 فرمود: «الموت اوّل عدل الاخره»؛ «مرگ، مرحلۀ اول عدالت اُخروی است».
و تعجب این است که هیچ امر یقینی مثل مرگ نیست که به آن از یک امر مشکوک هم کمتر توجه میشود. به هر حال این مرگ حتماً به ما خواهد رسید. و حال که چنین است بهتر است آن را بیشتر بشناسیم، تا بهتر زندگی کنیم، بهتر بمیریم و بهتر برانگیخته شویم.
ترس از مرگ
غریزة حبّ ذات و حفظ خود، بطور طبیعی در انسانها وجود دارد؛ تقریباً عادی و طبیعی است که بدون هیچ شرایط اضافی، هر کسی نه تنها از مرگ استقبال نکند بلکه پیشگیری از مرگ هم بکند. این مطلب هم غریزی است، هم عقلی و هم شرعی. زیر قدردانستن نعمت حیات است. حتی نوعی شکرگزاری است. اما فراتر از این حس مثبت، از دیرباز در بسیاری از انسانها، اکراه، ترس، وحشت و فرار از مرگ وجود داشته، به طوری که همیشه به عنوان یک کابوس یا تهدید در روابط روانی و اجتماعی انسانها ردپای خود را در ادبیات و تاریخ به جا گذاشته است. قابیل برای باجخواهی، هابیل را تهدید به مرگ میکند، اگرچه بطور خاص این تهدید، اثر نمیکند.
حتی در ملاقات آخر ملکالموت با ابراهیم7، ابراهیم تعجبآمیز و مهلتطلبانه از او سؤال میکند. آیا برای گرفتن جان من آمدی؟ ملکالموت از قول خدا به او میگوید: «آیا دیدهای دوستی از دیدار دوستش اکراه داشته باشد؟»
اینقدر این اکراه و ترس از مرگ گسترده است که در روایت آمده است که خداوند میفرماید: «ماتردّدت فی شیٍ أنا فاعله کتردّدی فی موت عبدی المؤمن انّی احبّ لقاءه و یکره الموت»؛ «در هیچ کاری که انجام میدهم، مثل مرگ بندۀ مؤمنم تردید ندارم. من ملاقات او را دوست دارم و او از مرگ اکراه دارد».
البته توجّه داریم که اکراه و ترس و حتّی نگرانی از مرگ هرکدام متفاوتاند و در این مختصر بنای تفکیک و تفصیل هریک را نداریم.
به هر حال عدة زیادی را میشناسیم که از مرگ اکراه دارند و عدّهای از مرگ ترس و وحشت دارند و نیز عدهای که هر روز نگران این هستند که نکند بمیرند! یا مبادا اگر فلان کار را بکنند یا فلان جا بروند بمیرند، یا از ترس مردن دست از خیلی از کارها و حتّی زندگی شاداب و با نشاط میکشند.
اما چرا چنین است؟ و درمان این مسئله چیست؟ از قدیم و حتی از طرف معصومین: دلائل و مداواهایی با رویکردهای متنوع، برای این امر بیان شده است. در یک جا در برابر کسانی که نگرانی هر روزه و بیمارگونه از مرگ دارند و به صورت روانی (البته روان ناسالم) در صدد فرار و گریز از مرگ هستند، چنین جملات تأملبرانگیزی گفته شده:
ای یومین من المـــوت افر یــوم لم یقــدر ام یوم قدر
یوم لم یقدر لم اخش الردی و اذا قــدر لم تغــن الحذر
که منسوب به حضرت امیر7 است و ترجمه به مضمون آن را میشود در دو بیت زیر پیدا کرد:
از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست
روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست
روزی که قضا باشد، کوشش نکند سود
روزی که قضا نیست، در آن مرگ روا نیست
منظور از کلمات فوق این است که به هر حال اگر قرار باشد امروز بمیری، هر کاری هم بکنی خواهی مرد, پس گریز بیفایده است و اگر قرار نباشد بمیری، که نخواهی مرد پس گریز از چه؟
روشن است که این به معنی در کام خطر رفتن و نگریختن از مرگ نیست، بلکه تسلیم و آرامش نسبت به بخش پنهان حوادث است نه بیتوجهی به بخش پیدا و مسئولیتآمیز آن.
رزق اگر چند بیگمــان برســد
ور چه کس بی اجل نخواهد مرد
شـرط عقل است جستن از درها
تو مــرو در دهـــــان اژدرها
این نوع توصیهها به عدم گریز از مرگ، در واقع آرامبخش جنبۀ ذهنی ماست نه توجیهگر بیتوجهیهای عینی ما؛ زیرا آن گریز روانی از مرگ که بیهوده و بیمارگونه است باید حذف شود و اینکه صیانت حیات است باید حفظ شود.
اینگونه توصیهها بسیار مناسب است اگر به جا بهکار برده شود.
گر نگهدار من آن است که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
در هر صورت این رویکرد که با فراوانی قابل توجهی در ادبیات و اخلاق مطرح است، برخورد با یک وجه قضیه است؛ وجوه دیگر قضیه که اکراه و ترس از مرگ هستند طیف گستردهای را دربر میگیرند.
عدهای که معتقد به خدا و معاد هستند، ممکن است از ترس عذاب و عقاب از مرگ بترسند و برعکس عدهای که اعتقاد بارزی به معاد و خدا (به عنوان پشتوانه و پناه) ندارند ترسشان از مرگ به خاطر اتمام بازی پوچ دنیا و برچیدن این بازی است. این دو نوع ترس البته متفاوتند. ترس اول از روی نشناختن مرگ است و ترس دوم از تضادهای درونی انسان.
ترس اول یک مشکل است و ترس دوم یک بیماری. زیرا فطرت آدمی در عمق خود اعتقاد به خدا و معاد دارد، اما این تضاد و خروج از فطرت، این مضیقه را فراهم آورده.
«من اعرض عن ذکری فانّ له معیشه ضنکا» ؛ «هرکس از ذکر من رویگردان باشد برای او زندگی تنگی است».
در این نوشته، خیلی به ترس دوم پرداخته نمیشود زیرا به لحاظ ساختاری جایگاهش در اینجا نیست. این گروه از مرگ میهراسند زیرا اعتقاد به آیندهای در پی مرگ ندارند. اما گروه اول آینده را قبول دارند و در روشن و تاریک بودنش نگرانند.
اگر چه یکی از دلائل مشترک اکراه و ترس از مرگ در هر دو دسته، از دست دادن متعلقات است اما در اینجا اگر از این باب هم سخنی به میان آوریم در حوزة گروه اول خواهد بود.
اینک به چند عامل ترس و اکراه از مرگ میپردازیم:
1ـ یکی از عوامل ترس از مرگ، جهل و نادانی نسبت به مرگ و احوالات آن است. یعنی فرد تحلیل و تبیین درستی از مرگ ـ آنچنان که واقعاً هست ـ ندارد.
شخصی به امام هادی7 عرض میکند که من چرا از مرگ میترسم؟ حضرت میفرماید: «تخاف من الموت لانّک لاتعرفه»؛ «از مرگ میترسی زیرا آن را نمیشناسی».
سپس حضرت تا حدودی برای او مرگ را به تصویر و تمثیل میکشد.
همچنین در پاسخ سؤالی که چرا مردم از مرگ اکراه دارند میفرماید: «لانّهم جهلوه ولو عرفوه و کانوا من اولیاء الله عزّوجل لاحبّوه... لو عرفوا ما یؤدّی الیه الموت من النّعیم لاستدعوه»؛ «برای اینکه نمیشناسندش و اگر آن را میشناختند و از اولیای خدا بودند، مرگ را دوست میداشتند... اگر میشناختند که مرگ به چه چیزهایی از نعمتها منجر میشود آن را میطلبیدند».
2ـ عامل دیگر، عدم آمادگی برای مرگ است. اگر آمادگی برای مرگ فراهم شود ترس و هراس از مرگ هم از بین میرود، چنانچه حضرت امیر7 فرمود: در صورت آمادگی فرد برای مرگ، «لایبالی وقع الموت علیه أو وقع علیه الموت»؛ «باکی ندارد که مرگ بر او واقع شود یا او بر مرگ واقع شود!»
اگرچه عوامل دیگری را میتوان در همین عامل دوم خلاصه نمود، اما جهت تذکر و توجه، چند مورد دیگر نیز ذکر میکنیم.
3ـ تعلقات و متعلقات دنیا؛ وقتی بیشتر از اینکه به فکر عمل و آبادانی آخرت باشیم، فقط عمر را در کار خوشگذرانی دنیا سپری کنیم، مرگ برای ما هراسناک، نگران کننده، تلخ و پر از ناکامی خواهد بود.
چنانچه از امام مجتبی7 پرسیدند: یا بن رسولالله ما بالنا نکره الموت و لانحبّه؟! چرا ما از مرگ اکراه داریم و آن را دوست نداریم؟
فرمود: لانّکم اخربتم آخرتکم و عمرتم الدّنیا فانتم تکرهون النّقلة من العمران الی الخراب؛ برای اینکه شما آخرتتان را ویران و دنیایتان را آباد کردید، پس شما از جابهجا شدن از آبادانی به خرابی اکراه دارید.
4ـ کثرت گناه، هم به صورت زمینهای و هم به صورت نتیجهای، مرگ را بیش از پیش هراسناک مینماید. (چه گناهان عملی، چه اعتقادی و چه اخلاقی)
چنانچه حضرت امیر7 میفرماید: «یکره الموت لکثرة ذنوبه»؛ «از مرگ اکراه دارد به خاطر زیادی گناهان».
او «به صورت نتیجهای», میداند نتیجه و عاقبت گناه، عذاب است اگر هم بر زبان نیاورد بالاخره در درونش این ترس و نگرانی نسبت به سزای کردارش او را میآزارد.
اما به «صورت زمینهای»، یعنی اینکه آدم گناهکار اصلاً از درون پوسیده و ضعیف است. مثل بیمار روانی که از حوادث معمولی هم میهراسد.
نمونۀ بارز اینگونه بیماری روانی، بیماری روانی نفاق است که قرآن در وصف منافق (دورو ـ ظاهر فریب ـ دوگونه ـ دوشخصیتی و...) میفرماید: «یحسبون کلّ صیحة علیهم» ؛ «هر صدایی را علیه خودشان میپندارند».
اینان هراس خاصی از همه چیز، مثلاً از صدای رعد و برق دارند، «یجعلون اصابعهم فی آذانهم من الصّواعق حذر الموت» ؛ «در برابر صاعقه انگشتان خود را در گوشهایشان فرو میبرند تا صدای رعد و برق را نشنوند از ترس مرگ!»
لذا قرآن خطاب به کسانی که خود را برتر از مردم و اولیای خدا میدانند ـ در حالی که چنین نیستند ـ میفرماید: «یا ایّها الّذین هادوا ان زعمتم انّکم اولیاء الله من دون الناس فتمنّوا الموت ان کنتم صادقین. و لا یتمنّونه ابداً بما قدّمت ایدیهم و الله علیهم بالظّالمین. قل انّ الموت الّذی تفرّون منه فانّه ملاقیکم ثمّ تردّون الی عالم الغیب و الشّهادة فینبّئکم بما کنتم تعملون.» ؛ «بگو ای یهودیان اگر گمان میکنید که شما به جای مردم (برتر و جدای از مردم) اولیای خدا هستید پس تمنای مرگ کنید اگر راست میگویید. و هیچگاه تمنای آن را نمیکنند به خاطر آنچه انجام دادهاند و خداوند به ستمکاران داناست. بگو مرگی که از آن فرار میکنید پس حتماً شما را ملاقات میکند. پس به نزد عالم پیدا و پنهان فرستاده شوید. پس او آنچه را انجام دادهاید به شما خبر میدهد».
مرگ چیست؟
مرگ نه پایان زندگی است و نه حتی نقطۀ مجزایی از زندگی. پیامبر9 فرمود: «الموت اوّل منزل من منازل الاخرة و آخر منزل من منازل الدنیا»؛ «مرگ اولین منزل از منازل آخرت و آخرین منزل از منازل دنیاست». مرگ نقطۀ اوج حیات است. مرگ با هلاکت فرق دارد، لذا ماهیتی دنیایی و آخرتی دارد. نقطة پیوند و اشتراک دنیا و آخرت است که هم متعلّق به دنیاست و هم به آخرت. زندگی تقابلی است بین حیات و ممات. همیشه این تقابل حیات و ممات برقرار است و نتیجۀ آن رتبة وجودی ماست.
آنچنان حیات و ممات با هم پیوند خوردهاند که وقتی شخصی از پیامبر9 موعظه میطللبد پیامبر7 به او میفرماید: «از دنیای تو، فقط افعال و اعمال تو، همراه تو میباشند، در این دنیا و آن دنیا، در حیات و ممات و در زمین و زیرزمین».
بنابراین اگر مرگ را درست بشناسیم و با آن درست برخورد کنیم، نوع زندگی ما فرق میکند، نه اینکه فقط اطلاعات عمومی ما افزایش پیدا کند.
از بُعد وجودشناسانة فلسفی (به معنای درست آن)، مرگ عدم نیست. بلکه خود یک امر وجودی است. لذا خداوند خلقت آن را به خودش نسبت میدهد: «الّذی خلق الموت و الحیوة لیبلوکم ایّکم احسن عملاً» ؛ «کسی که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدام نیککردارترید». بر طبق این آیه و آیات و روایات دیگر، موت امر وجودی است نه عدمی.
مرگ تفکیک شئون زمینی و آسمانی است و عدم نیست. اینکه بعضی از مرگ به عدم تعبیر میکنند، مسامحه و غفلت است.
جسم ما تا مقداری از مسیر، مَرکَب تکامل و حرکت است که با ما همراه میشود، وقتی حیات در این بخش از مسیر به تکامل و اجل خود رسید (پیمانه پر شد)، این جسم دیگر وسیلة مناسبی برای پرواز نیست، بلکه خود مزاحم است و بایستی جدا شود. باید بدانیم در واقع موت، پرواز به حوزههای بالاتر از ماده است. موت، دریچۀ آخرت است: «الموت باب الاخرة»؛ مرگ حدفاصل ما و جایگاه آخرتی و آسمانی ما است.
پیامبر9 فرموده است: «الموت جسر هولاء الی جنانهم و جسر هولاء الی جحیمهم»؛ «مرگ پل اینان ـ مؤمنین ـ به بهشتهایشان، و پل آن گروه ـ کفار ـ به دوزخشان میباشد».
لذا حضرت امام حسین7 در روز عاشورا خطاب به همراهان فرمود: «فما الموت الا قنطرة تعبر بکم عن البؤس»؛ مرگ چیزی نیست جز پلی که شما را از شرایط سختی عبور میدهد.
و وقتی کسی از امام حسین7 سؤال میکند: «ما الموت الّذی جهلوه؟»؛ «مرگی که آن را نمیشناسند؟ چیست؟»
میفرماید: «اعظم سرور یرد علی المؤمنین اذا نقلوا من دار النّکد الی نعیم الابد»؛ «مرگ سرور بزرگی است که بر مؤمنین وارد میشود که ایشان را از زندگی گذرای تنگ به سرای جاوید منتقل میکند».
مرگ آزادی روح و مجرّد شدن روح است. قرآن میفرماید. «الله یتوفّی الانفس حین موتها و...» ؛ «خدا جانها (نفسها) را هنگام مرگ به تمامی میگیرد».
البته این کار به وسیلة ملکالموت (عزرائیل) انجام میشود: «قل یتوفاکم ملکالموت الّذی وکلّ بکم» ؛ «بگو جان شما را ملکالموت که بر شما گمارده شده میگیرد».
پیامبر9 در معراج، مَلِکی را مشاهده میکند که الواحی دارد (نامها و برنامههایش) که برای او اعوان و انصاری است. وقتی به خدمت حضرت میرسد و خود را معرفی میکند که ملکالموت (فرشتة مرگ) است، حضرت از او سؤال میکند: «چطور در یک لحظه جان تعداد زیادی از انسانها را میگیری؟» عرض میکند: «تمام دنیای آدمیان در نظر و کنترل من، مثل سکهای است در دست آدمیان».
مرگ، آزادی روح و پرکشیدن به افقهای بالاتر است. از اینجا به بعد روح در تجرّد خود، مجرّدات (غیرمادیات) را میتواند ببیند. پس مرگ باز شدن چشم و گویا بیدار شدن از خوابی است که مدتی در آن بودیم. یعنی نوع زندگی عوض میشود، پس انسان با مرگ تعالی مییابد نه اینکه هیچ شود. در روایت است که: «الناس ینام اذا ماتوا انتبهوا»؛ «مردم خوابند هنگامی که میمیرند بیدار میشوند».
مرگ وداع با فریبندگیهای زندگی زمینی است، ملاقات با خداست. پس مرگ عدم نیست. یعنی عدم زندگی به معنای واقعی نیست، نوع دیگر و بالاتر و لطیفتری از زندگی است. پیامبر9 فرمود: «هنگامی که کسی میمیرد، روحش نیز در کنار جسدش به همراه خانواده و دوستانش حاضر است و به آنها خطاب میکند: ای خانواده و فرزندانم دنیا شما را بازی ندهد. همانطور که مرا بازی داد که من اموالی را از حلال و غیرحلال جمع کردم و سپس آنها را برای غیر خودم به جای گذاشتم. برای غیر خودم اموالی آماده ماند و بر من تبعاتش».
پس مرگ عدم مطلق نیست. انتهای منحنی حیات دنیوی و ابتدای منحنی حیات اُخروی است.
مرگ نقطۀ اوج حیات دنیوی و نقطۀ شروع اُخروی است. حیات این دنیا در مقایسه با حیات اخروی مجازی است و حیات اخروی حقیقی است: «و انّ الدّار الاخرة لهی الحیوان» ؛ «و هرآینه سرای واپسین زندگانی راستین است».
پس مرگ نقطهای است که حیات مجازی و حقیقی را به هم متصل میکند یا به عبارت دیگر حیات مجازی را تبدیل به حیات حقیقی میکند. بنابراین میت بودن در حقیقت زنده بودن است. اما نوعش فرق میکند. ما چون ادبیات و لغات مناسبی نداریم میگوییم مرگ؛ در حالی که اوج زندگی است. ما بر هر نَفَسی مجموعۀ حیات خود را افزایش میدهیم و در عین حال به مرگ نزدیکتر میشویم.
میت یعنی زندهای دیگر و شناخت و توجه با این مرگ، زندگیساز است. اگر کسی مرگ را خوب نشناسد زندگی را خوب نشناخته است. در آیات و روایات، موت از نظر تجرد (آزادی و وارستگی) روح، به خواب تشبیه شده و از نظر طولی (روند حیات) به تولد. جنینی که دنیای تنگ و تاریک رحم را باید طی کند و از خون ـ به جای اینهمه غذاهای پاک و لذیذ دنیای پس از تولد ـ تغذیه میکند، اگر روند درست و معتدلی را طی کند به لحظة خروج از جنین و تولد میرسد و با تولد وارد زندگی و فضای تازهتر و بالاتر میشود.
جنینی که میداند با زایمان (مرگ از عالم جنینی)، سینههای مهربان مادر با شیر گوارا در انتظار اوست چرا انتظار نکشد؟ چرا شوق نداشته باشد؟ و شاید به همین جهت باشد که حضرت امیر7 فرمود: «و الله لابن ابیطالب انس بالموت من الطّفل بثدی امّه»؛ «به خدا سوگند پسر ابیطالب به مرگ مأنوستر است از طفل شیرخوار به سینة مادر».
فقط مهم این است که دوران جنینی درست طی شده باشد. دست توانای آفرینشگر از قبل برای او سینهای پُر مهر و پُر شیر (آن هم به عنوان اولین پذیرایی) فراهم کرده است.
زندگی متعادل (عدالتآمیز) دوران جنینی در دنیایی که عبث نیست، آیندة روشنی برای او به دنبال دارد.
حضرت امیر7 فرمود: «فی الموت راحة السّعدا»؛ «در مرگ راحتی سعادتمندان است». «الموت رحمة من الله لعبادة المؤمنین»؛ «مرگ برای بندگان مؤمن خدا رحمت است».
اما برای جنینی هم که در رحم به سختی و بدی زمان را سپری میکند و روز به روز وضعش وخیمتر میشود، خروج از عالم جنینی رحمت است. اما باقر7 فرمودند: «الموت خیرٌ للمؤمن و الکافر».
اگر قرار است در دنیا بر پروندة سیاه تبهکاری کسی روز به روز اضافه شود، مرگ برای او لااقل پایان این چرخۀ معیوب و اتمام تصاعد خطا و گناه است. حتی برای کسانی که کافر هم نیستند مرگ نوعی پاکسازی است. امام هادی7 هنگامی که به عیادت یکی از اصحابشان رفتند که از ترس مرگ گریه و بیتابی میکرد فرمودند: «تو از مرگ میترسی چون آن را نمیشناسی. هنگامی که کثیف و کسل میشوی و میدانی که با استحمام وضعت خوب میشود؛ آیا نمیخواهی به حمام بروی؟» عرض کرد: «بله میخواهم.» حضرت فرمود: «فذلک الموت هو الحمام»؛ «پس مرگ همان حمام است که آخرین بقایای کدورتها، آلودگیها و اندوههای را از تو میزداید و تو به سُرور و شادی میرسی»؛ «و وصلت الی کلّ سرورٍ و فرح».
زندگی یعنی دویدن سوی مرگ زنـدگی یعنـی بسـاط کردهها
زندگی یعنی ممـات وقفــهها زنـدگی یعنی گذر از کوی مرگ
مرگ یعنی ارتفــاع پردههــا مرگ هم یعنی حیات لحظـهها
به نظر میرسد این سؤال برای بسیاری از ما پیش آمده که «ما چگونه میمیریم؟» شاید همۀ ما دوست داشته باشیم بدانیم مردن، چگونه است؟
همانطور که در گفتار دوم بیان شد، مرگ اوج حیات، حاصل و محصول زندگی است. در هر مسیری که زندگی کردهایم در همان مسیر خواهیم مرد. مگر آنکه حبط (از بین رفتن اعمال نیک)، با توبه (از بین رفتن اعمال بد) پیش آید و مسیر گذشته را عوض کند، حتی یک روز قبل از مرگ.
بنابر مضمون روایت: «والله تموتون کما تنامون»؛ «اصلاً همانطور که میخوابیم میمیریم».
چطور در خواب چکیدۀ روزمان و امور روزانهمان جلوه میکند؟ روح و عصارۀ افعال و افکار و نیتهای ما شکلدهندۀ حالت مردن ما هستند. کسی که عمری را با ذکر و محبت و ولایت و تبعیت از حضرت علی7 گذرانده، مرگش نیز ـ حتی گاهی بدون توجه خود او ـ با همین حال است که هم او فرمود: «من احبّنی وجدنی عند مماته بحیث یحبّ و من ابغضنی وجدنی عند مماته بحیث یکره»؛ «کسی که مرا دوست دارد، هنگامی مرگ مرا همانطوری که دوست دارد میبیند و کسی که با من دشمنی دارد، نیز هنگام مرگش مرا به گونهای مییابد که اکراه دارد.
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست
ثمرۀ یک عمر دل به علی دادن و گوش به سخن او دادن و قدم در راه او گذاشتن، دیدار علی7 در هنگام مرگ است همو که فرمود: «اللهم بارک لنا فیالموت»؛ «خدایا مرگ را بر من مبارک گردان».
به زبان حافظ:
دوش وقت سحــر از غصـه نجاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
بعـد از این روی من و آینــۀ وصل جمال
واندر آن ظلمت شب آب حیـــاتم دادند
آن شب قــدر که این تازه بــراتم دادند
کـه در آنجـا خبـر از جلــوۀ ذاتم دادند
آمادگی برای مرگ
حالا که مرگ را جدی گرفتیم، کمی با آن آشنا شدیم و حالات مرگ را مطالعه کردیم، به دنبال این هستیم که بدانیم آمادگیهای لازم برای داشتن یک مرگ خوب و زندگی دنیوی و اخروی خوب چیست؟
همین مقدار را متوجه شویم که اگر مرگ قرار است یک ملاقات باشد، هرچه محبت، به ملاقاتشونده بیشتر باشد، از این ملاقات بیشتر بهره میبریم. (صرفنظر از اینکه خود محبت خدا و اولیای خدا تعالیبخش زندگی و مرگ است). محبت، کیمیایی است که نه تنها مرگ ما را زرّین میکند، بلکه در ما شوق ایجاد میکند؛ چنانکه در دعای پس از زیارت امینالله از خدا میخواهیم: «محبّة لصفوة اولیائک. مشتاقة الی فرحة لقائک»؛ «خدایا مرا دوستدار اولیا و برگزیدگانت و مشتاق سرور دیدار خودت گردان».
امام صادق7 در مجلسی فرمود: «انّ احوج ما تکونون فیه الی حبّنا حین تبلغ احدکم هذه...»؛ «بیشترین موقعی که احتیاج به محبت ما دارید هنگامی است که جان شما به اینجا میرسد (با دست اشاره به حنجره فرمود)». در همین حال بشیر وارد مجلس میشود. حضرت رو به بشیر میکند و میفرماید: «امّا ما کنت تخافه فقد امنت منه»؛ «بنابراین از آنچه میترسیدی از آن در امانی».
یا همانطور که درگفتار «حالات مرگ» دیدیم، محبت اهلبیت: مرگ را گوارا میکند و سنگینی و هول سکرات مرگ را کاهش میدهد. چنانچه پیامبر9 فرمود: «الا و من احبّ عَلیّاً هون الله علیه سکرات الموت»؛ «هان هر کسی علی7 را دوست بدارد خدا سکرات مرگ را بر او آسان میکند». و به ملکالموت نیز سفارش میشود که با محب و شیعة اهلبیت: مدارا کند.
حارث همدانی به دیدار حضرت امیر7 میرود. حضرت به او میفرماید: «اما جائک»؛ «چه چیز تو را به اینجا کشاند؟» میگوید: «حبّی لک یا امیرالمؤمنین»؛ «علاقه و محبتم به تو ای امیرالمؤمنین». حضرت به او میفرماید: «یا حارث اتحبّنی»؛ «ای حارث آیا مرا دوست داری؟» جواب میدهد: آری. پس حضرت به او میفرماید: «اما لو بلغت نفسک الحلقوم رایتنی حیث تحب»؛ پس بدان، موقعی که جانت به حلقوم رسید مرا بهگونهای که خوشایندت باشد میبینی».
اما در کنار این موضوع (مبحث خدا، پیامبر و خاندان پیامبر)، که در جای خود بسیار بسیار مهم و تعیینکننده است، بجاست به برخی از تذکرات موردی و عام امامان در جهت آمادگی برای مرگ توجهی کنیم:
1ـ میدانیم که تمسک به اهلبیت: و بریدن از قرآن و یا تمسک به قرآن و بریدن از اهلبیت: مفید نیست، چنانکه در سفارشهای پیامبر9 تمسک به هر دو سفارش شده: «ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا»؛ اما بجاست در جهت داشتن مرگ نیکو و زیبا نیز توجهی ویژه به قرآن کنیم، چنانکه پیامبر9 فرمود: «ان اردتم عیش السّعدا و موت الشّهدا... فادرسوا القرآن فانّه کلام الرّحمن و حرز من الشّیطان...»؛ «اگر زندگی سعادتمندان و مرگ شهدا را میخواهید... پس در آموزش قرآن بکوشید که آن کلام (خدای) رحمان است و امان از شیطان».
آموزش قرآن، سازندة دنیا و مرگ و آخرت است. و همه چیز را در بر میگیرد.
2ـ پیامبر9 فرمود: «اذا جاء الموت طالب العلم و هو علی هذه الحال مات شهیدا»؛ «هنگامی که مرگ به سراغ جویندة دانش آید و او در این حال (طلب علم) باشد او شهید مرده است.
3ـ نه تنها دانشطلبی در داشتن مرگ و زندگی نیکو مؤثر است بلکه کمک کردن به دیگران در فهم، و دستگیری ضعیفان علمی و فکری و تقویت آنان در برابر دشمنان باطل نیز تسهیل سکرات مرگ را به دنبال دارد. چنانکه پیامبر9 فرمود: «کسی که ناتوانی را در فهم و معرفتش کمک کند و حجت او را بر دشمن دین و جویندگان باطل به او تفهیم نماید، خداوند هنگام مرگ به او در شهادتین و هر اقرار متصل به این شهادتین کمک میکند، به طوری که خروجش از دنیا و بازگشتش به سوی خدا جزء افضل اعمالش باشد و به او با روح و ریحان، تهنیت داده میشود و به او بشارت داده میشود که پروردگارش از او راضی است».
4ـ وقتی از امیرالمؤمنین7 سؤال میشود آمادگی برای مرگ چیست؟ میفرماید: «اداء الفرائض، اجتناب المحارم، و اشتمال علی المکارم ثم لا یبالی وقع علی الموت أو وقع الموت علیه»؛ «انجام واجبات، کنارهگیری از گناه، دربرگیری شایستگیهای اخلاقی، پس باکی ندارد که او بر مرگ واقع شود یا مرگ بر او واقع شود!»
با عنایت به تمام موارد گفته شده و آثار محبت اهلبیت7 میتوان چنین گفت: که تقوا، خویشتنداری و پرهیز از گناه، سکرات مرگ را تسهیل میکند. اگرچه ممکن است که انسان غفلتاً یا مدتی فریب گناهی را خورده باشد اما اصرار و پیگیری بر گناه است که او را از داشتن مرگ نیکو و توبه محروم میکند. امام باقر7 به برخی از اصحاب خود میفرمود: «به خدا سوگند من بوی شما و روح شما را دوست میدارم و شما بر دین الهی و دین فرشتگان خدا هستید. و بین شما و آن چیزی که چشم شما را روشن کند، همین فاصله است که جانتان تا حنجرتان بیاید پس تقوای خدا پیشه کنید و با ورع به آن کمک کنید».
استمرار بر گناه، نه تنها مرگ را سخت میکند بلکه آن را جلو میاندازد. ـ حتی از نظر اجتماعی و کلان ـ چنانکه حضرت امیر7 میفرماید: «مرگ انسان به خاطر گناه بیش از مرگ او به خاطر رسیدن اجل میباشد».
5ـ از جمله مواردی که جان دادن را سخت میکند، دلبستگی به دنیا و تعلق داشتن است.
من خاکی که از این در نتوانم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
توجه شود، مطلقِ داشتن، سختکننده مرگ نیست؛ تعلق داشتن، مرگ را سخت میکند. دلبستگی مهم است.
6ـ مکارم اخلاق، شایستگیهای اخلاقی، گذشت، ایثار، مدارا با مردم، نیکی با پدر و مادر و... همان طور که در کلام حضرت امیر7 دیدیم (اشتمال علیالمکارم)، تسهیلکنندة سکرات مرگ است. اما برای مراقبت بیشتر و به خاطر اهمیت موضوع به چند روایت توجه کنیم:
امام صادق7 فرمود: «هر کس دوست دارد خدا سکرات مرگ را بر او آسان کند، پس برای نزدیکانش بخشنده و برای پدر و مادرش نیکوکار باشد».
در روایتی از پیامبر9 نقل شده: «من اطعم اخاه حلاوة اذهب الله عنه مرارة الموت»؛ «هر کس به برادرش شیرینیای بچشاند، خداوند از او تلخی مرگ را میبرد».
آیا واقعاً شایسته نیست برای اینگونه مردن، کمی گذشت، خدمت به دیگران، محبت به آشنایان و نزدیکان و بستگان داشته باشیم؟
آری، قرار این است ما مشمول این آیة شریفه باشیم: «یا ایّتها النّفس المطمئنة ارجعی الی ربّک راضیةً مرضیّه...» ؛ «ای نفس مطمئن بازگرد به سوی پروردگارت در حالی که هم تو از او راضی هستی و هم او از تو راضی...».
اما امام صادق7 فرمود: «این مژده برای کسی است که دنبال گناه نباشد و برای برادرانش (برادر تنی و دینی)، مواسات و گذشت و بخشش داشته باشد. و اگر چنین نباشد به او میگویند: چه چیز تو را از ورع و ایثار در حق برادرانت مانع شد؟ تو از کسانی هستی که به زبان ادعای محبت میکنی ولی با عملت آن را تصدیق نمیکنی. و هنگامی که پیامبر9 و امیرالمؤمنین7 را ملاقات کند ایشان از او رویگردانند».
آرزوی مرگ
نشاط و داشتن یک زندگی سالم و درست، لازم و ملزوم یکدیگرند. کسالت و دلمردگی نه تنها محصول یک زندگی نادرست است که خود نیز سرمنشأ بسیاری از پلیدیها و پوچیهاست. در روایتی آمده است: «ایّاک و الضجر و الکسل فانهما یمنعانک حظّ الدنیا و الاخرة»؛ «از کسالت و دلزدگی بر حذر باش که این دو تو را از بهره دنیا و آخرت بازمیدارند».
لذا حفظ نشاط برای زندگی و حتی، عبادت و خدمت بهتر لازم است. با این حال مشاهده میشود که بعضی از مردم هنگام سختیها خود را و نشاط خود را میبازند، به حدی که آرزوی مرگ میکنند یا خود را به کام مرگ میاندازند.
افرادی که آرزوی مرگ میکنند طیف متنوعی هستند، همه یک دست و از یک سنخ نیستند مثلاً:
الف) افرادی که از زندگی خسته شدهاند و این خستگی یا واقعاً به دلیل سختیهاست یا به دلیل بیهدفی در زندگی.
ب) کسانی که از زندگی ناامید شدهاند و نسبت به آیندهشان نامطمئن و ناامیدند.
ج) کسانی که از روی تفنن و از شدت خوشی! میخواهند مرگ را تجربه کنند!
و نیز:
د) مبارزانی که در راه هدف با ارزشی هستند، از مرگ استقبال میکنند و گاهی خود را به کام مرگ میاندازند.
هـ) کسانی که زهدمآبانه زندگی دنیا را پلید و پوچ میانگارند و میخواهند زودتر این زندان را به بهشت جاوید تبدیل کنند!
و) کسانی که دنیا یا پیرامونیان خود را حقیرتر و نالایقتر از این میپندارند که بیش از این لازم باشد با آنان زندگی کنند.
ز) و نیز کسانی که حضور بیشتر در این دنیا را منافی ارزشها و پاکیهای خود میدانند و نگران هستند که مبادا حضور بیشتر در دنیا ایشان را بیالاید. اینان نیز گاهی تمنای مرگ میکنند. اگرچه ممکن است تن به هر مرگی هم ندهند.
و البته همه این افراد با کسانی که از مرگ ترس و هراس ندارند متفاوتند.
و نیز با کسانی که به صورت جنون ادواری یا عصبانیت لحظهای اقدام به خودکشی میکنند و چه بسا در شرایط عادی از این کار پشیمان باشند، متفاوتند. و نیز کسانی که در مریضی شدید و به صورت هذیانوار (که از روی یک نیت عمیق درونی نیست)، تمنای مرگ میکنند، در گروه بالا نمیگنجند.
و همچنین کسانی را که در رویارویی با حادثهای باورنکردنی و حتی گاهی به صورت واکنش غیرارادی میگویند: ای کاش مرده بودم و این چیزها را نمیدیدم را در زمرة آرزوکنندگان مرگ قرار نمیدهیم.
و نیز کسانی را که در اثر شنیدن یا دیدن یک امر خارج از تحمل جان میدهند، در زمرة آرزوکنندگان مرگ و طالبین مرگ قرار نمیدهیم.
حال که باید به یاد مرگ بود، و از مرگ هراسی نداشت آیا طلب و آرزوی مرگ کردن از خدا و استقبال از مرگ، مطلوب و زاهدانه و عارفانه است؟
شاید باشند کسانی که تصور میکنند با بیمیلی نسبت به زندگی و عمر، اگر از خدا طلب مرگ کنند، کاری خداپسندانه و شرافتمندانه کردهاند! یا لااقل بعضی برای تظاهر به مکارم شخصیتی و اخلاقی چنین کنند!
در حالی که چنین عملی اولاً قدرناشناسی نسبت به عمر و زندگانی، یعنی دو نعمت ارزشمند خدایی است. عمر ما نعمتی است که خدا به ما داده و این ما هستیم که بایستی از این نعمت استفادة بهتر کنیم.
شخصی با ناراحتی و گلایه از دنیا به محضر امام صادق7 آمده بود و تمنای مرگ از خدا میکرد. حضرت به او فرمود: «به جای مرگ بهتر است از خدا حیات طلب کنی. برای اینکه اطاعت کنی نه عصیان. پس اگر زنده بمانی و اطاعت خدا کنی، برای تو بهتر است از اینکه بمیری تا نه عصیان کنی و نه اطاعت.»
امام صادق7 به عیادت شخصی که گلایهمندانه طلب مرگ میکرد، رفت و فرمود: «طلب مرگ مکن زیرا تو اگر نیکوکار باشی میتوانی بر نیکوییهایت بیفزایی و اگر گناهکار باشی میتوانی در عمر باقی مانده توبه کنی. پس طلب مرگ نکنید».
و نیز فرمود: «از نیکبختی آدمی است که عمرش طولانی باشد تا بتواند برای سرای جاوید تلاش بیشتری نماید».
اولاً باید بدانیم عدم دلبستگی به دنیا به معنی فرار از دنیا و طلب مرگ نیست بلکه تعلق به دنیا را باید کاهش داد.
ثانیاً گاهی وقتها برای خلاص شدن از سختیهاست که بعضی طلب مرگ میکنند و این البته به منزلة اظهار ضعف، عجز و خودباختگی در برابر مسائل و مشکلات است. دنیای ما دنیای فراز و نشیب و واقعیتهایی است که باید آنها را شناخت و باور کرد و بر اساس آنها حرکت نمود. این غلط است که به محض وارد شدن یک ناگواری، بازندة میدان عمل، تلاش و حرکت باشیم و به جای طلب کمک از خدا برای حل مشکل، طلب مرگ کنیم.
در آموزههای مذهبی ما، دعای برای طول عمر آن هم عمری در مسیر حق، جزء مکارم اخلاقی است. امام سجاد7 میفرماید: «و عمّرنی ما کان عمری بذلة فی طاعتک فاذا کان عمری مرتعاً للشّیطان فاقبضنی الیک»؛ «و به من عمر بده تا جایی که عمرم در طاعت تو صرف شود و آن هنگام که عمر من چراگاه شیطان شد جان مرا بگیر».
این خود یک آزمون الهی است که در برابر پیشامدهای عینی و ذهنی، یک فرد چگونه با امور برخورد میکند.
البته در فرهنگها و نظامهای جاهلیتی ارزش عمر و جان افراد کم است، گاهی وقتها تلف شدن اموال یا... از تلف شدن انسان یا نزدیکان انسان مهمتر است. چنانکه افراد در جاهلیت قدیم خود یا نزدیکان خود را برای شیخ قبیله یا بتها قربانی میکردند و به راحتی خود را فدای بت و بزرگ قبیله میکردند. چنان که پسماندة این سنت در محاورات و تعارفات عامیانه هنوز موجود است.
در حالی که مؤمن جانش، خونش، آبرویش و... محترم است و حتی برای حفظ جان میتواند بلکه میبایست در موارد شایسته و بایسته و مطابق احکام الهی و شرعی تقیه کند تا جانش در امان بماند.