من و همكارم هردو، شيفت صبح شدهايم و داريم رفخواني ميكنيم. رفخواني چيزي شبيه سرشماري است. اگر سرشماركننده، دفتر و دستكاش را بر ميدارد و ميرود دم در خانهها و آدمها را ميشمارد، ما يك باركدخوان بيسيم بر ميداريم و ميرويم داخل مخزن. از صندلي بالا ميرويم و باركدخوان را روي باركد كتابهاي توي قفسهها ميگيريم و سياههبرداري ميكنيم. برنامه نرمافزار رفخواني كه روي سيستم نصب شده است، سخنگوست. اگر اشتباهي در ثبت كتاب صورتگرفته يا كتاب مال پايگاه ديگر، مثلا پايگاه كودك يا كمك درسي باشد، او با صداي بلند و رسا و بدون خجالت و رودربايستي ميگويد: «اشتباه است» يا «كتاب مال پايگاه ديگري است». و همه اشتباههاي ما را طي اين سالها مشخص ميكند؛ مثلا يك كتاب در بخش كتب سياسي بود كه درباره مسائل اساسي سياسي بحث ميكرد كه باركدش اشتباهي «حسني نگو يك دستهگل» خورده بود كه سيستم آبرويمان را برد و آن را مشخص كرد. طي اين سالها هر كس آن كتاب سياسي را امانت برده، با عنوان آن كتاب كودك به اسمش ثبت شده است.
دوروبرمان، ريخت و پاش شده و مثل خانهاي در حال اسبابكشي است. همكارم از اين وضعيت ناراحت است و ميگويد كي تمام ميشود. ولي من مثل بچهاي كه دارد توي اين شلوغي، خالهبازي ميكند، لذت ميبرم؛ هرچند نزديك ظهر، از كت و كول ميافتم و مچ دست و آرنجم درد ميگيرد. گردوخاك قفسهها گلويم را ميخاراند و حسابي خسته ميشوم. ولي وقتي به پايان كار كه وضعيت كتابهاي موجود، وجيني و مفقودي مشخص و كتابخانه مرتب ميشود، فكر ميكنم، خستگي از يادم ميرود. مثل باغباني هستيم كه درختهاي باغ كتابيمان را هرس ميكنيم تا روزبهروز پربارتر و پرثمرتر شود.
امروز دو تا از بچههاي كتابخانه كه دارند روي يك پروژه علمي با كمك يك استاد دانشگاه كار ميكنند و هر روز توي كتابخانه هستند، نيمساعتي براي كمك آمدند. اين نخستينبار است كه رفخواني را از طريق باركدخوان انجام ميدهيم. قبلا از طريق رفبرگهها كه توي برگهدان چيده بوديم و هنوز هم چند تا از آن برگهدانها را داريم، انجام ميداديم. هر وقت كتابخانهتكاني داشتهايم، همه قفسهها، ميزها و صندليهاي فرسوده و اضافي را دادهام بردهاند. ولي برگهدانها را نگه داشتهام. دلم نميآيد آنها را كه همه را با دستخط خودم نوشتهام بدهم ببرند. انگار 23-22 سالگي و جوانيام را لابهلاي خانههاي برگهدانها جا گذاشتهام. دلم ميخواهد آنها را جلوي در ورودي بگذارم تا اعضا به جاي جستوجوي الكترونيكي كتاب، با آنها خاطرهبازي كنند. شايد هم بعضيها حرصشان بگيرد و ياد آن دوراني بيفتند كه نميتوانستند كتابها را از طريق آن برگهدانها پيدا كنند.