حتی زمانی که غیرگلیستها در قدرت بودند- چه وقتی که از جناح راست آمده (ژیکاردستن) یا چپ سوسیالیست بودند (فرانسوا میتران)- تداوم بر تغییر غلبه داشته است. اما امروز، درست اندکی بیش از 100 روز که از دوره ریاست جمهوری نیکلا سارکوزی میگذرد، سیاست خارجی فرانسه راه کاملا جدید و ناآشنایی را در پیش گرفته است.
نکته طنزآمیز اینکه وی- که روز 15 ماه مه انتخاب شد- در شئون گلیستها زاده و پرورده شده بود. این انحراف در سیاست خارجی پیشنهاد میکند که فرانسه با نوعی کودتای ضدگلیست که از درون اردوگاه گلیستها هدایت میشود، روبهروست. اما اگر دلیلهای آن را جویا باشید، آنها بسیارند؛ برخی مربوط به شخصیت و باورهای سارکوزی و برخی دیگر مربوط به عوامل واقعیتر و رابطه با رخدادهای فرانسه، اروپا و جهان است.
به نظر میرسد، سارکوزی مردی باشد که بلندپروازیهایش حد و مرز نمیشناسد؛ از هنگامی که به قدرت رسیده، این رئیس جمهور کوتهقامت، لاغر و با اعتماد به نفس مغرور- که دائما صحبت از نیاز به تغییرات میکند- طوری رفتار کرده که گویی ناپلئون بناپارت امروزی بوده و به فرمان الهی برای بازگرداندن شکوه و جلال پیشین فرانسه به این سمت منصوب شده است. وی زمانی به میدان آمده که فرانسه با طیفی از چالشهای جدید و مضطربکننده روبهروست، طی 2 سال اخیر، ناآرامیهای سیاسی و اجتماعی به چنان سطوح پرآشوبی رسیده که اجبارا ارتش فراخوانده شده و حالت اضطراری تحمیل شده است. از لحاظ منطقهای، طرح اروپای متحد به خاطر شکست در تصویب قانون اساسی اروپایی واحد دست و پا زده و تقلا میکند. در عین حال، در زمانهای به سر میبریم که فرانسویان- همانند سایر مردم جهان- به ترس و واهمه فزایندهای از تبعات به اصطلاح جنگ بر ضد تروریسم آلوده شدهاند؛ پیامدهایی که تهدید میکنند به شکل برخورد تمام عیار تمدنها فوران کند و منفجر شود.
سارکوزی 2 موضوع مهم را بررسی کرد: نیاز مردم فرانسه به تغییرات و آمادگی دیگران برای قبول این تغییرات؛ اگر کسی پیدا شود که به اندازه کافی آن پویایی را داشته باشد که بتواند آن را رهبری کند. وی که خود را درست مرد این کار میدید، با نجوای مکرر واژه سحرآمیز «تغییرات» آنقدر بر در کاخ الیزه کوبید تا آن در فرارویش باز شد. سپس وی اکثریت راحت و بیدردسر آرای 53 درصدی خود را به عنوان فرمان حرکت به سوی تغییر و تبدیلهایی تلقی کرد که خودش را سکاندار آن میدانست. از اعلامیه انتخاباتی سیاست دولت گرفته تا اظهاراتش در طول مبارزه انتخاباتی و پس از آن و کارهایش از زمانی که انتخاب شد، سارکوزی را بر آن داشت تا دیدگاهی بلندپروازانه را در عمل پیاده کند.
وی میخواهد سیاستها و ساختارهای اقتصادی را از بیخ و بن تغییر دهد و آنها را کارآمدتر و مؤثرتر سازد. دیدگاهاش در این مورد با الهام از الگوی اقتصاد لیبرالی آنگلوساکسون شکل گرفته است و نیز تصمیم دارد درها را به روی مهاجران غیرقانونی محکم ببندد و تنها به کسانی اجازه اقامت دهد که نیاز کشور را از لحاظ اقتصادی و فناوری برآورده میسازند. جوامع مهاجران در فرانسه باید بازپروری شده و طوری تربیت شوند که با نظامهای ارزشی غالب و شایع جامعه فرانسوی هماهنگی و سازگاری داشته باشند. شعار کلی از این قرار خواهد بود: «دوستش بدارید یا ترکش کنید».
سارکوزی تصمیم دارد در سطح منطقهای تغییرات بنیادین ساختاری و سیاستگذاری گستردهای را برای اتحادیه اروپا معرفی کند. وی باور دارد که اتحادیه اروپا باید گسترش خود را متوقف کرده تا بتواند شخصیت، منش و هویت خود را به عنوان یک باشگاه مسیحی حفظ کند. وی برای برپایی دوباره ساختار شراکت اروپا- مدیترانه همه را فراخوانده است. در درجه اول به منظور جذب و محدودسازی بلندپروازیهای ترکیه برای عضویت در اتحادیه اروپا و نیز برنامههایی برای اصلاحات بنیادین در دیوان سالاری کند و ناکارآمد اتحادیه اروپا دارد؛ به طوری که بتواند یک اروپای نیرومند و پرقدرت برپا سازد و رهبری آن را به یک رئیس جمهور و یک نخستوزیر بسپارد.
به خاطر این نتیجه، وی در رویای خود پیمان ساده شدهای را میبیند که تنها تصویب پارلمان اروپا را طلب میکند؛ بدون آنکه اجباری به برگزاری یک همهپرسی (رفراندوم) باشد. به طور قابل پیشبینی، وی فرانسه را به بهترین وجه، واجد شرایط رهبری یک اروپای تر و تازه از لحاظ سیاسی و نظامی میبیند و میخواهد کشورش را برای بازی در این نقش مجهز سازد و بدین منظور، حیات جدیدی را در کالبد موتور کهنه و در حال موت همکاریهای فرانسوی- آلمانی بدمد.
از نظر بینالمللی، سارکوزی به نظمی جهانی میاندیشد و آرزو میکند که در آن، فرانسه مکانی منحصر به فرد را اشغال کند. برای این مقصود، وی روی زدودن زنگار انباشته شده بر احساسهای بد میان فرانسه و آمریکا کار میکند و گوشه چشمی هم به ساخت یک اتحاد راهبردی و استراتژیک دائم میان این دو کشور دارد. وی میخواهد مقام و جای فرانسه را در ساختارهای نظامی ناتو بازپروری کند و همزمان، قابلیت دفاعی قائم به ذات اروپا را مسجل سازد. وی امیدوار است هماهنگی بین کشورهای اروپایی و اروپایی- آمریکایی موثر و پویا را در جنگ با تروریسم، مهاجرت غیرقانونی، آلودگی محیط زیست و بیماریهای همهگیر فراقارهای برقرار کند.
سارکوزی میخواهد یک فرانسه نیرومند، یک اروپای مقتدر و یک نظام جهانی پرقدرت بنا کند. وی باور دارد فرانسه نمیتواند نیرومند باشد؛ مگر آنکه با بدیها و مسائل مهاجرت غیرقانونی و افکار سوسیالیستی بدرود گوید. همچنین اروپا نمیتواند مقتدر باشد؛ مگر آنکه کاغذبازی طاقتفرسا و سنگین خود را رها سازد، ترکیه را ترک گفته و به رهبری فرانسه و هماهنگی با آلمان پیش رود و نظام جهانی نمیتواند قدرتمند باشد؛ مگر آنکه هماهنگی فرانسوی- آمریکایی برقرار بوده و یک ناتوی پرقدرت به وجود آید.
مشکل بتوان اهمیت این دیدگاه را بدون نگاهی به سابقه شخصی سارکوزی کاملا درک کرد. وی فرزند یک خانواده مجارستانی است که این کشور را که در آن جزو نجیبزادگان بودند، ترک گفتند. در قرن هفدهم میلادی امپراتور فردیناند دوم به پاداش خدماتی که یکی از اجدادش در جنگ ضد ترکیه عثمانی کرده بود، به وی لقب شوالیه داد. پس از آنکه ارتش سرخ در سال 1944 مجارستان را از چنگ نازیها آزاد ساخت، در آن یک حکومت کمونیستی برقرار و اموالش را مصادره کردند. سارکوزی پدر در این ماجرا فرار کرد و سرانجام در فرانسه سکونت گزید؛ جایی که وی با دختر یک جراح یهودی- که به کیش کاتولیک درآمده بود- ازدواج کرد.
سارکوزی پسر- که به عنوان یک کاتولیک غسل تعمید داده شده بود- در پاریس بزرگ شد و تحصیل کرد و مدرک لیسانس خود را در رشته حقوق از دانشگاه نانتره دریافت کرد. پس از یک دوره کار در این رشته به وادی سیاست کشیده شد؛ جایی که ستاره اقبالش به سرعت اوج گرفت.
اگرچه رئیس جمهور شیراک اشتیاق چندانی به کاندیداتوری سارکوزی برای ریاست جمهوری نشان نمیداد، وی عزم خود را برای آن جزم کرد. با تمایل رئیس جمهور پیشین به دو ویلپن، سارکوزی دریافت تنها اقبالی که برای برد دارد، بسیج آن بخش از جناح راست فرانسه پشت سر خودش است که برای مدتی طولانی از لوپن- ابرمحافظهکار و ابربیگانهترس- طرفداری کرده است. در ضمن، وی دریافت که باید پشتیبانی یهودیان فرانسه و عقاید یهودیان خارجی را نیز جلب و با خود همراه کند. سارکوزی باور داشت سریعترین مسیر به سوی این مقصدها، نشان دادن تحقیر و اهانت و خوار کردن اعراب و مسلمانان و پاچهخاری آمریکا و اسرائیل است. وی بدون شک و به طور مطمئن پیگیر این موضوع شد و با اشتیاق افسارگسیختهای به دنبال آن رفت.
وی با شلاق زخم زبان، رهبران شورشها و بلواها را در نواحی فقیرنشین شهری «اراذل و اوباش» و «طبقه آشغال و وازده اجتماع» خواند؛ در حالی که کاملا آگاهی داشت که اکثریت جمعیت این نواحی از عربها و آفریقاییان مسلمان ترکیب شده است.
وی هنگامی که وزیر کشور بود، اقداماتی انجام داد که شدیدا کارکنان عرب و مسلمان فرودگاه شارل دوگل را رنجاند؛ آنان را براساس قراین و شواهد کاملا افسانهای متهم کرد که اعضای القاعده هستند. طی یک دیدار از آمریکا کمتر از یک سال پس از تهاجم واشنگتن به عراق، وی ستایش خود را از روشی که آمریکا مسائل را حل میکند، بیان کرد. او همین طور با بوش دیدار کرد و نخستین فردی بود که پس از انتخابش به مقام ریاست جمهوری به وی تبریک گفت. سارکوزی در مبارزات انتخاباتیاش با شور و هیجان مجازاتهای سختی را برای ضدسامیگرایی و انکار هولوکاست خواستار شد و حزبالله و حماس را «سازمانهای تروریستی» خواند.
به این خاطر و سایر موضعگیریهایش، وی مورد ستایش سازمانهای صهیونیستی در فرانسه و خارج قرار گرفت. نتانیاهو پیروزی وی را در انتخابات «هدیهای از سوی خداوند برای قوم یهود» دانست. اما موضعگیریهای سارکوزی تنها ژستهای انتخاباتی نیستند. آنها کاملا با زمینه خانوادگی و طبقه اجتماعی وی سازگارند. آنها بازتاب باورها و قشری است که از آن میآید.
نظر به آنچه گفته شد و با توجه به اظهارات اخیر وزیر خارجه فرانسه درباره برنامه هستهای ایران- که موضعی حتی افراطیتر از آمریکا و اسرائیل را بیان کرده- جهان عرب و جهان اسلام تنها میتوانند برای بدترینها آماده شوند و آنان باید خود را با واقعیت جدیدی وفق دهند.
حقیقت این است که شکاف بزرگی آمریکا و سیاست خارجی فرانسه را نسبت به منطقه خاورمیانه از هم جدا کرده بود که به آنها حاشیهای برای مانور میداد. این شکاف اکنون تا حد نامریی کوچک و قابل اغماض شده است.
اگر منصف باشیم، باید بگوییم تغییر در سیاست فرانسه نسبت به خاورمیانه یک شبه رخ نداد و خاستگاه آن را باید در عصر شیراک جستوجو کرد؛ از زمان اشغال آمریکایی عراق، فرانسه از حد و حدود خود گذشته تا هر طور شده از واشنگتن دلجویی کند و بتواند اثرات وتوی خود در شورای امنیت در مورد مصوبهای که اجازه میداد بدون آنکه آمریکا تحریک شود، تهاجمش به عراق مشروعیت یابد را خنثی سازد. واشنگتن به سهم خود، تصمیم گرفته بود که بالاترین امتیازها را از فرانسه بگیرد تا اینکه نتیجه به اصطلاح «لاس» دیپلماتیک فرانسوی- آمریکایی خود را در لبنان نشان داد و به مصوبه 1559 شورای امنیت انجامید. این مصوبه به عنوان وسیلهای برای بیرون راندن سوریه از لبنان به کار رفت که به نوبه خود راه رسیدن به خلع سلاح حزبالله و گروههای فلسطینی بود.
این کار مهندسی فرانسوی- آمریکایی راه را برای ترور رفیق حریری و تمام ترورهای زنجیرهوار و سایر تبهکاریهایی که لبنان را به لبه پرتگاه یک جنگ داخلی دیگر کشاند، هموار کرد. موضوعی که شوکدهنده مینماید، حقیقت دیدار شیراک با دوست خوبش سعد حریری پیش از ترک ریاست جمهوری بود؛ در حالی که سارکوزی- ارباب جدید الیزه- نیز حضور داشت.
با این حال، مشکل بتوان تصور کرد سیاست خارجی سارکوزی ادامه آنچه شیراک دنبال کرده، باشد. در حقیقت، احتمالا لبنان ثابت میکند که استثناست؛ شاید به خاطر مخالفت یکدنده شیراک نسبت به موضع بشار اسد در مورد تجدید دوره رهبری امیل لحود- رئیس جمهور فعلی لبنان- یا به مناسبت دوستی شخصی میان شیراک و حریری فقید.
به غیر از موضوع لبنان، فرانسه و آمریکا در بیشتر موضوعات خاورمیانه از هم جدا بودند؛ به ویژه در مورد آرمان فلسطین و برنامه هستهای ایران. موضعگیریهای دولت سارکوزی در مورد ایران نه تنها نشانه آن است که دیگر این موضوع صحت ندارد بلکه بیانگر این است که فرانسه خود را برای نقشی فعالتر و سفت و سختتر آماده میسازد؛ شاید نقشی که یادآور بازی فرانسه در بحران 1956 کانال سوئز باشد.
2 نکته مهم باقی میماند؛ نخست آنکه احتمال نمیرود اتحاد فرانسوی- آمریکایی در این برهه از رخدادهای نظم جهانی برای صلح و ثبات بینالمللی به کار رود و بسیار احتمال دارد برخورد تمدنها را تسریع کند. دوم آنکه فرانسه از سیاست خاورمیانهای تعریف و اجرا شده توسط دوگل بهرهمند شده و میشود.
اما ضعف کنونی اعراب، هر کسی را که تمایل داشته باشد آنان را رنجانده و به حقوقشان تجاوز کند، میفریبد؛ با این اطمینان که آنها جرات پاسخ دادن ندارند. این تراژدی و سوگنامه واقعی است.
نوشته پروفسور حسن نافعه، استاد دانشگاه قاهره