آيا ميتوان گفت تماشاگر ايراني آنقدر كمحوصله و گرفتار است كه ترجيح ميدهد هنگام سينمارفتن ترجيحا فيلمي را انتخاب كند كه او را فارغ از همه معضلات و مشكلات اجتماعي، بخنداند؟ نكته ديگر اينكه آيا اين كمديهاي پرفروش كيفيت قابلقبولي دارند؟
مسئله كيفيت براي مخاطبي كه براي سرگرمشدن با گزينههاي پرتعدادي مواجه نيست و بازار متنوعي براي انتخاب دراختيارش قرار نميگيرد، چقدر اهميت دارد؟ به هر حال هنوز هم سينمارفتن يكي از ارزانترين تفريحات مردم است. در مورد كمديهاي پرفروش هم اغلب با مواردي مواجه هستيم كه جاي فيلم سينمايي، مجموعهاي از چند كليپ بامزه را تشكيل ميدهند كه باحداقل صرف وقت و دقت سرهمبندي شدهاند. اما همين مجموعه كليپها بالاي 10ميليارد تومان در گيشه كاركرد داشتهاند.
شايد بتوان گفت اين جنس كمديسازي سطح توقع تماشاگر را در مواجهه با آثار طنزآميز پايين آورده است؛ تماشاگري كه به چند دقيقه خنديدن و سرگرمشدن در سالن سينما دلخوش است و از سوي ديگر در حوزه درامهاي اجتماعي به سختي حاضر به تماشاي فيلم ميشود. مواردي چون «فروشنده» اصغر فرهادي يا «ابد و يك روز» سعيد روستايي حكم استثنا را در اين قاعده دارند. فيلمهاي جدي اجتماعي كه تماشاگر اين سالها به حاصل كار سازندگانشان اعتماد كرده و پذيرفته كه قرار نيست درام جعلي و محافظهكار تماشا كند. در حالي كه در مورد بسياري از فيلمهاي غيركمدي اين سالها، چنين اطمينان خاطري در مخاطب وجود ندارد. اقبال عمومي به كمديهايي كه فاقد ساختار سينمايي قابل قبول هستند، به نوعي محصول به حاشيه راندهشدن سينماي مستقل اجتماعي نيز هست.
تا زماني كه سينماي مستقل در ايران جان نگيرد هم نبايد انتظار تغيير شرايط را داشته باشيم. به عنوان سينماگر اين فرضيه كه مردم ديگر حوصله ديدن فيلم جدي ندارند را نميتوانم دربست بپذيرم. همين مخاطبي كه امروز ترجيحش تماشاي كمديهاي بيكيفيت است اگر احساس كند درام پرقدرتي بر پردهآمده كه ساختار سينمايي مستحكمي دارد و ساختهشدنش محصول سفارش و توصيه نيست، از آن استقبال خواهد كرد. حد سليقه مردم را نبايد با فروش چندكمدي سطح پايين سنجيد. همين مخاطبي كه امروز براي چند ساعت خنديدن و فراموشكردن موقتي مشكلاتش به سينما ميآيد، ميتواند تماشاگر بالقوه درامهاي قدتمند اجتماعي باشد.