هستي عبدالحسيني، 15ساله، هنرجوي رشتهي کامپيوتر، حديثه مبارکي، 15ساله، نگار شادمانيفرهنگ، حسين آرام و عرفان ملکي، هر سه 16 ساله و هرچهار نفر دانشآموز رشتهي علوم انساني و غزل سلامي،16 ساله، دانشآموز رشتهي علوم تجربي دوستان نوجواني هستند كه در اين گفتوگو، هفتهنامهي دوچرخه را همراهي كردند. حاصل اين گفتوگوي جمعي را پس از ويرايش زباني ميخوانيد.
- كي حوصلهات سر ميرود؟
عرفان: حوصله سررفتن يعني دور از شرايط استاندارد خودت باشي. مثلاً الآن در خانه نشستهام، ولي دلم ميخواهد کار ديگري انجام بدهم؛ مثلاً پيش دوستانم باشم، مهماني باشم يا جاي سرگرمکنندهتري. ولي جاي ديگري نيستم و براي همين از حضور در اين محيط کلافه ميشوم.
هستي: حوصلهي من وقتي سر ميرود که هيچکاري براي انجامدادن نداشته باشم يا از همهي چيزهايي که دوست دارم دور باشم، مثلاً وقتي از فضاي مجازي دورم، حوصلهام سر ميرود.
عرفان: دقيقاً برعکس من، وقتي در کلافهکنندهترين شرايط قرار ميگيرم براي فرار به فضاي مجازي روي ميآورم.
حديثه: ميشود گفت ميل به انجام کاري نداشتن، يا ذوقنداشتن براي انجام کارهاي جديد نشانهي حوصله سررفتن است.
نگار: وقتي چيزي ما را سرگرم نميکند، يعني ذهن ما را درگير نميکند، باعث ميشود حوصلهمان سربرود. بعد هم فضاي مجازي بهنظر من زياد سرگرمكننده نيست، مگر اينکه سوژهاي داشته باشي.
غزل: حوصله سررفتن يعني بودن در موقعيتي که هرکاري ميکني راضيات نميکند. مثلاً يك نفر با تلويزيونديدن سرگرم ميشود، ولي اگرحوصلهاش سررفته باشد، آنهم خوشحالش نميکند. بهنظرم اين، يعني اشباعشدن از چيزي يا کاري.
عرفان: بهنظرم اينکه بگويي هرکاري ميکني راضيات نميکند درست نيست. وقتي حوصلهات سرميرود ترجيح نميدهي در يک فضاي شلوغ و سرگرمكننده باشي؟
غزل: نه، وقتهايي هست كه هيچکاري راضيام نميکند، مخصوصاً حضور در جاهاي شلوغ.
حسين: بچهها چرا شبهاي امتحان را نميگوييد که مثلاً يك جزوهي 100صفحهاي را بايد بخوانيم اما خودمان را درگير کار ديگري ميکنيم، يک کار بيربط که بهطور معمول اصلاً حوصلهي آن کار را نداريم؟ پس ميشود گفت به هرچه علاقه نداشته باشي حوصلهات در آن کار سر ميرود، چون به آن علاقه نداري.
- حوصله سررفتن فايدهاي هم دارد؟
عرفان: من وقتي حوصلهام سرميرود مينشينم روي مسايلي که در آنها گير کردهام تمرکز ميکنم و اغلب برايشان راه حلي پيدا ميکنم. گاهي هم من وقتي زياد بيکار يا کلافه ميشوم، ميروم سراغ کارهايي که هميشه دوست داشتم انجام بدهم، اما به دلايل مختلف نميتوانستم انجام بدهم، مثلاً کتاب بخوانم.
حسين: حوصله سررفتن باعث ميشود به خودم و کارهايم فکر کنم؛ به اينکه چه کارهاي مفيدي ميکنم و چه کارهاي غيرمفيدي؟
هستي: شايد باعث بشود به چيزهاي ديگر فكر كنم، مثلاً ايدهاي به ذهنم بيايد.
نگار: همهي اينها درست است، اما بعضي وقتها واقعاً نميشود کاري کرد. نه همسن داري و نه کاري هست. فقط تو هستي و گوشيات که آنهم باز در طولانيمدت به دردت نميخورد.
حديثه: شايد فرصتي باشد براي فکرکردن به چيزهايي که فراموش کردهايم يا انجام بعضي کارها که مدتهاست نکردهايم و مثل اين چيزها.
غزل: حوصلهسررفتن فوايد زيادي دارد، من اکثر مواقعي که حوصلهام سر رفته باشد، ايدههاي جديد و باحال به ذهنم ميرسد. خيلي از نقاشيها، طراحيها و کاردستيها، يا حتي کارهاي اصلاح فيلم و عکس را در زمانهايي که حوصله نداشتهام انجام دادهام.
عرفان: بهنظر من کلافگي يکجورهايي حاصل بيبرنامگي خود ماست. اگر همهي کارها طوري تنظيم بشوند که وقت خالي کمتري باقي بماند حوصلهي آدم هم سر نميرود.
نگار: خب آدم وقتي حوصلهاش سرميرود سعي ميکند که از اين وضعيت دربيايد و بايد ذهنش را به چالش بکشد که چهکار کنم؟ من وقتي اينجوري ميشوم کارهايي ميکنم که خيلي وقت است انجام ندادهام.
- زمان بيحوصلگي
حوصلهي اغلب دوستان عضو اين گروه، غروب جمعه بيشتر سر ميرود. نگار از بيحوصلگي، احساس خفگي ميکند، غزل احساس ديوانگي، براي هستي دلگيرترين زمان، غروب جمعه است و حسين گاهي ميخوابد که بقيهي اعضاي گروه معتقدند خوابيدن در اين حالت وضع را بدتر ميکند و عرفان معمولاً بين ساعت دو تا پنج بعدازظهر دچار اين حالت ميشود و همگي معتقدند که در فصل مدرسه بيشتر دچار بيحوصلگي ميشوند.
نگار: اگر درس جذاب باشد حوصلهي آدم سر نميرود، اما چون براي بيشتر افراد سرگرمكننده نيست، به يکي از دلايل بيحوصلگي تبديل ميشود. درس خواندن يک جور مسئوليت است و چون از آن لذت نميبريم، اذيت ميشويم و بيحوصلهمان ميکند.
عرفان: من چون خودم را مجبور نميكنم كه درس بخوانم، بنابراين وقتي درس ميخوانم لذت ميبرم و وقتي حسش نباشد، درس نميخوانم، حتي اگر امتحان پاياني در پيش باشد.
غزل: چهقدر خوب، اي کاش همه اينطوري باشند.
نگار: اين خيلي خوب است، اما بيشتر افراد اجباراً درس ميخوانند.
عرفان: بهنظر من اينکه بخواهي کاري را انجام بدهي و نتواني، خودش حوصلهي آدم را سر ميبرد و باعث ميشود وقتت خالي شود و حوصلهات سر برود. مثلاً امتحان داري اما نمينشيني در زماني که قبلاً براي درسخواندن خالي گذاشتهاي درس بخواني.
- سررفتن حوصله دست خود آدم است؟
عرفان: بله، صددرصد دست خود آدم است. چون اگر از قبل با برنامههاي متنوع وقت خود را پر کنيم مجالي براي اينکه حوصلهمان سر برود نميماند. اگر دقت کنيد سررفتن حوصله بيشتر بين جوانها و فرزندان خانوادههاست تا والدين. چرا؟ چون آنها اغلب مشغول کارند، وقتي براي اين ندارند که حوصلهشان سربرود.
هستي: يعني ما چون تنبل شدهايم حوصلهمان سر ميرود؟
عرفان: نه، منظورم اين است که آنها مشغلههايي دارند که واجب است و همانها را انجام ميدهند. مثلاً پدرشما ميرود سرکار و هر روز بايد اين کار را انجام بدهد و هر روز با مسايل جديدي روبهروست و درنتيجه، تنوع کاري باعث ميشود حوصلهاش سر نرود.
حسين: به رفقا و فاميل هم مربوط ميشود.
هستي: نه من يکهو و بيدليل حوصلهام سر ميرود.
نگار: دست خود آدم نيست، اما ميشود آن را کنترل کرد.
حديثه: بله اگر بخواهيم خيلي راحت ميتوانيم خودمان سرگرمي پيدا کنيم.
- به سوي هدف
ميگويند افرادي که در زندگي هدف مشخصي داشته باشند حوصلهشان سرنميرود. موافقيد؟
عرفان: بله، آدم براي رسيدن به اهدافش نياز به برنامهريزي دارد و برنامهريزي باعث ميشود حوصلهي آدم سر نرود و هميشه کاري براي انجامدادن داشته باشد.
حديثه: اما هدفها خيلي متفاوتند.
هستي: من الآن هدف دارم، برايش تلاش هم ميکنم، اما حوصلهام سر ميرود.
عرفان: خب، اهداف شما بلند مدت است. اهداف کوتاه مدت هم بايد داشته باشيد. اينکه مثلاً من بگويم 10 سال ديگر ميخواهم وکيل بشوم کافي نيست، برنامهريزي براي اهداف کوچکتر هم بايد وجود داشته باشد.
حسين: خب، بعد از چند وقت همان کارها خسته کننده ميشود و حوصلهات را سر ميبرد. مثلاً کسي ميرود سرکاري که هدفش همان بوده و به آن رسيده، اما بعد از مدتي همين کارش خستهکننده ميشود.
نگار: نه، چون وقتي هدف داري براي زودتر رسيدن به آن، چنان ذوق داري که همهي کارهايش برايت لذتبخش ميشود.