می‌نشینم کنجی در اتاقم، ساق پاهایم را بغل می‌کنم و به توت‌فرنگی‌های نیمه‌سرخ حیاطمان فکر می‌کنم که در تاریکی آرام خوابیده‌اند.

شايد هم يکي خواب بدي ديده و بيدار شده باشد. کاش مي‌توانستم با او حرف بزنم و به او دل‌گرمي بدهم. شايد آن يکي كه بي‌خوابي به سرش زده، به‌جاي من با توت‌فرنگي کابوس‌زده ‌حرف بزند تا كم‌كم خوابشان ببرد.

توت‌فرنگي‌هاي نيمه‌سرخ زير نور مهتاب خوابيده‌اند، طوري آرام و زيبا که ستاره‌ها به تماشايشان ايستاده‌اند و از دور برايشان چشمک مي‌زنند!

 

عكس و متن: مليكا نادري، 14ساله از تهران

برچسب‌ها