حتي اگر گاهي مثل دوندهاي که بسيار دويده و بارها زمين خورده است، با زانواني خوني راه برود يا مثل انساني که ناسپاسي ديده، غمگين باشد. حق هيچوقت تنها نيست. حق، آوازي است که هميشه به گوش ميرسد.
* * *
پس از تو، قصهي حق و باطل، شکلي داستاني به خود گرفت. تو اين داستان را ناخواسته به ميدان جنگ بردي. داستان تو شنيده شد. اين داستان حق بود که داشت شنيده ميشد. حق بود که تشنه ماند. حق بود که سرش بريده شد. حق بود که به اسارت رفت. حق بود که نيزه خورد. حق بود که راه بر او بسته شد. حق بود که برايش عزاداري کرديم.
اما معجزه اين بود؛ حق زنده ميماند حتي اگر به شهادت برسد. حق گفته ميشد حتي اگر به سکوت دعوتش ميکردند و شنيده ميشد حتي اگر همه ناشنوا بودند.
* * *
حق باران بود. وقتي باريدن ميگرفت همهجا خيس ميشد. همهجا سبز ميشد. حق گسترده و زلال بود. حق راست ميگفت. حق همهجاي آسمان را ميگشت و همهجا ميباريد.
حق همه را شگفتزده ميکرد. اين خصلت حق بود. آيينهتر از آيينه. صافتر از صاف. بهتر از بهتر. بيشتر از بيشتر. رساتر از رسا. ابرتر از باران. آفتابيتر از آفتاب عالمتاب.
حق روشن و صريح و شفاف بود. هرکس که او را نميشناخت، خود را به نشناختن زده بود. هرکس که او را نميديد، خود را به نديدن زده بود. هرکس که او را نميشنيد، خود را به نشنيدن زده بود.
حق هميشه خودش بود. هيچوقت لباسي ديگر نميپوشيد. هيچوقت جاي اشتباهي نميرفت. حق نميخواست جنگ را شروع کند. حق فقط مردم را به راه بهتر دعوت کرد.
حق با سايهها بيعت نکرد. آنها که او را کشتند، سايههاي بيماري بودند که از شدت سياهي، تنها و سرگشته و خشمگين بودند. اما آنها معجزه را نميدانستند. معجزه اين بود: حق نميمرد و تا ابد زنده ميماند و در ميان انسانها زندگي ميکرد.
* * *
وقتي بهار ميآمد، آواز حق بود که درختها را سبز کرده بود. وقتي تابستان ميشد، آواز حق بود که بر کشتزارها ميوزيد. وقتي پاييز بود، صداي حق بود که از باران شنيده ميشد. زيبايي باريدن برف، حق بود.
وقتي محرم ميآمد، جمعيت حق بود که عزاداري ميکرد، نوحه ميخواند، گريه ميکرد، قصه را دوباره و چندباره ميگفت، از تکرار آن نميهراسيد، از تصور آن خسته نميشد و از بهتصوير كشيدن آن دست برنميداشت.
در چشمهها، حق بود که ميجوشيد و همهچيز با حق آميخته بود؛ طبيعت و انسان، آنچه بر سرش رفته بود و آنچه به سرش ميآمد. داستان قديمي و هميشگي رويارويي ظالم و مظلوم، خير و شر، حق و ناحق، داستان قديمي و دوستداشتني رسيدن حق به حقدار.
وقتي در اين محرم پاييزي با شربتهاي نذري دعا ميکني که باران رحمت از آسمان دلت ببارد، يعني که حق به حقدار رسيده است. وقتي دعا ميکني آواز حقيقت همچنان به گوش برسد، يعني حق به حقدار رسيده است. وقتي دعا ميکني آنقدر شبيه آيينهها شوي كه هميشه و همهجا بتواني حق را ببيني، بشنوي، لمس کني و بشناسي، يعني حق به حقدار رسيده است.