ما با شال و كلاه پشمي و كيف مدرسه در دست گرگ و ميش هوا از كنارش ميگذشتيم و ظهر با چانهاي لرزان برميگشتيم و او با صورتي سرخ هنوز سر چهارراه ايستاده بود؛ انگار نه انگار آسمان روي سرش يخ و برف ميريخت. اگر كسي مظنه قيمت كوپن گوشت و مرغ را جويا نميشد از جايش جمب نميخورد. ميگفتند اجدادش از تبار روسهاي مهاجري بودهاند كه به آذربايجان آمده سجل ايراني گرفتهاند. يك روز بيمقدمه آمد داخل بنگاه آقاي عسگري نشست و گفت خانه پدر مرحومش را فروخته ميخواهد داخل محله اميريه مغازه فروش باكس سيگار و شيشه قليان باز كند.
مشاسماعيل لحافدوز، همسايه زيرزمين خانهپدري پاپاخش را از روي سرش برداشت و طي عادتي ديرينه دو لبه آنرا با دست فشار داد و رو به آقا صفدر برايمان تعريف كرد و گفت: «ميگويند در عهد پادشاهان قاجاري دو نفر يكي در كار باغچه و گلكاري و ديگري در كار تفنگ و گلولهسازي بوده است. مردمان تهران قديم گويا عادت به هديه دادن گل نداشتهاند و گلدان را ترجيح ميدادهاند. ژرژ پطرو يا همان مردي كه به گلها علاقه داشته سختي سفرهاي طولاني را به جان خريده پياز گل از فرنگ ميآورده، القصه از آن پياز گلها چندتايي هم در باغچه كاخ گلستان ميكارد.
ميگويند مظفرالدين شاه در حال تردد در حياط كاخ بوده كه بوي گلي جديد به مشامش ميرسد، از خدم و حشم منشأ اين رايحه دلنشين را جويا ميشود، همگي با دست گلهايي را نشان ميدهند كه ژرژ پطرويا پيازش را از فرنگ آورده بود. شاه كه بوي گلها از خود بيخودش كرده بود دستور ميدهد صد تومان به پطرويا پاداش بدهند. خبر اين پاداش مثل توپ در تهران صدا كرد و از آن پس گل مذكور به گلصدتوماني شهرت يافت.
تفنگساز اما مرادعلي نامي بوده كه قمهسازي ميكرده و پس از ديدن تفنگ و تپانچههاي روس نخستين تفنگ و گلولههاي ايراني را ميسازد. خبر ساخت تفنگ كه به گوش شاه ايران ميرسد وي گمان ميبرد كه يحتمل براي سوءقصد به جان شاه است و به دستور او فيالفور مراد علي را بهدست ميرغضب ميسپارند.» بعد از حكايت گل و گلوله مشاسماعيل لحافدوز، چند هفتهاي خبري از آقا صفدر كوپنفروش نبود و كپههاي برف جايش را روي پيادهرو گرفته بودند. سال بعد آقا صفدر كوپنفروش كه ازدواج كرد، اهالي محل از گلفروشي خودش براي جشن عروسياش گل خريدند.
- روزنامه نگار