شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶ - ۰۴:۰۱
۰ نفر

مهدیا گل‌محمدی: مرشد عباس که تازه ضرب گرفته بود دستی بالا برد و بر زنگ زورخانه زد و گفت صفای قدم پهلوان. پهلوان مراد از پیشکسوت‌ها و میاندار گود زورخانه بود و در پاسخ مرشد سری به علامت تعظیم فرود آورد و نوچه‌هایش یک به یک پشت سرش وارد شدند.

زلزله صد و هشتاد و اندي سال پيش تهران، بيشتر شميرانات، دماوند و 70روستاي شرق جاجرود را ويران كرده بود و مراد آمده بود براي زلزله‌زده‌ها گلريزان بگيرد. قديم‌ها لوطي‌ها، داش‌مشدي‌ها و دست به دهان برس‌ها هر چه داشتند در طبق اخلاص گذاشته كمك مي‌كردند تا مصيبت و نداري كمر كسي را نشكند. مراد شروع كرد به گرم كردن خود و با تنكه‌اي‌ با گلدوزي‌هاي بته‌جقه‌اي بر تن پيش از مراسم گلريزان، ورزش را با سنگ‌گيري آغاز كرد.

مرشد به آوايي حزين خواند: بسم‌الله الرحمن الرحيم، يك است خداي بنده‌نواز. يكي از نوچه‌ها دسته گلي را كه نام گلريزان نيز از آن گرفته مي‌شود ميان حضار مي‌گرداند و هر كس به تناسب توان و دارايي‌اش، پولي داخلش مي‌گذاشت. به اين ترتيب دارا و ندار نيز مستور مانده كسي از ميزان بذل و بخشش ديگري آگاهي نمي‌يافت. خبر رسيده بود كدخدا انبار غلات را بسته و به احدي اجازه برداشت از آن را نمي‌دهد.

انباري كه بخشي از عايدي آن، از محل بذل محبت مردم محل به زلزله‌زده‌ها بود و حالا مردم درگوشي زمزمه مي‌كردند كه قرار است خرج قشون روس و بريتانيا شود. مرشد به روال هميشه براي شمارش سنگ‌‌گيري ضرب گرفته گفت:‌ دو بيست - بر دو روي منافق لعنت. پهلوان مراد را همه مي‌شناختند و ديوار‌هاي زورخانه با آن قاليچه‌هاي لچكي و پرده‌هاي قلمكار نيز به صداقتش گواهي مي‌دادند، شايد همين شد كه آن روز دسته‌گلي كه ميان جمعيت مي‌چرخيد به ساعتي نكشيده پر و دوباره خالي مي‌شد.

مرشد شمرد: چهار سي - حسين كشته اشقيا. زورخانه لبالب از جمعيت شده بود تا جايي كه داخل «غلام‌گردش» هم جاي سوزن‌انداختن نبود. شش‌چهل- شش گوشه قبر علي اكبر. دست‌هاي پهلوان مراد انگار نه براي سنگ كه براي چيزي وراي اين دنيا بالا مي‌رفت. هفت چهل - هفت ساق عرش مجيد. نوچه‌ها تخته، ميل و كباده را آورده گوشه‌اي گذاشتند كه دست پهلوان مراد جايي ميان زمين و آسمان از حركت ايستاد.

جمعيت ساكت شد. هشت چهل- يا امام هشتم مددي. دست پهلوان مراد بالا رفت. مردم صلوات فرستاده ماشاءالله گويان دوباره دست به جيب شدند. نه چهل- يا جواد العالمين. قديم‌ها كه سنگ‌هاي زورخانه سنگين‌تر بودند هيچ پهلواني به پنجاه نرسيده بود. پهلوان مراد دست‌هايش مي‌‌لرزيد. مرشد دست از ضرب برداشت، كودكي را كه مادرش زير آوار پيشمرگش شده بود روي زانو گذاشت و دوباره ضرب گرفت. پهلوان مراد انگار از ب بسم‌الله برايش بخوانند دست‌هايش نلرزيد. پنجاه- پنجاه هزار بار بر جمال پيغمبر خدا صلوات.

کد خبر 388767

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha