آمازون میتواند در تهران شعبه داشته باشد یا نه؟ روزنامه شهری باید برای یک شهر باشد یا باید به همه شهرهای کشور یا حتی به شهرهای جهان نگاه کند؟ همشهری هستیم هنوز یا داریم شبکهوندی را تجربه میکنیم؟ آیا سیاست اجتماعی هیچ ربطی به فقرا ندارد؟ به زنان و کودکان چطور؟ به معلولان چطور؟ میشود شهر را تعطیل کرد؟ روزنامه را چطور؟ فعلا که عیدها میشود دوهفته پیاپی به دنیا گفت بایست ما برمیگردیم.
راستی استارت آپ چیست؟ ربط شهر با مدرسهها درکجاست و با دانشکدهها چه رابطهای دارد؟ بگوییم بافت فرسوده یا بگوییم تاریخ یک شهر؟ تاکسی اینترنتی چیست؟ موشهای گربهسان جویهای شهر مهم هستند یا نه؟ سوسکها چطور؟
بیخانمانها؛ گرمخانه میخواهند یا کاشانه و کار؟
میپرسم روزنامهای که برای امور شهری منتشر میشود باید روزنامهنگاری تحقیقی داشته باشد یا گزارشهای توصیفی و خبری بنویسد؟ مراکز پژوهشی و تصمیمساز باید به روزنامه تکیه کنند یا روزنامه باید خبرهای آنها را منتشر کند؟ خبر که چه عرض کنم؛ حتی عطسهزدنهای آنها را.
از خبرزدگی خستهام ولی نمیگویم خبرگرایی بد است اما میپرسم نظرتان درباره گزارشگری چیست؟ درباره روزنامهنگاری مسئلهگرا چه فکر میکنید؟ یافتن ایدههای تازه و دادن راهحل تابو است؟ اگر نیست چرا خبری از این دو پدیده دیگر نیست؟ باید هنوز رویدادهای دور و نزدیک را به خبر تبدیل کرد یا اینکه از این رفتار نفتالینی دست برداشت و خود رویداد ساز شد؟ باید رخ بدهد و سراغش رفت یا باید کمین کرد و آینده را ساخت؟ باید بازهم یکسویه حرف زد و نوشت یا به جایش فرصت گفتوگوی دوسویه و چندسویه آفرید؟
الان کدام روزگار مطلوب است؟ اطلاع دادن به مردم یا به مشارکت کشاندن آنها؟ یادم نرود بپرسم عدالت و آموزش با سیاست اجتماعی ارتباط دارند؟ با رسانهها چطور؟
بازهم سان ببینید از پرسشها؛ تهران مهاجر دارد؟ آن راننده که شما اینترنتی فراخواندهاید و دارد شما را به مقصد میرساند؛ حتی یک تک اتاق هم در این شهر دارد؟ یا فقط دار و ندارش یک اپلیکیشن «ویز» است و پنجشنبهها با هم برمیگردند ولایت؟
بین مهاجرت و جرائم شهری ارتباطی هست؟ چه خبر از بیمارستانهای شهر؟ چه خبر از حومه شهر؟ شهر که فقط شورای شهر و شهردار نیست!
آیا شما الان مخاطب این سطرهای من هستید؟ من تردید دارم باشید. من مخاطب ندارم. شما هم ندارید، باور کنید که ندارید. اگرهم شما الان دارید این حرفهای من را میخوانید، در خوشبینانهترین حالت میشود گفت شما همان مخاطب قبلی نیستید و جایتان را به مخاطبه دادهاید؛ یا بهتربگویم به انتظار مفاهمه هستید و دیگر شنونده محض نیستید و خودتان هم پر از حرف هستید و زبان هم دارید و بخشی از راهحلها هم هستید.
میگویند وبلاگها مردهاند دیگر. شما یک وبلاگ راه بیندازید و اسمش را بگذارید مسائل تهران. تردید نکنید در کسری از ثانیه صدها مسئله ریز و درشت شهر بر این دیوار دیجیتال توسط مردم نقش خواهد بست و این فقط خاص تهران نیست؛ از دهلی تا پاریس و از پکن تا نیویورک در بر همین پاشنه میچرخد.
داشت یادم میرفت؛ از من پرسیده بودید چه نوع روزنامه همشهریای را برای آینده میپسندم. پرسشهای من بهعنوان یک شهروند رژه رفتند؛ شهروندی که قریب به ۴۰سال است از لابهلای مسائل همین کلانشهرعبور میکند؛ روزنامه هم میخواند و باز بیجواب میماند.
دیدید نسخه ننوشتم، چون حالا در عبور از شصتویکمین بهار؛ دیگر عمیقا باورم این است که پیش از نسخه نوشتن برای دیگران، اول باید خودمان را ویزیت کنیم.
موبایل شما به شما میگوید که حالا رسانههای جدید کارشان اعلام رویدادها شده؛ تند و سریع هم اینکار را میکنند. اما رسانههای چاپی دیگر نمیتوانند و نباید صرفا اعلامگر بمانند؛ این دارایی دیروز، وبال گردن امروز است.
یک دهه است با همشهری آنلاین هستم؛ همسایه دیجیتال شما؛ ما زمانی همشهری میشویم که در جهان شبکهای شده معاصر که چپ و راست گجت و دیوایس و اپ و مدیا میسازد و اختراع میکند؛ مثل آدم بنشینیم و به جای تکرار خود، خودمان را دوباره اختراع کنیم برای کاهش درد همشهریها.
راه میانبر؛ تعامل است. تعامل این دارایی بزرگ رسانههای نوین را از رسانههای جدید بردارید و به راه بزنید.
این کار دو نفع دارد:
شما ضمن حرکت در جهان مخاطبان، آنها را تغییر میدهید و آنها هم در همین اثنا شما را تغییر میدهند.