خواهر ما وقتي حرفهاي ما را خواند، داغ دلش تازه شد و گفت: «فقط شما پسرها نيستيد که توي ذوقتان ميزنند. ما دخترها هم کلي چيز براي تعريفکردن داريم، ولي مامان و بابا زُل ميزنند به آدم و ميگويند: «اينکه نگار و ساغر مدل بافتن موهايشان با همديگر مو نميزند، به ما چه!»
به شما چه؟ يعني شما تعجب نميکنيد که آنها چهطوري اين کار را کردهاند؟ يا واقعاً برايتان مهم نيست که عسل هفته پيش با آن يکي ساغر (که با اين يکي که با نگار موهايشان را مثل هم ميبافند، فرق ميکند) دعوايش شده؟ مگر ميشود که ما بگوييم آنها با هم دعوايشان شده و به هم نامهي قهر دادهاند و شما نپرسيد که «چرا؟ سرِ چي؟»
خب شما نميپرسيد، ما هم نميتوانيم بنشينيم و ماجراي تولد عسل را تعريف کنيم که ساغر را دعوت نکرد. آنوقت شنبه که شد بهش گفت: «آخ ببخشيدا، يادم رفت.» آنوقت ساغر بهش گفت که «آدم چيزهاي مهم را يادش نميرود، حتماً برايت مهم نبودم.»
آنوقت عسل آتيش گرفت، ولي نتوانست آنموقع چيزي بگويد. تازه كلي بعد هم دارد. خب ما اينها را نميتوانيم تعريف کنيم که. همهاش ميماند توي دلمان. تازه دلمان براي شما هم ميسوزد که ماجرا به اين بامزگي را نميدانيد.
بدترش اينکه دلمان براي خودمان هم ميسوزد که نميتوانيم جريان را براي شما تعريف کنيم. آنوقت ميرويم براي عروسکهايمان تعريف ميكنيم ولي از آنجايي که آنها دهان ندارند، نميتوانند خيلي تعجب کنند يا حتي بپرسند: «واي چهقدر هيجانانگيز! بعد چي شد؟»
خلاصه که مامان و بابا و حتي اين داداش بيذوق (من را ميگويد ها!) هيچ به اين حرفهاي مهم توجه نميکنند. تازه تا ميآييم که گرم بشويم و حرف بزنيم، ميگويند: «بچهجان! تو که اينقدر بلبل زباني ميكني، درسهات رو هم همينطوري جواب ميدي ديگه؟!»
هيچکس هم نيست گوش کند که «آخه مامان من! باباي من! چه ربطي دارد؟ مگر اصلاً جدول مندليف يا قوانين تابع و هذلولي و مشتق و آرايههاي ادبي و فعلهاي بيقاعدهي انگليسي به اندازهي يک کلمه از اين جريانها، باحال و بامزهاند؟ چرا دست روي نقطه ضعف آدم ميگذاريد؟ حالا انشاءالله درس هم به وقتش ميخوانيم ديگر.»
«مرسي اَه!»
(خواهر آدم اينطوري آدم را ساکت ميکند ها. يعني اين قسمت حتي نتوانستيم يک کلمه حرف بزنيم!)
تا که وا کردم به يک قصه دهن
تا که گفتم يک دو تا حرف خفن
خرخر مامان و بابا توي ذوق
زد پس از آن کور و کر شد نطق من!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تصويرگري: مجيد صالحي