مثلاً ما نميدانيم که کدام آدم خوبي آمده و لباس فرم مدرسه را اختراع کرده است. خيلي چيز بدي است و ما اصلاً تأييدش نميکنيم.
اولاً که وقتي اين لباس فرمها را ميپوشيم، حداقل تا دو هفته در شناسايي دوستهايمان دچار مشکل ميشويم. مخصوصاً که در سه ماه تعطيلي هرکداممان لباس خودمان را داشتيم و مثلاً ميدانستيم که اميرعلي چه رنگي است، اما حالا نميدانيم!
اينطوري ميشود که ما شوخياي را که با دوست صميميمان ميکرديم و به قول آقا ناظم، شوخي پشت وانتي بود، اشتباهي همان شوخي را با يکي از بچههايي انجام ميدهيم که جنبهاش کم است اما زورش زياد است و داستان درست ميشود!
ثانياً؛ نه که لباسهاي فرممان را خياط مخصوص پادشاه موناکو ميدوزد، براي همين وقتي آن را ميپوشيم هر کداممان ميتوانيم تنهايي بشويم «دلقک مخصوص پادشاه موناکو»! مثلاً آستين لباس يکي تنگ است اما تنهاش گشاد. يقهي آن يکي کج است، اما جيبش صاف و کلي چيز ديگر!
البته هيچکدام از ما بدمان نميآيد براي مسخرهبازي هم شده، يک سري به موناکو بزنيم، اما بابا و مامانهايمان ميفرستندمان به مدرسه. آنجاست که مجبور ميشويم با همان کمبود امکانات به جاي اينکه براي پادشاه دلقکبازي دربياوريم، براي خودمان دلقكبازي كنيم، اينطوري کلي ميخنديم و خوشحال ميشويم.
تازه قسمت بدتر ماجرا اين است که اولين کسي که به اين لباس درب و داغان ما ميخندد همان خياط مخصوص است. بيانصاف يک جوري لباس را کج و کوله ميدوزد که انگار آدم را ميشناسد و مطمئن است که احتمالاً يا قبلاً شيشهي مغازهاش را شکانده است يا بعداً ميشکند.
يعني با آن لباس و خندهي بعدش، انتقام همهي کارهاي بدي که ممکن است در حقش انجام بدهيم را پيش پيش از ما ميگيرد.
تصويرگري: مجيد صالحي
نظر شما