آخر تابستان و قبل از شروع مدرسه، تقريباً هيچ آدمي نيست که منتظر گرفتن کتاب درسياش نباشد.
قديمها که کتابها را مدرسهها پخش ميکردند، يکي از موارد حسودي بچههاي يک مدرسه به مدرسهي ديگر، همين زودتر گرفتن کتاب بود. يعني آن وقتها بچه از رسيدن به کتاب درسياش طوري خوشحال ميشد که کريستف کلمب از رسيدن به قارهي آمريکا خوشحال نشده بود.
البته همانطور که خودمان ميدانيم اين خوشحالي و ذوقکردن خيلي طول نميکشيد و به محض اينکه بقيه هم کتابهايشان را ميگرفتند، کلاً از بين ميرفت.
اما چيزي که هنوز از قديم تا حالا عوض نشده، احساس آدم نسبت به کتابهايش است. يک هفتهي آخر را جوري انتظار ميکشيم که بزرگترين محققان و استادان براي انتشار جديدترين نظريات و مقالات علمي انتظار نميکشند. اما به محض اين که کتاب را ميگيريم، با دو بار ورق زدن هويجوري! تازه يادمان ميافتد که بايد در 9 ماه آينده هرروز قيافهي اين بزرگوار را تحمل کنيم.
ظرف سه سوت خوشحاليمان تبديل به بيحالي ميشود. تازه آن وقت است که آدم متوجه ميشود بعضي از نقاشيهاي کتابها چهقدر بيريخت است. محتوايش هم يكجورهايي نچسب است. کاغذش هم به درد نميخورد و...
اما به هر حال چارهاي نيست و بايد با واقعيت کنار آمد. براي کنار آمدن با واقعيت آدم سراغ بابا رفته، مبلغي پول و مقداري بد و بيراه از ايشان تحويل ميگيرد. فحش را پيش خودش نگه ميدارد و با پول، ميرود کتابهاي درسياش را سيمي و جلد ميکند.
اگر چيزي تهش ماند چند تا برچسب اسم و فاميل هم ميخرد. اگر باز هم چيزي تهش ماند که خب معلوم است، ميرود خوراكي ميخرد و به جان باباجانش دعا ميکند.
کتابهاي درسي هم که انگار خودشان از احساس آدم خبر دارند، نامردي نميکنند و براي درآوردن پدر مخ آدم، سنگ تمام ميگذارند. حيف که پدر مخ آدم مثل پدر خود آدم پول توجيبي نميدهد.
اين کتابها اصلاً به اين توجه ندارند که درست است که کتاب «گويد سخن فراوان» ولي خب، اين را هم همه ميدانند که «کم گوي و گزيده گوي چون دُر». اصلاً اگر دقت کنيم، ميبينيم که دُر کلاً حرف نميزند! ما نميدانيم کتابهاي درسي چرا از دُر ياد نميگيرند. تازه حرف هم که ميزنند همهاش حرفهاي سختسخت ميزنند.
تو يار مهرباني، دانا و خوشزباني
اما چه ميشود که کمتر سخن براني؟
تصويرگري: مجيد صالحي
نظر شما