اما ديروز... ديروز، وقتي هنگام زلزله، خودم را هم در اين ترس لعنتي ديدم، ياد نگراني چشمهايت، بغض درون حرفهايت و آن ترس لعنتي كه در وجودت بود افتادم.
در آن لحظه بود كه فهميدم هيچكس نميتواند تو را كاملاً درك كند.
براي مردم عزيز كرمانشاه
مريم محمودصفت، 15ساله
خبرنگار افتخاري از لنگرود
عكس: فاطمه موسوي، 14ساله، خبرنگار افتخاري از كرج
- يک تيم دوچرخهاي
اين اواخر اتفاقهاي جالبي برايم ميافتد. تک به تک با بچههاي دوچرخه آشنا ميشوم. اتفاقاً مکان تمام ملاقاتها يکجا است؛ اينستاگرام! آن اولها فقط خوشحال بودم که با چندتا از همراهانم حرف ميزنم. بعد فکر کردم چه عجيب است اين آشنايي اينستاگرامي!
همديگر را نديدهايم. در پيکنيک آخر هفته دور آتش، رو در روي هم ننشستهايم و گل نگفتهايم و گل هم نشنفتهايم. از استعدادهايمان هم تنها چيزهايي که داد ميزند، يک جفت چشم دقيق براي گرفتن عکس از سوژههاي خوب و يک ذهن و يک دست که راز پروانهنشدن کرمها را آنقدر زيبا مينويسد که آدم ميتواند با همان کرم پروانهنشده برود آن سر دنيا و برگردد.
با هم مسابقه ميدهيم. شعرها و درددل هاي همديگر را ميخوانيم. دسترنجها و گزارشها و مصاحبهها را با تبوتاب دنبال ميکنيم.
اينجاست که بايد عمق ماجرا را درک کرد. بايد به راز اين نخ بخيه پي برد؛ نخ بخيهاي که در دفتر دوچرخه ميسازند و اين 123نفر خبرنگار افتخاري را به هم وصل ميکنند.
فاطمه نريمان، 15ساله
خبرنگار افتخاري از کرج
- لحظههاي قشنگ نوجواني
نوجواني را دوست دارم. لحظههاي قشنگي دارد. لحظهاي خوشحالي و لحظهاي دلتنگ. نوجوانهاي ايراني خوشبختاند که تو را دارند.
دوچرخهجان اين را بدان، تو در قلب همهي ما جا داري، چه در قلب نوجوانهاي امروز، چه در قلب نوجوانهاي ديروز.
پريناز حسينزاده، 14ساله
خبرنگار افتخاري از تهران
- عزيزترين دوست كاغذي جهان
بيحوصله وارد اتاق شدم و بستهي زردرنگي را روي ميز تحريرم ديدم. نگاهم به نامت افتاد:
سفارشي- دوچرخه
دوچرخهجان، تو اولين نفري بودي که تولدم را تبريک گفت و من هيچوقت اين لطف تو را فراموش نميکنم. شک نکن كه يکي از آن 15 آرزو، بهترينماندن توست تا هميشه...!
اي واي!
گفته بودي به هيچکس نگويم! ولي تو با همه فرق داري. تو عزيزترين دوست کاغذي جهاني!
مبينا يگانه، 15ساله
خبرنگار افتخاري از تهران
- يک سلام کوتاه
اينروزها سرم شلوغ شده و کمتر ميتوانم به تو سر بزنم، اما اين را بدان هروقت بين درسهايم وقت خالي پيدا کنم، فوراً به سمت لپتاپ ميروم و شروع به تايپيدن ميکنم. البته ناگفته نماند بعضيوقتها سر کلاس هم برايت مينويسم.
مثل اينکه سلام کوتاهمان دارد بلند ميشود و من بايد دوباره با تو و لپتاپجان خداحافظي کنم و به سمت تاريخ بروم.
سمانه منافي، 14ساله
خبرنگار افتخاري از اسلامشهر
عكس: مهديهسادات بنيادي، 15ساله، خبرنگار افتخاري از تهران