نقطهاي درنگ ميکند
و لابهلاي فوت او
چند بوسه بال ميزند
قوري عزيز
خندههاي ريز ميکند
در دلش نبات آب ميشود
عطر و مزهاش گلاب ميشود
قوري و عزيز
پنکه و پدربزرگ
مثل روز اول عاشقند
ياسمنسادات شريفي، 15ساله
خبرنگار افتخاري از اراک
تصويرگري: دلارامسادات باقري، 16ساله از شهرري
- تو خنديدي
تمام اين شعرها را رها ميکردم
و مينشستم پاي هندسه
اگر
و تنها اگر
نخنديده بودي...
وانيا اميري، 15ساله
خبرنگار افتخاري از پرديس
- جدول
حرفي گمشده است
کلمهاي از ياد رفته است
بايد به چشمها نگاه کرد
تا واژهها فاش شوند
نيلوفر قاآني، 16ساله
خبرنگار افتخاري از مشهد
- سؤال
مگر ميشود
دلت گير و
دلگير باشي؟
حانيه باقرپور
15ساله از يزد
- براي زمستان پيش رو
رج به رج شعر ميبافم
مصراع به مصراع
فصل سردي در پيش است
ميبافم به اندازهي گردن خزان و برگهاي زردش
تا نقش اين چند برگ بماند بر تابلوي درختان پاييز
ميبافم تا شاعري ديگر باز از خزان بسرايد
و جيرهي شعر کم نيايد
در زمستان.
حانيه احمدي
15ساله از تهران
عكس: فاطمه ميرشجاعي از تهران
نظر شما