همين الآن بعد از گرفتن هديهات از پلهها بدوبدو اومدم بالا و بيخيال امتحان فيزيك و رياضي و... قلم به دست گرفتم و فقط ميخوام براي تو بنويسم. براي تو كه اين لحظهي فوقالعاده رو بهم هديه كردي.
ازت بينهايت ممنونم و اميدوارم بتونم خبرنگار خوبي باشم. از اين به بعد تمام تلاشم رو مي كنم تا مثل يه دوست واقعي در كنارت باشم و پابه پاي تو ركاب بزنم!
مريم محمودصفت
15ساله از لنگرود
- بستني يخي پرتقالي
وقتي فکر ميکنم که دارم بزرگ ميشوم، احساس غرور ميکنم، ولي فکر کردن به اينکه اينجوري دوران نوجواني از من دور ميشود، غرورم را ميشکند.
کاش ميشد هم بزرگ شد، هم نوجوان ماند. نوجواني براي من همانقدر لذتبخش است که خوردن بستني يخي پرتقالي، هرچند بعضيوقتها بستني آب شود و روي لباسم بريزد.
نسترن اعجازي
از تهران
- با من دوست ميشوي
سلام به دوچرخهجان مهربونم! دلم گرفته. خيلي هم گرفته. امروز که دوچرخه رو خيلي خوشحال توي 17سالگي ديدم، خيلي خوشحال شدم. نميدونستم بايد از تولد دوچرخه خوشحال باشم يا ناراحت. با خودم فکر کردم چرا من نبايد با دوچرخه دوست باشم؟ دوستياي که تا ابد پايداره.
با خودم گفتم بايد دست به کار شوم، چون نشستن و زانوي غم بغلکردن کارساز نيست. يک قلم و کاغذ برداشتم و شروع کردم به نوشتن.
دوچرخهي خوب و مهربون من!
ميخواهم با تو دوست باشم. آيا من را به دوستي خود ميپذيري؟
نازنين پيغان
12ساله از تهران
عكس: پريسا شادكام
16ساله از نجفآباد