تاریخ انتشار: ۲۵ خرداد ۱۳۹۷ - ۰۴:۰۱

خودم را در آینه برانداز می‌کنم. همه‌چیز به چشمم تیره و تار است. انگار زیر یک سایه‌ام و همه‌چیز به شدت مرموز به نظر می‌آید. چشم از آینه برمی‌دارم و می‌دوزم به ماهی گنده‌ای که روی زمین ولو شده و به من زل زده. صدایم درنمی‌آید. انگار خفه شده‌ام!

بوي تند ماهي را مي‌فهمم و صدايي كه تلاش مي‌كند بگويد: «ماهي!» و نفس‌زنان مي‌گويد: «ماهي!‌ ماهي! ماهي!»

نگاهي به دوروبرم مي‌‌اندازم. چند ماهي ديگر هم روي زمين پخش‌وپلا شده‌اند و همه با هم مي‌گويند: «ماهي!‌ ماهي! ماهي!» يك ماهي شلوارم را چسبيده و يك‌باره جست مي‌زند به طرف صورتم. جا خالي مي‌دهم و پايم روي يك ماهي لزج و خيس مي‌رود و ليز مي‌خورم... گرومپ!

* * *

مامان هنوز دارد ماهي تميز مي‌كند. ماهان كنار دستش نشسته و دستش كوچكش را توي كله‌ي ماهي جا داده و دهن ماهي را تكان مي‌دهد و به جايش حرف مي‌زند.

مامان كه مرا مي‌بيند، وسط بلبل‌‌زباني‌هاي ماهان مي‌پرد: «ئه!‌ بيدار شدي. سرت بهتره؟ دستم خرد شد از بس ماهي پاك كردم. مردم دختر دارن، منم دختر دارم. اون از مرضيه، اينم از تو...»

بيدار شده‌ام، ولي هنوز زبانم خواب است. اگر حرف بزنم، مامان تا صبح دختر اقدس‌خانم و زهرا‌خانم را مثل چماق مي‌كوبد فرق سرم. ميترا از هفت‌سالگي ظرف شسته و نرگس خواهركوچكه‌اش را خودش بزرگ كرده و غزل بلد است دوازده نوع غذا بپزد و...

به تنگ ماهي‌قرمز روي ميز نگاه مي‌كنم. خيلي شانس آورده كه ريزه‌ميزه است، وگرنه تا حالا كبابي يا سوخاري شده بود.

نگاهم به آينه‌ي قدي مي‌افتد. خودم را در آينه برانداز مي‌كنم. همه‌چيز به چشمم تيره و تار است. انگار زير يك سايه‌ام و همه‌چيز سخت مرموز به نظر مي‌آيد.

چشم‌هايم پف كرده و به قول بابا شبيه مافنگي‌ها شده‌ام. جوش‌هايم را هم رصد مي‌كنم. شبيه مين‌هاي نفرت‌انگيزي هستند كه فكر نكنم حالا حالاها پاكسازي شوند.

يك قدم عقب مي‌روم كه چيزي خيس و لزج زير پايم خرد مي‌شود.

صدايي بي‌نفس كه تلاش مي‌كند بگويد: «ماهي!» و نفس‌زنان مي‌گويد: «ماهي!‌ ماهي! ماهي!»

 

زينب علي‌سرلك، 15ساله

خبرنگار افتخاري از پاكدشت

عكس: دلارام‌سادات باقري، 16ساله از شهرري