و بسیاری از اعمال آن در شب تعریف میشود و به زندگی شبانه رونق میبخشد. طبعاً این سلوک تغییری در فضای زندگی میدهد، که عموماً روزانه است و متناسب با این تغییر، شرایط اجتماعی و عمومی هم با آن تطبیق مییابد. به همین دلیل در ماه رمضان نوعی دگرگونی و دوری از روزمرگی در فضای عمومی جامعه را شاهد هستیم.
در تهران قدیم، با توجه به بافت و معماری آن دوره، سفرۀ افطار، بهخصوص در فصل گرما، در حیاط خانهها پهن میشد و ساعتی پیش از اذان مغرب اهل خانه به آب و جاروی حیاط و آبدادن باغچه و گلدانها میپرداختند، فواره را باز و سماور را روشن میکردند و متناسب با فصل، غذا و نوشیدنی تدارک میدیدند. مثلاً در تابستان انواع نوشیدنیهای خنک آن زمان مثل عرق بیدمشک و خاکشیر و عرق بهارنارنج و تخم شربتی و سکنجبین و سرکهشیره و پالودۀ سیب یا پالودۀ طالبی را در کاسههای بزرگ همدانی با لعاب آبی زیبا سر سفره میگذاشتند. دور سفره هر جا که دیوار بود پشتی میگذاشتند و گاهی هم روفرشی یا پتو در کنار سفره میانداختند، بهخصوص جایی که بزرگترها مینشستند که در مجموع حس مهمانی و ضیافت بهوجود میآورد، ضمن اینکه برای پذیرایی از مهمان هم آمادگی داشتند.
از دیگر نشانههای زندگی شبانه در ماه رمضان رفتوآمد و دیدوبازدیدها بود که بهسبب نبود امکان پذیرایی در روز، اغلب شبها انجام میشد. این مهمانیها، بعد از نماز مغرب و عشا، در منزل یکی از اقوام و آشنایان برگزار میشد و با انواع نوشیدنیها و احیاناً شیرینیهای خانگی، مثل نانپنجرهای که پخت آن در خانهها خیلی معمول بود، و زولبیا و بامیه و میوۀ فصل از مهمان پذیرایی میکردند. خانوادهها هم بزرگ بودند و امکان اعمال سلیقه و کدبانومنشی و مشارکت و همدلی نیز به همان نسبت بیشتر بود.
شبهای عید فطر نوبت میزبانی ما بود که علاوه بر سور و سات معمول، اخبار رؤیت شدن یا نشدن رؤیت هلال هیجان خاصی به محفل میبخشید و یکسره تلفن اشغال بود و از قم و نجف و دیگر بلاد اخبار رد و بدل می شد. گاهی تلگرامی هم بر روی همان کاغذهای قدیمی میرسید که مثلاً رویت ماه به تأیید یکی از بزرگان دین رسیده است. در آن سالها شیوۀ کنونی اطلاع از رؤیت هلال مرسوم نبود و هر یک از مؤمنان به فتوای مرجع خود عمل میکرد و این بر اهمیت و هیجان این اتفاق میافزود.
البته شیرینی منزل ما هم در خانه طبخ میشد و مادر فرش «اتاق کوچیکه» را جمع می کرد و بساط شیرینیپزی را در آنجا پهن میکرد و بوی شیرینی به فضا حلاوتی میبخشید. گاهی هم عمه خانم به کمک میآمد و دوتایی این کار را به سامان میرساندند. ما هم برای احترام به روزهدارها، علنی شیرینیها را نمیخوردیم، بلکه یکییکی کش میرفتیم و در صندوقخانه آنها را میخوردیم و لب و دهانمان را پاک میکردیم. در بین آن شیرینیها من شیرینی نانپنجرهای را ترجیح می دادم.
ماه رمضان که میرسید زورخانهها تا سحر باز بودند و رفتوآمد برقرار بود و، بهجز شبهای قدر، ورزش و شعرخوانی و دمامی داشتند. در بین جوانان، به ویژه در مناطق جنوبی و مرکز شهر بهخصوص در دهۀ شصت، بازی گلکوچیک رواج داشت. ساعتی بعد از افطار، بچهها معبرها را یکطرفه میکردند و با توپ پلاستیکی در محلهها و عموماً در زمینهای خاکی، در جاهایی مانند چهارصددستگاه و میدان خراسان و شهرری و اختیاریه، گلکوچیک بازی میکردند. در هر منطقۀ تهران از بین بازیکنان صاحبنامی نظیر علی پروین، حسن روشن، برادران انصاریفرد، حسن حبیبی و اصغر شرفی، لیدری وجود داشت.
قهوهخانهها هم نزدیک افطار باز میشدند و برنامههای خاصی اعم از پردهخوانی، شاهنامهخوانی، شعرخوانی و ترنابازی داشتند. بساط قلیانکشی و مشاعره هم مهیا بود. بعضیها فالوده و یخدربهشت و خرما هم به پذیراییشان اضافه میکردند، اما از دیزی خبری نبود. کبابیها هم بیشتر آش رشته و در این اواخر حلیم میفروختند و تقریباً فروش کباب تعطیل بود. در اطراف منزل ما، پدر آقای علی پروین مغازهای داشت و در ماه رمضان غذایی خوشمزه با شیردان گوسفند تهیه میکرد که به آن «توپی» میگفتند. حمامها هم تا صبح باز بودند و از حالت شستوشوی صرف خارج میشدند و، چون شبها فراغت بیشتری بود، مردم مدتها در آن مینشستند و صحبت میکردند. در مجموع، همین شرایط فضای کوچه و شهر را زنده میکرد.
در رمضان، کتابفروشیها هم، بهویژه از جمله در مساجد مهم شهر، رونق مییافت و دستفروشها بساط کتاب را در کنار صحن و حیاط و رواق و فضای پیرامون مساجد نیز راه میانداختند. کتابفروشیها هم بعد از نماز ظهر و عصر تا غروب پاتوق اهل کتاب بود. بررسی گزارشها نشان میدهد که در سالهای دورتر خرید و فروش و معاوضه و حراج کتاب در شبهای رمضان رونق داشته است؛ مثلاً کتابخانۀ شرافت در سال 1324ق، یعنی در آغاز مشروطیت، اعلان کرد که «از غره شهر رمضان المبارک روزهای پنجشنبه و جمعه از سه ساعت به غروب مانده تا مغرب در کتابخانۀ شرافت که در فضای محاذی شمسالعماره واقع است مجلس هراج تشکیل می یابد و نیز شبهای رمضان همه شب بعد از افطار تا پنج ساعت از شب مجلس هراج دایر است.»
این سنت در سالهایی که در وزارت ارشاد بودم دوباره مورد توجه قرار گرفت و از دومین سالِ نمایشگاه قرآن کریم، کتاب و دیگر کالاهای فرهنگی و هنری مثل تابلوها و نرمافزارها و صنایع دستی مرتبط و گپوگفت علمی و فرهنگی و هنری در کنار نمایشگاه قرآن دایر میشد و افزون بر آن، برخی ناشران بزرگ مانند انتشارات سروش و مجموعۀ فروشگاههای شهر کتاب تا پاسی از شب آمادۀ پذیرایی از علاقهمندان بودند.
بعدها فرهنگسراهای شهر به این فعالیت دامن زدند و بر رونق زندگی شبانه افزودند.
در حوزۀ مراسم و آیینها نیز در گذشته در محلهها در ماه مبارک رمضان توجه بیشتری به قرآن میشد. رمضان بهطور خاص ماه قرآن و دعا بود. در خانههایی که ظرفیت و جای بیشتری داشتند جلسات مذهبی قرآنی محلی و صنفی بهمدت 30 شب برگزار میشد و برای شبهای قدر خانههای بزرگتر را انتخاب میکردند. برنامۀ قطعی همۀ این جلسات قرآنخوانی و ترجمه و احیاناً تفسیر قرآن توسط روحانیان بود. مهمترین جلسۀ قرآن آن سالها «مجمع قاریان قرآن کریم» بود که در محلۀ درخونگاه، در مسجد مرحوم شیخ هادی نجمآبادی و با محوریت استاد مولایی، در سی شب ماه مبارک رمضان برگزار میشد. ایشان از بیستسالگی تا پایان عمر این جلسات را اداره میکرد و خود شاگرد مرحوم احمد مازندرانی بود. ادارۀ این جلسات را فعلاً استاد میرداماد، شاگرد ایشان و همکار پیشین ما در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، عهدهدار است. این مجمع پس از انقلاب مشروطیت شکل گرفت و برنامهها و جلسات آن در طی همۀ این سالها پیوسته برگزار شده است. البته گاهی این برنامه به منازل هم انتقال مییافت؛ مثلاً منزل مرحوم مستفید که در خیابان ژالۀ سابق بود و سپس به پل رومی رفت ــ دکتر مصطفی دانشآموختۀ ادبیات عرب و علوم قرآنی فرزند آن بزرگوار و اکنون خود از اساتید قرآن است یا خانۀ حاج آقا شفیعی در خیابان عینالدوله یا منزل مرحوم مجلسی در خیابان سهروردی. اعضای این جمع از قاریان شناخته شده بودند، مانند مرحوم علی آقای اربابی که جلسات قرآنی مسجد جامع و منطقۀ لویزان را اداره می کرد و آقای خدام حسینی که در خیابان فلاح برنامههای قرآنی داشت و تقریباً همۀ محافل قرآنی منطقۀ امامزاده حسن را اداره میکرد. اساس کار جلسۀ مرحوم مولایی این بود که بعد از افطار خواندن قرآن را شروع می کردند و از ساعت دوازده به بعد اساتید قرائت، با پایان یافتن جلساتشان، به این جمع ملحق میشدند و تلاوت رنگ و بویی دیگر مییافت، آقای شجریان هم بعضی شبها در همین جلسۀ استاد مولایی حضور می یافت.
از برنامههای بهیادماندنی آن دوران کاری بود که مرحوم سرهنگ منصور مسگرا، بهرغم فشارهای آن زمان، انجام میداد و سی شب متوالی دانشجویان دانشکدۀ پلیس را در سر سفرۀ قرآن، در مسجد دانشگاه پلیس، در جنب زندان قصر سابق مهمان میکرد. آنها سی جزء قرآن را میخواندند و در شب عید فطر میزبان مجمع قاریان قرآن کریم بودند و جلسه با تلاوت آنها به پایان میرسید. در این جلسات، دانشجویان دختر و پسر دانشگاه پلیس حضور داشتند. مرحوم مسگرا پس از انقلاب با حکم مستقیم امام راحل مسئولیت شهربانی قم را عهدهدار شد. او تحصیلکردۀ دانشگاه هاروارد بود و اجازهای از آیتالله مرعشی داشت. از دیگر شخصیتهای قرآنی قبل از انقلاب، سرهنگ حسن بیگلری، مؤلف نخستین کتاب تجوید قرآن بود به نام سر البیان فی علم القرآن (با تجوید کامل استدلالی) و در مسجد پدرم به آموزش علاقهمندان میپرداخت. تخصص ایشان به اصطلاح قاریان «تنس در صوت» بود. در صفحات نخست کتاب نوشته بود: «مطالب این کتاب شبهای یکشنبه و سهشنبه و چهارشنبه در مکتب قرآن مسجد المصطفی (ص) واقع در چهارراه حسنآباد تهران توسط مؤلف محترم تعلیم و تدریس میشود.»
بعد از فوت مرحوم بیگلری، آقای محمد رضایی مسئولیت جلسات قرآنی آنجا را عهدهدار شد. شبهای رمضان استقبال بهقدری بود که تعدادی وسیلۀ نقلیۀ بزرگ، بعد از پایان مراسم شبانه، شرکتکنندگان را به میدانهای اصلی شهر، مانند میدان راهآهن و میدان 24 اسفند (انقلاب) و میدان شهناز (امام حسین(ع))، میرسانید که راحتتر به منازل خود بروند. برخی از چهرههای ارزشمند قرآنی امروز کشور، در همان جلسات شرکت میکردند. آقای رضایی جزوۀ کوچکی داشت با نام «آشنایی با قرآن» که در هر چاپ بر آن میافزود و با نام مسجد المصطفی (ص) انتشار مییافت. در شبهای نیمۀ رمضان جشن و سرور به مناسبت ولادت باسعادت امام مجتبی (ع) برقرار بود، اما نه به گستردگی جشنهای سوم و نیمۀ شعبان و سیزده رجب. از این رو، برخی از روحانیان تهران میکوشیدند این جشن را با شکوه بیشتری برگزار کنند. از آن جمله پدرم بود که در مسجد خود با دعوت از آقای فلسفی مجلس گستردهای برپا میکرد و وسط خیابان سپه (امام خمینی) را با چراغهای زنبوری پایهدار زیبا میساخت. در این افزون بر شرکتکنندگان جلسات قرآنی، شبها، اقشار مختلف بهویژه علمای تهران حضور مییافتند.
از دیگر مجالس مهم آن شبها، مهدیۀ مرحوم شیخ احمد کافی خراسانی بود که تقریباً نیمی از خیابان امیریه را چراغانی میکرد و منبریِ آنجا، افزون بر خود ایشان، شیخ جعفر سبحانی از علمای برجسته قم بودند. آقای کافی منبریِ پرطرفداری بود و بعد از نماز ظهر و عصر رمضان در وقت اول در مسجد پدرم منبر میرفت و پس از آن مجالس دیگری داشت: مسجد مدرسۀ مروی (سیدمحمدعلی سبط الشیخ) در بازارچۀ مروی، مسجد امام حسن (ع) (شیخ منصور عاصمی) در چهارراه سیروس و مسجدالرحمن (سیداحمد روضاتی) در فیشرآباد.
ضبط نوارهای صوتی در مجالس دینی در آن سالها رونق یافت. پیشتر در حسینیۀ ارشاد بخش ویژهای برای ضبط سخنرانیها و مراسم راه افتاده بود که نوارهای سخنرانان، بهویژه دکتر شریعتی، را تکثیر میکرد و عمدتا از طریق انجمنهای دانشجویان در اختیار علاقمندان قرار میداد. هرچند قبل از آن نیز منبرهای مرحوم فلسفی ضبط و به کتاب تبدیل میشد که کتاب "کودک از نظر وراثت و تربیت" در دو جلد نخستین آنها بود. اما در آن سالها با وفور ضبط صوتهای کوچک و نوار کاست که ارزان تهیه میشد مواجه بودیم و برخی مغازهها خاص فروش و کرایۀ نوارهای قرآنی و سخنرانیهای مذهبی کمکم برپا شد. در این مغازهها بهویژه در تهران، مشهد و قم، منبرها و دعای ندبۀ معروف آقای کافی مشتری بسیاری داشت.
از دیگر مجالس معتبر آن شبها از مسجد قندی (مرحوم میرزا یوسف ایروانی پدر آقای دکتر ایروانی وزیر اسبق دارائی) در خانیآباد، مسجد امام حسن (مرحوم شیخ منصور عاصمی) در چهارراه سیروس و مسجد امام حسن (میرزا مسیح مسجدجامعی) در نیروی هوایی میتوان نام برد.
در ماه رمضان، جلسۀ مجمع قاریان گاهی میزبان قاریان مصری هم میشد؛ از جملۀ آنها عوضین مغربی و مرحوم نقشبندی بودند که نه در هتل ها، بلکه در خانههای علاقهمندان به قرآن ساکن می شدند و از شکوه این جلسات تعجب میکردند. متقابلاً از ایران هم کسانی همچون استاد محمدتقی مروت و استاد اربابی به مصر دعوت میشدند. با اینکه در آن سالها نام و جایگاه قاریان ایرانی در جهان شناخته نبود، استاد مروت نخستین شخصیت برگزیدۀ ایرانی در قرائت بود. مهمترین شاگرد استاد مروت، دکتر سید محسن موسوی است که عمر پرثمر خود را به آموزش قرآن اختصاص داده است. ایشان برای نخستینبار آموزش قرآن بانوان را با همکاری خانوادۀ محترمشان پایهگذاری کردند. هرچند در سالهای دهۀ 40، حاج آقای هاشمی، روحانی گرانقدر منطقۀ شمیران و بنیانگذار حوزۀ علمیۀ چیذر، برای نخستینبار در ایران و شاید در همهجا آموزش حوزوی جمعی را برای خانمها برقرار کرد. طبعا خواندن و درس قرآن جزء جدایی ناپذیر آن، بهویژه در ایام رمضان بود. بعد از بنیانگذاری حسینیۀ ارشاد، یکی از برنامههای موسسه برگزاری مجالس مذهبی و قرآنی برای بانوان با محوریت خانم کاتوزیان بود. این جلسات پیش از آن در منزل خانم اشرف قندهاری، از بنیانگذاران موسسۀ خیریۀ کهریزک، در دربند شمیران تشکیل میشد. در عین حال، قدیمیترین اثر صوتی اذان زنانه که قدیمیترین اذان ضبط شده نیز است، مربوط به بانویی ایرانی میباشد به نام ملوک ضرابی که در سال 1298 در ایران ضبط و در آلمان تکثیر شده است. مدت زمان این اذان سه دقیقه میباشد که در دستگاه بیات ترک، گفته شده و توسط کمپانی آلمانی اودئون، در تهران، ضبط گردید. اما پس از جنگ جهانی، آن موسسه به لندن منتقل شد. ویژگی این اذان، تاکید و تکیه بر شهادت "علی ولی الله" است که با چنین عباراتی بیان میشود: "اشهد ان مولانا و مقتدانا و ؟؟؟ بالحق امیرالمونین علی ولیاله" و در پایان آن، مناجاتی کوتاه است بدین شرح:
بارها گفت محمد که علی جان من است
هم به جان علی و جان محمد صلوات
تنها نسخۀ این اثر در موزۀ موسیقی نگهداری میشود.
برنامههای مساجد هم بسیار گسترده بود و استقبال از رمضان روحی تازه به آنها میداد. مساجد خیلی شلوغ بود و بزرگترها بچهها را میفرستادند تا در مسجد، بهخصوص برای نماز جماعت و شبهای قدر، جا بگیرند و آنها هم با ذوق و شوق پیشقدم میشدند. پشت سر آنها هم خانوادهها بودند که کتاب دعا و قرآن و سجادهشان را زیر بغل میزدند و از کوچه و پسکوچهها به سمت مساجد و هیئتها میرفتند. آن وقتها در مساجد و هیئتها اینقدر قرآن نبود؛ بهخصوص در شبهای قدر که جمعیت بیشتر بود، هر کس قرآن و کتاب دعای خودش را به همراه میبرد. آن سالها محوریت بیشتر مجالس با قرآن بود و برنامۀ قرائت قرآن در عموم این محافل برگزار میشد.
برای خوردن سحری، همه دور سفره مینشستند، حتی آنهایی که روزه نمیگرفتند. مادرم زودتر از سایرین از خواب برمیخاست و سحری را میپخت؛ یعنی غذای مانده را گرم نمیکردند. در خانۀ ما دو آشپزخانه بود، یکی در طبقۀ همکف و در کنار اتاقهای نشیمن و دیگری در زیرزمین، که برای مهمانیهای بزرگ بود. در کنار آبانبار و حوض نقلی که در آن آب بسیار تمیز آبانبار ریخته میشد. مجرای ضایعات آشپزخانه، از مجرای فاضلاب جدا بود، تا برکت خدا آلوده نشود.
خرید برخی اقلام آشپزخانه سالانه انجام میشد. مثل برنج که در کندوهای فلزی و بلند که از جنس آهن ضخیم و زنگ نزن بود، نگهداری میشد و برای جلوگیری از آفت درون آن سنگ نمک میانداختند. در برخی جاها سیر خشک بوتهای هم به آن اضافه میکردند. برای قند و شکر هم از ظروف حلبی سفید استفاده میشد. نان، وضع دیگری داشت. در خانۀ ما بشکۀ بزرگی بود که در آن نان خشکی که ماندگاری داشت نگهداری میشد و چندان هم استفادۀ خانگی نداشت و به مجلس و مراسم روضهخوانی میدادیم. علاوه بر اینها روغن و عسل و ترشی هم ردیفهای خود را داشتند و دست کم هر ششماه تجدید میشد.
سیبزمینی و پیاز هم برای فصل پاییز و زمستان ذخیره میشد چون با آغاز بهار در دسترس بود. سیبزمینی و پیاز را بر روی رف میچیدند. در خانۀ ما ،اتاقی که بالای آبانبار بود به این کار اختصاص داشت و به آن اتاق پیازی میگفتیم. در رفهای زیرزمین هم همین کار را میکردیم. وقتی پیاز یا سیبزمینی جوانه میزد، برای مصرف جدا میکردیم. در برخی خانهها، سیر را ریسه و به دیوار آویزان میکردند. ماهی دودی هم به همین روش نگهداری میشد. آشپزخانهها بوی جداگانهای داشتند، از این رو در فضایی مجزا از اتاقهای نشیمن ساخته میشدند. هرچند که آشپزخانۀ منزل ما در فاصلۀ کمی از بقیۀ اتاقها قرار داشت، اما در عین حال با فضاهایی روشن که هوا به آسانی در آن رفتوآمد داشت، جدا میشد. وسایل گرمایشی آشپزخانه در آن سالها، چراغهای نفتسوز، مانند سه فتیله، والور، پریموس و عالینسب بود و نفت را یا از نفتفروشیهای سیار یا از بقالیها و مغازههای مستقل میخریدند. پیمانۀ نفتی که بر روی آن نشانهای حک شده بود، گروانکه نام داشت که کلمهای روسی بود. زیرا بخشی از نفت سفید بهویژه در مناطق شمالی ایران، در آنموقع از باکو میآمد و باکو هم بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بود. اما آشپزخانۀ دوم، که البته همۀ خانهها نداشتند، برای مهمانیهای پر جمعیت بود. در کنار این آشپزخانه کپۀ هیزم قرار داشت و چند اجاق هیزمی در آن قرار گرفته بود. اجاقها به اندازۀ دیگها بود. جنس دیگ و دیگر وسایل آشپزخانه، عموما مسی بود که هر سال آنرا سفید میکردند، یعنی به آن قلع میزدند. وسط آشپزخانه محوطهای مکعب مستطیل بود که روی آن آبکش و یا سبد میگذاشتند و برنج در حال پخت و آماده برای دم کشیدن را روی آن برمیگرداندند تا آب آن جدا شود و برای دم کشیدن به دیگ دیگری برمیگرداندند و افزودنیهایی مانند روغن، آلبالو، لوبیا و ... و ادویهجات را در آن میریختند و دور در آنرا با پارچه میپوشاندند و روی دیگ میگذاشتند تا مانع خروج بخار شود و غذا بهتر دم بکشد و خوشخوراکتر شود.
از دیگر کارهای آن زمان، رسیدگی بیشتر به فقرا در این ماه بود. شیوههای رسیدگی با امروز فرق میکرد؛ مثلاً پدرم پولی به قصاب محل میداد تا با آن به خانوادههای نیازمند که برای خرید مراجعه می کنند، گوشت بیشتری بدهند، بی آن که خریدار متوجه چنین کمکی شود. همین روال دربارۀ بقالی و نانوایی هم رایج بود؛ اما شیوۀ شبانۀ این کار صورتی دیگر داشت. بعضی شبها، بعضی از اهالی محل غذای سحر را طبخ و آماده میکردند و به بهانهای به درب منازل افراد نیازمند میفرستادند تا آنها هم سحری کاملی داشته باشند. در همۀ این موارد حق همسایگی و کرامت انسانها رعایت میشد.
اما حالا رسانههای جدید و سریالهای تلویزیونی، که بسیاری از آنها هم سطحی است، عادات و آداب زندگی رمضان را به هم ریخته است. الان برخی از روزهداران تعریفی از سحری ندارند و ترجیح میدهند قبل از خواب شام بخورند و از لطف و صفای سحر چشم بپوشند و لذت خواب سحرگاهی را جایگزین آن سازند. مجالس جدید هم عموماً حال و هوای سابق را ندارد. به هر حال، شرایط عوض شده و اوضاع تغییر کرده است. اکنون رسانه جای مجالس قدیم را گرفته است؛ البته ساختار زندگی و خانه و خانواده هم به این امر دامن میزند. امروز چنین اقتضا میکند که مردم شبهای احیا بنشینند در خانه و پای رادیو و تلویزیون احیا بگیرند یا احکام و اخلاق بشنوند، در حالی که این رسانهها تأثیرگذاری و گرمی و معنا و معنویت مجالس دینی گذشته را ندارد. به رسانۀ رادیو و تلویزیون برای بیان این مفاهیم خیلی اهمیت دادهایم، حال آنکه اینها از رسانههای سرد هستند و تأثیر رسانههای گرم را ندارند. اما حضور رسانههای جدید ما را ذوقزده کرده و به نظر میرسد برای انتقال مفاهیم دینی بیش از حد به آن اعتماد کردهایم. از طریق رسانۀ رادیو و تلویزیون سواد دینی منتقل میشود، اما برای انتقال فضا و تجربۀ دینی باید از ظرفیتهای دیگری بهره برد که در رسانههای جدید وجود ندارد. در هر حال، اقتضائات زندگی شهری تفاوت کرده است، ساختار بستهای ایجاد شده است و ما باید برای استمرار تجربههای گذشته و رونقبخشیدن به فضای معنوی و پرنشاط ماه مبارک رمضان بازنگریهایی متناسب با ظرفیتها و امکانات جدید انجام دهیم و البته از همۀ آنها استفاده کنیم.
- نشریۀ شورایاران، شمارۀ 29