به رودخانه ميرسم و لحظهاي فقط به تلاطم بينظيرش گوش ميدهم. كاش كسي از ما عکس بگيرد. سعي ميكنم سلفي بگيرم؛ من و هواي دلانگيز و رودخانه، يکهويي! اما آن پلاستيک آن گوشه چه ميگويد؟
جلوتر ميروم. جلوي پايم رنگينکمان روي سنگها و سبزهها ميافتد. پاهايم را جفت ميکنم و يک دو... در پلاستيكي نوشابهاي کنار پايم خودنمايي ميکند. کنارش ميزنم و عکسم را ميگيرم. چيليک!
جلوتر ميروم. گلهاي رنگارنگ چشمک ميزنند. سوژه پيدا ميشود! چه زيباست قطرههايي که گلبرگ را نوازش ميكند. دوربين را تنظيم ميکنم، اما...
با ديدن زبالهها دلم به حال طبيعت ميسوزد.
آن طرفتر گروهي کيسه به دست ميخواهند طبيعت را از درد نجات دهند. چرا گروهي تشکيل شده كه هرهفته زبالههاي طبيعت را جمع کند؟ چرا زبالهنريختن جايگزين زباله جمعكردن نميشود؟ دلم ميگيرد. دلم به حال شمعدانيها و بنفشههايي ميسوزد که دلشان ميخواهد طبيعت را بدون زباله ببينند.
دوربين را توي کيفم ميگذارم. عکسي که طبيعت را با پلاستيک و در نوشابه تزئين کند، نميخواهم.
چند قدم به سمت آنها ميروم.
- كيسه و دستکش اضافه خدمتتان هست؟
حديث بابايي، 17ساله از تهران
رتبهي دوم مسابقهي «شمعدانيها در خطرند»
عكس: نازنين حسنپور، 16ساله از تهران
رتبهي دوم مسابقهي «پنجره و شمعداني و چيزهاي ديگر»