در خانواده پدری و مادری «بهنام ابوترابیان» که ساکن محدوده بازار تهران بودند همیشه حرف تهران قدیم بود. اما جرقه علاقهمندی به نوشتن قصههای تهران در تور یکروزه دانشجویی دانشجویان رشته معماری زده شد. زمانی که با سید احمد محیط طباطبایی، کارشناس تاریخ و استاد دانشگاه از مسجد سپهسالار تا شهرری ایستگاه به ایستگاه در تهران قدم زدند. ابوترابیان، کارشناس رشته معماری تصمیم گرفت تهران را جور دیگری ببیند.
با قصههایش، با روایتها و هویتش. به همین دلیل دست به قلم شد و گذر ایلچی، تهران در آینه عمارت مسعودیه و از تهران تا سن پترزبورگ همراه با ناصرالدین شاه را نوشت. ابوترابیان سعی دارد تهران دوستداشتنی را با حکایتهای مستند و با نثری دلنشین برای مخاطبانش روایت کند. همانگونه که خودش تهران را میبیند.
- بعد از نخستین تجربه تهرانگردی دانشجویان رشته معماری چه پیوندی با این شهر پیدا کردید که دغدغهتان پژوهش درباره تاریخ پایتخت شد؟
خانواده پدری و مادریام در محدوده بازار تهران زندگی میکردند. من هم تصمیم دارم در آیندهای نزدیک از محل زندگیام در منطقه 3 به مرکز شهر نقل مکان کنم. آنجا هویت دارد. از کودکی اسم محلههای تهران و برخی اتفاقات را لابهلای حرفهای بزرگترها میشنیدم. این صحبتها برای من مثل قصه بود؛ مثل افسانه پریان. بعد از تور تهرانگردی و توضیحات استاد محیط طباطبایی فهمیدم به این شهر میتوان طور دیگری نگاه کرد.
این موضوع در ذهنم پیچیده بود و پژوهش درباره تاریخ تهران سرگرمی من شد. خوشبختانه کتابخانه غنی مرحوم پدرم نیز پر از کتابخانه تاریخ تهران و ایران بود که مرجع خوبی برای من شد. وقتی کتابهای تاریخ تهران را میخواندم به نظرم نقصی داشت. واقعه تاریخی بررسی میشد اما با توضیح دقیق و واضح نمیگفتند این وقایع در کدام کوچه و خیابان و عمارت در تهران رخ داده. برای من سؤال بود که در این بافت تاریخی تهران که امروز فقط موتورسیکلت میبینیم وقایع تاریخی دقیقاً کجا اتفاق افتادهاند. تصمیم گرفتم خودم کسی باشم که به دنبال جواب این سؤالها میرود و پیدا میکند که فلان اتفاق در کجای تهران افتاده یا فلان عمارت چه سرگذشتی داشته.
- این سرگرمی چطور به ایده قصههای تهران منتهی شد؟
باعث شد تاکاری کنم که محصولی داشته باشد و از دلش ایدهای برآمد که اسمش را گذاشتم قصههای تهران. شروع کردم به پیدا کردن قصههای تهران تا رسیدم به قصه قتل گریبایدوف، سفیر روسیه در زمان فتحعلی شاه قاجار. قصهای که اول برای من 5صفحه بود و بعد به یک کتاب تبدیل شد. این جریان ادامه داشت تا از دلش کتاب «گذر ایلچی» درآمد و بعد شد «قصههای مسعودیه، تهران در آینه یک عمارت».
به خاطر علاقهام وکاری که چند سال اخیر در عمارت مسعودیه داشتم، اطلاعات و قصههای مسعودیه را جمع کردم که 2سال طول کشید و نوشتنش 3ماه. تلاشم این است که کتابها مثل کتاب تاریخ نباشد. چون اصلاً برای مردم جذابیت ندارد. کتابها مثل راهنمای تهرانگردی است در حالی که حرفی بدون مرجع گفته نشده.
- از وقایع تاریخ تهران روایتهای متعددی داریم. کتابهای شما چقدر بر تحقیقات میدانی و تاریخ شفاهی مبتنی است؟
مردم محلی به اندازه خاطراتی که از پدرشان شنیدهاند اطلاعات دارند؛ اطلاعات تقریباً شخصی اما به شدت ارزشمند. قطعاً در مورد موضوعی مثل قتل گریبایدوف که 180 سال پیش در تهران اتفاق افتاده کسی که راجع به آن موضوع بداند کم پیدا میشود. جالب است بدانید در این تحقیقات میدانی با کسی آشنا شدم که خیلی ساده قصه را با توجه به موقعیت جغرافیایی در خیابان ایلچی که هنوز هم به همین نام است نقل میکرد.
دست آخر و بعد از تحقیقات به این نتیجه رسیدم که حرف او درست است. اما از ابتدا نمیتوانستم به حرف او اتکا کنم. چون سابقه تاریخی خانوادگی در آن محل داشت این سابقه به او کمک کرده بود. تاریخ شفاهی منبع اطلاعات است اما اتکای صددرصدی به آن نمیشود. با اینکه نقشهها و کتابها و تحقیات میدانی را کنار هم گذاشتهام باز هم نمیتوانم بگویم نتیجهای که من در کتاب گذر ایلچی گرفتم صد در صد درست است.
- خانهها و کوچههای تهران در ضرباهنگ پرشتاب ساختوساز از بین میرود. مکانهایی کهگاه هیچ ردپایی ازآنها در کتابهای تهران پیدا نمیشود. این موضوع به کمبود کتاب درباره تهران مربوط است؟
درباره پلاک به پلاک تهران میتوان قصه نوشت و روی آن کار کرد. من اطلاعات زیادی دارم که اصلاً فرصت نمیکنم آن را بنویسم. به نظر من تعداد کتابها درباره تهران کم نیست. نکته این است که اطلاعات تاریخی تهران برای پژوهشگر جذاب است. برای مخاطب عام باید بهصورت قصه و داستان دربیاید تا پاسست کند و گوشش تیز شود. هر اطلاعاتی استعداد قصه شدن ندارد. کمبود اطلاعات نداریم. وقت کم داریم تا این اطلاعات را قصه کنیم. قصه خانهها و کوچهها را باید بنویسیم. فعلاً روی موضوعی با عنوان «سه گنده بک در تهران» کار میکنم که مربوط به وضع تهران در جنگ جهانی دوم است.
- باغ ایلچی هنوز هم به همین نام در محدوده بازار شناخته میشود. در تحقیقات کتاب «گذر ایلچی» یا «قصههای مسعودیه» به کشف تازهای رسیدید؟
مرور تاریخ و پژوهش و مستندات دلالتهای جدیدی را آشکار میکند. چیزی روشن میشود. انگار در محضر آن آدمها حاضر میشویم. داستان بهانهای است تا روابط آدمها و سبک زندگی و حال و هوایشان را درک کنیم. اینجاست که انگار زندگی برای ما رنگ میگیرد.
افزایش تور تهرانگردی یعنی مخاطبان، تشنه شنیدن داستانهای تهران و رفتن به آن زمان و بو کشیدن و چشیدن طعم زندگی هستند. این جنس کتابها این حس را جواب میدهند. باغ ایلچی خیلی وسیع است. کاملاً رفتم و دیدم. در کتاب عمارت مسعودیه هم انگار عمارت مسعودیه زبان، باز و تاریخ تهران را تعریف میکند.
ما میتوانیم در پژوهشها نقطه پرگار مختلف داشته باشیم. یک مکان، یک اتفاق، یک بازه زمانی، یک شخص، یک نام را مرکز پرگار بگیریم و تهران را با آن ببینیم. در کتاب از تهران سنپترزبورگ، ناصرالدین شاه راهنمای ما در شهر میشود. در حالی که تاریخ را هم برای ما مرور میکند.
- اینطور که در صحبتهایتان اشاره کردید از نظر شما بهعنوان یک تهران پژوه، مرکز شهر هویت دارد. جایی که قصد دارید به آن نقل مکان کنید. منظورتان دقیقاً از هویت مرکز شهرچه نکتهای است؟
میخواهم از بالای شهر فرار کنم و به مرکز شهر بروم؛ جایی که با مسئله طرح ترافیک روبه روست که مشکل چندانی هم نیست. آلودگی هوا و سر و صدا هم که همه جا هست. اما آنجا مردم واقعاً زندگی میکنند. بافت مردمی منسجمی دارد. منظورم جایی است که میتوانی کسانی را پیدا کنی که یکی2 نسل است که در آن محله زندگی میکند.
وقتی سالها در یک محله زندگی میکنی با آن عجین میشوی. کوبیدن و ساختن هم کمتر اتفاق میافتد. آدمها مدام خانه به دوش نیستند. با هم همسایهاند. یعنی سایهشان روی سر هم هست. من و همسرم تصمیم گرفتهایم به مرکز شهر برگردیم و بچهمحل افراد دیگری باشیم. این روزها شهر را سپردهایم دست مهندسان عمران و تبعات زیستی را در نظر نگرفتهایم. به همین دلیل بچهمحل نداریم و بچهمحل همدیگر نیستیم.
- قصههای تهران
با تورق کتاب «گذر ایلچی» ماجرای قتل گریبایدوف، سفیر روس در تهران را میخوانید. عکسها هم بیشتر کمک میکند تا آن روزگار را تجسم کنید. روزگاری که «باغ ایلچی» یکی از باغهای معروف تهران بود که هرچند الان به انبار لباس و پارچه در دل بازار تبدیل شده اما هنوز هم به همین نام شناخته میشود.
قتل گریبایدوف که برای پیگیری مفاد عهدنامه ننگین ایران و روس به تهران آمده بود در عمارتی میانه این باغ نشان اعتراض ایرانیها در برابر استعمار بیگانه بود. کتاب «قصههای مسعودیه؛ تهران در آینه یک عمارت» تاریخ دو قرن اخیر را روایت میکند. از نخستین ییلاقات تا پایتخت شدن تهران، از گسترش شهر در دوره صفوی تا باغ نظامیه، از مشروطه تا به توپ بستن مجلس و ورود مدرنیسم، از وزارت معارف تا موزه و کتابخانه ملی و از انقلاب اسلامی تا وضع حاضر.