مأموريت اين نوشتار در اين خلاصه شده كه دست ما را بگيرد و ببرد جايي در سالهايي كه كافهنشيني در رنگ و رو رفتهترين پهنه شهرمان سخت مرسوم بود. راستش را بخواهيد بهانهاي براي اين پرسه نداشتيم. جاي خالي بعضي از اين پاتوقها كه حالا تبديل به پاساژهاي تجاري پر ازدحام و راستههاي پر هياهو شدهاند، بدجوري به ما و تهراني كه قديميها نشان از آن داشتند، دهنكجي ميكند.
با اين حال هنوز ردپاي مبهمي از اين مراكز تجمع روشنفكران و اديبان دهه طلايي ۴۰ در شهرمان باقي است. براي همين بود كه تصميم گرفتيم تا باد، همين رد محوشده را هم در خود نپيچيده و نبرده، سراغي از نخستين كافههاي تهران بگيريم. بسياري از اطلاعات اين گزارش تحقيقي چيزهايي نيستند كه بشود درصفحههاي مجازي پيدا كرد، بايد لابهلاي كتابها و خاطرات نويسندگان و روشنفكران 5دهه قبل دنبال آنها باشيد. ما اين كار را برايتان كردهايم. در اين پرسه پر از ياد و خاطره همراهمان باشيد.
- کافه فردوس (سیبیل)
تكه مقوا و دستخط هدايت
اين پاتوق به اندازه كافه نادري و به حدس و گمان برخي از مشاهير ادبيات شايد كمي بيشتر از آن قدمت داشته باشد. پيش از هر چيز بايد اين را بگوييم كه براي پيداكردن اين كافه خيلي به خودتان زحمت ندهيد. كافه فردوس كمي بالاتر از كافه نادري بوده و بعد از تبديلشدن به مغازه اسباببازيفروشي، حالا بخشي از آن ساختمان بانك ملي و نيمي ديگر از آن فروشگاه كت و شلوار و پارچهفروشي شده است. اگر كافه نادري از دهه ۴۰ به يك پاتوق رسمي تبديل شد اين افتخار از دهه ۳۰ به نام كافه فردوس ثبت شده بود. صادق هدايت و گروه ۳نفرهاش كه با خود او گروه ربعه را تشكيل ميدادند، از نخستين نويسندگاني بودند كه به اين كافه آمد و شد داشتند. مجتبي مينوي، بزرگ علوي، مينباشيان، دكتر خانلري، كلنل علينقي وزيري، عبدالحسين نوشين، مسعود فرزاد و بعدها جلال آلاحمد و حلقه يارانش از شناخته شدهترين چهرههايي بودند كه به اين كافه رفتوآمد داشتند. صاحب كافه، پيرمرد ارمني بداخلاق و كمحرفي بوده كه بنا به شهادت برخي از نويسندگان، سبيلهاي از بناگوش دررفتهاي شبيه به سبيلهاي شاهعباس داشته است. به همين دليل اين كافه در ادبيات شفاهي معاصر به كافه«سيبيل» هم شهرت داشت.
كافه فردوس در اصل قنادي بوده كه با شير و قهوه و چاي و شيريني از مشتريان پذيرايي ميكرده است. صاحب كافه، كاتوليك بوده و ازدواج نكرده بوده. ميگويند با همه بداخلاقياش، به نويسندگاني چون صادق هدايت احترام ويژهاي ميگذاشته است. مشهور است كه يكبار هدايت، سيبيل را در حال غرولندكردن ميبيند. علت ناراحتياش را جويا ميشود. صاحب كافه حسابي از دست مشترياني كه سيگارشان را در فنجان قهوهشان خاموش ميكردند، كفري بوده است. هدايت كه ميدانسته اين هم يكي از آن اداهاي روشنفكري است درخواست يك مقوا و قلم ميكند. بعد با خط خوشاش به طنز روي آن مينويسد: «از آقاياني كه عادت كردهاند سيگارشان را در فنجان قهوهشان خاموش كنند، استدعا ميشود قبلا به ما خبر دهند تا ما در زيرسيگاري برايشان قهوه سرو كنيم.» سيبيل هم به خواست هدايت اين نوشته را روي ديوار و جايي مقابل چشم همه نصب ميكند. ميگويند بعد از آن ديگر در هيچ فنجان قهوهاي تهسيگار پيدا نشد و صاحب كافه با ديدن هدايت هميشه كيفور ميشد.
- درباره خيابان كافههاي تهران چه ميدانيد؟
لالهزار؛ خيابان كافهها
اين روزها واژه پاتوق بيشتر از آنكه فكرش را بكنيد، فراگير شده است. حالا بچههاي دبستاني هر محله هم براي خودشان محل تجمعي دارند. در تهران ۵ دهه پيش پاتوقها جاي تجمع دوستان و آشناياني بود كه بهنوعي همفكر و همراه هم بودند، علاقههاي مشترك داشتند يا براي هدف معيني تلاش ميكردند. اين افراد معمولا ديدارهايشان را خارج از منازل و محيط كارشان انجام ميدادند. از آنجا كه يك سر روشنفكري ما هميشه مبارزه با ديكتاتوري و رژيمهاي خودكامه بوده بيشتر اين پاتوقها كه كافههاي جمع و جوري در دل خيابانهاي شلوغ شهر بودند، توسط اين افراد قرق ميشدند. ناگفته پيداست كه اين كافهها و رفتوآمد ميان آنها هميشه از سوي سرويسهاي اطلاعاتي و جاسوسي رژيم رصد ميشد و گاهي كار به تعطيلي چندروزه اين پاتوقها هم ميكشيد.
نخستين كافههاي تهران در خيابان لالهزار و بعد از آن در خيابان نادري (جمهوري فعلي) ساخته شدند. ميگويند آمد و شد قشر روشنفكر و اديب دهه ۳۰ و۴۰ به اين كافهها كه بعدها هر يك از آنها محور جريانسازي در ادبيات معاصرمان شدند، به اندازهاي بوده كه اگر گارسونهاي اين رستورانهاي كوچك آن دوره را پيدا كنيم، به منبعي از ادبيات شفاهي معاصر دسترسي پيدا كردهايم! اما درباره خيابان اصلي كافههاي تهران ميتوان گفت كه در اواخر سلطنت فتحعلي شاه قاجار و اوايل دوره محمدشاه، لالهزار فعلي خارج از شهر تهران قرار داشت. چون ارگ سلطنتي منتهياليه شهر بود. فتحعليشاه و محمدشاه سواره از ارگ براي گردش به باغ لالهزار ميرفتند و هر وقت سفيري يا نمايندهاي از طرف دولتهاي خارجي به تهران وارد ميشد، در باغ لالهزار از آنها پذيرايي ميكردند. كمكم زمينهاي باغ لالهزار تبديل به خانه و دكان شد و درختهاي آن را بريدند و چون خانه ميرزا اصغرخان اتابك در لالهزار واقع شده بود، براي تسهيل آمد و رفت او يك خط واگن اسبي از ميدان توپخانه تا لالهزار كشيده شد. دو خيابان از باغ لالهزار بيرون آمد كه يكي همين لالهزار و ديگري خيابان سعدي است كه چون بدون درخت شده بود، آن را خيابان لختي ميگفتند. خيابان لالهزار از اوايل مشروطه رو به ترقي گذاشت. نخستين مهمانخانه ايراني به نام گراند هتل در اين خيابان ساخته شد.
كافهها هم روزبهروز در اين خيابان بيشتر شدند. ساخت گراند هتل و رونقي كه رفتوآمد شخصيتها به اين خيابان داد، كمكم آنرا بهصورت تفرجگاه عمومي درآورد؛ از صبح دسته دسته، مردان و زنان براي خريد و گردش به اين خيابان ميرفتند اما همين كه آفتاب غروب ميكرد سر و كله پاسبانها و مأموران نظميه در لالهزار پيدا ميشد. آنها ماموريت داشتند كه جلوي ورود زنان را در آن وقت شب براي ورود به لالهزار بگيرند، هيچ زني حق عبور از اين خيابان و خيابان كناري آن يعني خيابان لختي را نداشت. خيابان لالهزار و كافههايش زماني نماد نوگرايي و هنر ايران بود و شانزهليزه تهران لقب گرفته بود. بسياري از تئاترها، رستورانها، تجارتخانهها، كافهها، خياطخانهها، سينماها و فروشگاههاي معروف ايران در اين خيابان قرار داشتند.
- کافه فیروز
كافهاي كه پاســاژ شد
اين كافه هم حد وسط كافه نادري و كافه فردوس در خيابان نادري (جمهوري فعلي) قرار داشت. از آنجا كه منوي ارزانقيمتتري نسبت به اين دو كافه داشت، كمي شلوغتر از آنها بود. كافه فيروز هم قنادي بود كه با شير و چاي و گاتا (نوعي شيريني ارمني) از مشتريان پذيرايي ميكرد. كافه فردوس در اواخر دهه ۴۰ تخريب شد و از آن پس كافه فيروز پاتوق افرادي مانند مهدي اخوان ثالث، جلال آلاحمد، محمود آزاد، مشرف تهراني، شمس آلاحمد، جلال خسروشاهي و فروغ فرخزاد شد. سهراب سپهري و بيوك مصطفوي نيز از شاعراني بودند كه گاهي به اين پاتوق سر ميزدند. در اين كافه، نوشيدني الكلي سرو نميشد و اهالي اهل قلم بهويژه در تابستانها خيلي راحت يكديگر را در سالن نه چندان بزرگ آن پيدا ميكردند. ميگويند آلاحمد از نويسندههايي بود كه چاي تركي (ليواني) را به منوي اين قنادي اضافه كرد؛ نوشيدنياي كه هم در زمستان مشتري داشت و هم در چله داغ تابستان. متأسفانه حالا ديگر نشاني از اين كافه در خيابان جمهوري باقينمانده و اگر از پيرمردهاي قديمي خيابان سراغ آن را بگيري، پاساژ تجاري 10طبقه بد قوارهاي را نشانت ميدهند كه ميان دود و دم اين خيابان بهسختي نفس ميكشد.
- کافه ریویررا
كافهاي به سبك غربيها
با اينكه اين كافه براي بيشتر از ۲۰ تا ۳۰ نفر گنجايش نداشت، اما در اواخر دهه ۴۰ تبديل به يكي از مهمترين مراكز ملاقاتهاي نويسندگان و روشنفكران آن دوره شده بود. دانشجويان هم زياد به اين كافه رفتوآمد داشتند. اين پاتوق درست در ابتداي خيابان قوامالسلطنه (سي تير فعلي) قرار داشت. ريويررا نخستين كافهاي بود كه به سبك كافههاي غربي ساخته شده بود. ميگويند هميشه به سبك كلوبهاي فرنگي تاريك و كمنور بود و سقف كوتاه آن در تابستانها محيط را خنك و در زمستانها آن سالن جمعوجور و دلنشين را گرم نگه ميداشته است. خلاصه اينكه آندسته از روشنفكراني كه در طول سالهاي اقامتشان در فرنگ به كافههاي مختلف رفتوآمد داشتند، بيش از ديگران به اين كافه سر ميزدند. از آنجا كه اين كافه در نزديكي مدرسه فيروز بهرام و مدرسه دخترانه ارامنه قرار داشت، بخشي از مشتريان هميشه از ميان بچهمدرسهايها بودند. قهوه، بستني، كافه گلاسه و چند نوع استيك منوي اين كافه را تشكيل ميداده است. كافه ريويررا هم حالا سالهاست تبديل به فروشگاهي شده كه در آن لباسهاي ماركدار با برندهاي معروف فروخته ميشود؛هرچند ظاهر قديمي فروشگاه هيچ سنخيتي با قيمتهاي كلان لباسهاي مغازه ندارد.
- کافه نادری
هندوانه خوري در حياط پشتي
نام اين كافه قديمي بيشك خاطرات يكي از كليشهايترين پاتوقهاي شاعران و نويسندگان بنام پايتخت را رقم ميزند. از كنار پل حافظ كه به سمت شرق خيابان جمهوري بپيچي، كمي نرسيده به نخستين چهارراه، ساختماني قديمي را كه بالاي سرش نوشته شده؛ هتل رستوران نادري خواهي ديد. اين كافه در سال ۱۳۰۶ توسط مهاجري ارمني بهنام «خاچيك ماديكيانس» ساخته شد. ميگويند خاچيك هميشه به اين موضوع مينازيده كه غذاهاي فرنگي مانند بيف استراگانف، بيفتك، شاتو بريان و دسرهايي مانند كافه گلاسه و قهوههاي ترك و فرانسه و اسپرسو براي نخستين بار در منوي كافه او به مشتريان تهراني ارائه شده است. كافه رستوران نادري هنوز به همان هيبت قديمي خود پابرجا مانده است. اگرچه تا همين چند سال پيش زمزمههايي از فروش آن به گوش ميرسيد، اما انگار خوشبختانه اين معامله سر نگرفته و اين كافه همچنان يادآور گردهمايي اديبان سالهاي دور تهران است. كافه نادري از ۳قسمت سالن اول، سالن دوم و حياطپشتي تشكيل شده است. از ميان اين سه بخش، حالا رونق بيشتر اين پاتوق سهم سالن اول كه مخصوص سرو انواع دسر و بستني بود، شده است.
سالن دوم همچنان ويژه صرف غذاست و حالا بيش از ۳ دهه ميشود كه از رفتوآمد مشتريان تابستاني به حياط پشتي كافه خبري نيست. كافه نادري محفل روشنفكران و نويسندگان زيادي بوده است. صادق هدايت، جلال آل احمد، سيمين دانشور، نصرت رحماني، احمد شاملو، مهدي اخوان ثالث، يدالله رؤيايي و سيروس طاهباز، از نامآشناترين افرادي هستند كه روزگاري مهمان اين كافه ميشدند و هركس سر ديدار آنها را داشت، راهش را به طرف خيابان جمهوري كج ميكرد. كافه نادري در اواخر دهه ۳۰ پاتوق تودهايها هم بود كه بعدها با حضور انشعابيوني چون جلال آلاحمد و يارانش، رفتوآمد اين افراد به آنجا كمرنگتر شد. كافه نادري هنوز كه هنوز است در ۲ سالن خود براي ۱۴۰ نفر گنجايش دارد. ميز و صندليهاي آن قديمي هستند و هر چند ديگر نميتواني نشاني از گارسونهايي ببيني كه با بشقابهايي پر از قاچهاي قرمز هندوانه ميان ميز و صندليهاي مملو از مشتري حياط پشتي بهسختي راه ميروند، اما تماشاي درختان لخت و عور از برگهاي سبز حياط هنوز هم به دل خيلي از مشتريهاي قديمي اين پاتوق روشنفكري مينشيند.
- کافه قنادی مینیون
بفرماييد شكلات
کافه مینیون از حدود سال ۱۳۱۳ در خیابان سعدی تاسیس شد. صاحب قنادی مینیون مردی بود از اهالی اوکراین که انقلاب کمونیستی شوروی سابق و تحمل 4 سال زندان، نهایتا او را به ایران کشانده بود. خانواده آقای «بوغوسیان» قبل از او به ایران مهاجرت کرده بودند. اونیک، روبن و گریگور، پسران وی پس از مرگش کافه قنادی مینیون را اداره میکنند. مینیون لغتی فرانسوی به معنای ظریف است. کافه قنادی مینیون به دلیل شکلاتهایی که عرضه میکند مشهور است. کافه قنادی مینیون، پس از گذشت 70 سال همچنان پا برجاست و مشتریان خاص خود را دارد.
- رستوران گل رضاییه
پاتوق كارگري، پاتوق روشنفكري
اين رستوران در اواخر دهه ۴۰ ابتدا پاتوق كارگر جماعت بود. اما به بركت حضور روشنفكران در كافه ريويررا كه در نزديكي آن بود، اين رستوران توسط روشنفكران هم كشف شد و عاقبت اين غذاخوري ارزانقيمت از دست جماعت كارگران بهدست نويسندگان افتاد. برش، كتلت و كوفته تبريزي از اصليترين غذاهايي بود كه هميشه در رستوران گلرضاييه سرو ميشد. ميگويند بهاي گرانترين غذاي اين رستوران در سالهاي دهه ۴۰، دست بالا تنها ۲۵ ريال ميشده است. صاحب رستوران، جوان آذريزباني بود كه همه مشتريانش را در دومين نوبت ورود به رستورانش با نام كوچك ميشناخت و با آنها سلام و احوالپرسي ميكرد. خيليها بهخاطر خلقخوش او بهاي همين غذاهاي ارزانقيمت را هم قسطي ميپرداختند و ميز و صندليهاي آن در ساعتهاي ناهار و عصرانه و شام لحظهاي از مشتريان خالي نميشد. اين رستوران كمي بالاتر از خانه قوام، نخستوزير دوره پهلوي اول و دوم قرار داشت كه حالا تبديل به موزه آبگينه شده است. پاتوق گلرضاييه هنوز هم به قوت خود باقي است. صاحب با ذوق كافه، هنوز از اشياي قديمي آن مانند بخاري هيزمي، ميز و صندلي و ظروف استفاده ميكند و اگر مهمان آن شويد تماشاي عكسها و نقاشيهاي رنگ و رو رفتهاي كه سالهاست به ديوار كافه نصب شدهاند، براي دقايقي جذبتان ميكند.
- لقانطه
کافه بستنی زعفرانی و فالوده
کافه لقانطه کافهای در ابتدای خیابان باب همایون بود و شعبهای هم در میدان بهارستان داشت. صاحبش «غلامحسین خان لقانطه» بود. گلدانها و قلیانهای بلوری را دورتادور حوض کاشیای میگذاشتند که بیرون از کافه ساخته بودند. کافه لقانطه از کافههایی است که در زمان مشروطه پاتوق روشنفکران بود. لقانطه از اولین بستنی فروشیهای شهر بود. بستنی و فالوده لقانطه زبانزد بود. گرانقیمت بود و دو برابر کافههای دیگر از مشتریها پول میگرفت؛ مشتریانش هم همه از اعیان و اشراف بودند و غروب که میشد، با کالسکه و درشکههای خود به این کافه سر میزدند و تفریح و استراحت میکردند. چلچراغها و تابلوها و دیوارکوبها، جلوه خیره کنندهای به فضای داخلی این کافه میبخشیدند. امروز چیزی از این کافه به عنوان اولین کافههای تهران به سبک فرنگی باقی نمانده است. کافه لقانطه به نوعی الگویی بود برای برپا کردن کافههایی که بعدها تاسیس شدند، مثل کافه نادری.
- کافه شهرداری
کافه آخر هفتههای تهران قدیمیها
این روزها جای «کافه شهرداری» تئاتر شهر را داریم و تالارهایش را. کافهای در یکی از چهارراههای اصلی شهر که پنج شنبهها و جمعهها خانوادهها را به بیرون از خانهها میکشاند؛هم فال بود و هم تماشا؛ مردم در کنار کافه شهرداری، به تماشای سیرک و تفریح میپرداختند. روشنفکران و هنرمندان دهههای 30 و 40، در اینجا هم، مثل کافههای دیگر حضور داشتند. سال ۱۳۴۶ بود که کافه شهرداری آخرین نفسهایش را در دل شهری که در حال بزرگ شدن بود کشید. قرار بود به جایش هتل بزرگی بسازند اما در نهایت، در بهمن ماه سال ۱۳۵۱، ساختمان تئاتر شهر در این مکان افتتاح شد؛ ساختمانی که قلب تپنده تئاتر کشور شد. کافه شهرداری، با وجود رفت و آمد روشنفکران و هنرمندان، از کافههایی بود که مردم عادی در آن دور هم جمع میشدند و آخر هفته خود را در آن میگذراندند.
- کافه فرهاد
رستوران کوچینی
فرهاد مهراد، خواننده پر طرفدار کافه رستوران کوچینی بود. کافه رستوران کوچینی که چند دهه پس از کافه نادری ساخته شده بود، در خیابان فلسطین (کاخ سابق) و تقاطع بلوار کشاورز (بلوار الیزابت) قرار داشت. بانی این کافه، رستوران و نگارخانه را با این هدف ساخت تا مکانی برای پرورش و رشد استعدادهای هنری در رشتههای مختلف باشد. خیلیها کافه رستوران کوچینی را در ردیف اولین کافه گالریهای شهر قرار میدهند. هرقدر که کافه نادری و گل رضائیه و فردوسی و فیروز پاتوق نویسندهها و اهل ادب بودند، کافه کوچینی محلی برای دیدارهای اهل موسیقی بود. فرهاد برای اولین بار ترانه معروف «جمعه» را در این کافه رستوران خواند؛«جمعهها خون جای بارون میچکه».رستوران کوچینی هنوز هم باقی است.
- کافه ماسکوت
پيرمردي از فرانسه
پیشخوان کوچکی داشت با 4،5 تا میز و صندلی که در فضای بیست و چند متری دور هم چیده شده بود. کافه «ماسکوت» نامی بود که برای این محل سر زبانها میگشت اما خود مغازه تابلویی که نشان از نامش داشته باشد نداشت. «موسیو ایزاک» پیرمرد اهل فرانسه صاحب این کافه کوچک بود که آن را بیشباهت به دکههای فقیرانه 30 سال پیشتر فرانسه نمیدانستند. ماسکوت غذاهای بدون گوشت به مشتریهایش میداد؛ خیار، گوجه فرنگی، عدس و لوبیای پخته، تخم مرغ آب پز، کلم پیچ خرد کرده، کاهو، اسفناج پخته، تربچه، سبزی خام و از این قبیل خوراکیها در منوی این کافه بود. مشتریان ماسکوت را از طبقه خاصی میدانند؛ چون غذاهای آن باب دندان مردم معمول کافه رو نبود. پروفسور محسن هشترودی، ذبیح بهروز، دکتر پرویز ناتل خانلری، پرویز داریوش، داریوش سیاسی، حسن قائمیان، فریدون فروردین، دکتر روح بخش، هوشنگ فروردین، مهدی آرزمی، اکبر مشکین، صادق چوبک، صادق هدایت و... از جمله کسانی بودند که گاهی گذرشان به کافه ماسکوت میافتاد و یا چند باری به آن سر زده بودند.
- آداب کافه نشینی
کافه نشینی آداب دارد. مخصوصا اگر بحث ،بحث کافهنشینی در تهران قدیم باشد؛ زمانهای که کافه رفتن و نوشیدن و میل کردن چیزی، بهانهای باشد برای دیدن نویسندههایی که تاریخ معاصر ادبیات را بسازند. آن سالها چیزی که در منوی کافهها دیده میشد کمتر اهمیت داشت. آنچه یک کافه را رفتنی میکرد جمعی بود که در آن حاضر میشدند.
«جمع شدن در این کافهها صرفا محدود به دیدارهای دوستانه نمیشد؛آنها کار میکردند. بارزترین مثالی که میتوانم به آن اشاره کنم نوشتن و چاپ «وغ وغ ساهاب» بود.» اینها را جهانگیر هدایت درباره
کافه نشینی دهه 30 و 40 میگوید و تاثیری که از خود به جای گذاشت.
کافهها این روزها هم نقش «پاتوقی» خود را حفظ کردهاند. «کافی من»ها پس از 2،3 بار دیدن مشتری در کافهشان کم کم با سلیقه و ذائقه آنها آشنا میشوند. صدازدن مشتریها به نام کوچکشان، از رسمهای قدیمی کافههای شهر است. و جملهای که مشتریها گفتنش را دوست دارند: «همان همیشگی»، حتی اگر گاهی میلشان چیزی به جز همان همیشگی دوست داشته باشد.
آداب کافه نشینی این روزها کمی متفاوتتر شده. اگر سالهایی از دهه 30 و 40 نام نویسندگان و ادیبان کافهها را به شهرت میکشاند، این سالها بازیگران سینما و تئاتر میدان کافهها را در دست دارند. بر خلاف آن سالها که جمعی از نویسندگان در کافهها در کنار هم بودند، این سالها هنرپیشهها، کافهها و رستورانهای مخصوص خود را دارند که برای دیدنشان باید سفرهای مارکوپولویی را در طول و عرض خیابانهای شهر آغاز کرد.
کافههای ریز و درشتی در شهر پا میگیرند که فارغ از اداهای روشنفکری، با کتابخانه و آرشیو مجلهها و گاهی اجرای موسیقی زنده، سعی دارند تا مردم را به کافه نشینی دوباره عادت بدهند و فضایی شبیه کافههای سرشار از زندگی سالهای کافه نشینی را دوباره بسازند.
کافههای قدیمی خراب شدهاند و جایشان را پاساژهای تجاری و مراکز خرید چندین طبقه گرفتهاند. مراکز خرید اما از تاسیس کافه غافل نماندهاند. کافههای قدیمی شهر، جای خود را به کافههای لوکسی دادهاند که مشتریهای اغلب آنها، شهروندان خسته از خرید در پاساژها هستند؛ مانند تختهای بر موج، ساعتی در کافهاند و بعد موج آنها را با خود میبرد.
نظر شما