در واقع آمریکا برخلاف گذشته دیگر سلاح هستهای را بد نمیدانست بلکه مهم این بود که این سلاح در اختیار کدام کشور قرار بگیرد. مهم این است که کشور دارای سلاح هستهای چه را بطهای با آمریکا دارد. اگر همچون پاکستان مناسبات تاریخی و گسستناپذیری با آمریکا داشته باشد داشتن سلاح بلامانع است.
آغاز سفر به حکومت نظامی را که هماینک از سوی پرویز مشرف بر پاکستان تحمیل شده، باید در واشنگتن – در 11 سپتامبر 2001 – دید. در آن روز، اینطور اتفاق افتاد که سپهبد محمود احمد – رئیس اطلاعات پاکستان– در واشنگتن بود. وی بیدرنگ احضار شده بود تا با ریچارد آرمیتاژ – معاون وزارت خارجه آمریکا – دیدار کند.
آرمیتاژ شاید نخستین هشدار برنامه آینده دکترین (آموزه) جهانی بوش را – که در آن زمان در مراحل اولیه تشکیل خودش بود – به وی اعلام کرد: «شما یا صددرصد با ما هستید یا صددرصد ضد ما»!
روز بعد، دولت آمریکا، 7 درخواست به پاکستان – که میخواست «با ما» باشد – ارائه داد. تمرکز درخواستها روی موافقت و همکاری پاکستان برای سرکوب رژیم طالبان در افغانستان بود که دستپرورده سرویسهای اطلاعاتی پاکستان در افغانستان بودند و البته اسامه بنلادن و اردوگاههای آموزشی القاعدهاش را در حمایت خود داشتند.
چیزی که بهطور انگشت نما دیده نمیشد، درخواست هرگونه کنترل و مهار فعالیتهای عبدالقدیرخان - «پدر» سلاحهای هستهای پاکستان – بود که چند سالی میشد که به صورت مخفیانه، فناوری بمب هستهای را در دور و اطراف خاورمیانه و شمال آسیا به فروش گذاشته بود.
مشرف تصمیم گرفت «با ما» (آمریکا) باشد اما همانند بسیاری از کشورها، بودن با ایالات متحده در جنگ جهانیاش علیه وحشت و تروریسم، بدین معنا بود که همراه مردم خود نباشی.
گرچه مشرف همانوقت هم یک دیکتاتور و خودکامه بود اما حالا این گام سرنوشتساز را برداشت که خودکامگی خویش را به وضوح فراوان تابع اراده یک ارباب خارجی درآورد. در بسیاری کشورها، مردم یک دیکتاتور خانگی را تحمل میکنند اما علیه خودکامهای که بهنظر میرسد از خارج تحمیل شده، به قیام و شورش دست میزنند.
یک نظرسنجی عمومی در سپتامبر، نشان میدهد نتایج چه بوده است. اسامه بنلادن، با 46 درصد تأیید، محبوبتر از مشرف با 38 درصد بود که به نوبه خود، خیلی دوستداشتنیتر از جورج دبلیو بوش به حساب میآمد که با 7 درصد، در ته جدول جامانده بود و دست و پا میزد.
حتی پیش از آنکه دولت بوش تصمیم به تهاجم علیه عراق بگیرد، تصمیمگیری بیدرنگ و آنی برای همراهسازی مشرف با قلدری، شکل سیاستهای وی را تعریف کرد. این سیاستها، برای رویارویی با خطر بسیار بزرگتری بود که به نظر میرسید پس از جنگ سرد رو به کاهش رفته (خطر فزاینده جنگ هستهای) و در آن زمان به روشنی رو به افزایش بود.
چیزی که بوش پیشنهاد کرد – اگر در نامگذاری هم اینطور نبود- در عمل یک راهحل بهاصطلاح «سلطنتی» بود. در اعلام تقدیر جدید، سلاحهای هستهای قرار نیست به خودی خود خوب یا بد درنظر گرفته شوند بلکه قضاوت باید تنها مبتنی بر آن باشد که کشور دارای این سلاحها، خوب یا بد تشخیص داده شود (یعنی با ما باشد یا بر ما).
به روشنی، تشخیص داده شد که عراق«برما»ست و عواقبش را هم چشید. پاکستان به وضوح طبقهبندی شد که «با ما»ست. این آموزه آغازگر یک تغییر جالبتوجه بود. پیشتر، ایالات متحده تقریبا به تمام جهان پیوست تا به عدم گسترش سلاحها از راههای صلحآمیز دست یابد.
دستاورد بزرگ این کوششها، پیمان عدم گسترش سلاحهای هستهای (انپیتی) بود که براساس آن، 183 کشور – که تعدادی از آنها کاملا قابلیت تولید این سلاحها را داشتند – سرانجام توافق کردند که این سلاحها را به کار نبرند.
در این اعلام و اعطای تقدیر، تمام سلاحهای هستهای «بد» در نظر گرفته شدند و بنابراین، هرگونه تلاش برای گسترش آن نیز «بد» تلقی شد؛ حتی قرار شد زرادخانههای موجود – شامل آنهایی که متعلق به 2 ابرقدرت جنگ سرد بود – به تدریج نابود شوند. بهطور نظری و مفهومی، دستکم، یک جهان متحد با یک خطر مشترک روبهرو شد؛ خطر سلاحهای هستهای.
اما در این اعلام تقدیر جدید پس از 11 سپتامبر، قرار شد جهان به 2 اردوگاه تقسیم شود؛ نخستین اردوگاه به رهبری آمریکا شامل کشورهای «خوب» و دموکراتیک (و بسیاری دارای بمب اتمی) و دومی شامل کشورهای «بد» و سرکوبگر که سعی میکنند به بمب اتمی دست یابند و البته، متحدان تروریست آنها.
خطر هستهای، هنگامی که یکبار به خودی خود به عنوان مسئلهای بینهایت مهم درک شد – و از سوی آنان که هماینک دارای سلاحهای هستهای هستند و آنهایی که گسترشدهندگان بالقوهاند مطرح گردید- ذیل «جنگ ضد وحشت» و تروریسم درمیآید.
این خطر را میتوان در «تقاطع افراطیگری و فناوری» یافت و بنا بر عبارت ذکرشده در سند مادر «آموزه بوش، سال 2002، راهبرد امنیت ملی»، «محل تلاقی وحشت و سلاحهای کشتارجمعی» دانست.
تصمیم بر آن شد که «اردوگاه خوب» تمام سلاحهای هستهای را نابود نکرده بلکه به سادگی هریک از اعضای «اردوگاه بد» را که بخواهد به بمب اتمی دست پیدا کند، متوقف سازد. راه این کار هم از این پس دیپلماسی نیست بلکه «جنگ پیشگیرانه» است (و آن هم بهدست آمریکا انجام میشود).
جنگ سرد (جهانی) پایان قرن بیستم، قرار شد به جنگهای جهانی ضدگسترش – جنگهای خلعسلاح – در قرن بیستویکم تبدیل شود. این جنگها – که هرکجا که گسترش (سلاحهای هستهای) تهدید کننده باشد، میتوانند آغاز شوند – سرد نبوده بلکه در حقیقت داغ خواهند بود؛ همانطور که تهاجم علیه عراق، به زودی این مسئله را آشکار ساخت.
اما جداسازی کشورها با تقسیمبندی خوب و بد ثابت کرد که این کار، بسیار دشوارتر و دردسرسازتر از آن چیزی است که افراد دستاندرکار دولت بوش تصور میکردند. عراق آنطور که اتهام زده بودند، «بد» نبود زیرا معلوم شد آن ویژگیای را که تهاجم را اجتنابناپذیر میکرد – یعنی سلاحهای کشتارجمعی – نداشت و پاکستان هم آنطور که تصور میرفت «خوب» نبود.
در حقیقت، پاکستان پرویز مشرف، یک کشور تنها با فهرستی از انواع سلاحهای هستهای خطرناک شده است. در سال 1998، این کشور یک رشته از 5 آزمایش هستهای را در پاسخ به 5 آزمایش انجامشده از سوی هند به پایان رساند.
از سال 1947 ( زمان استقلال) پاکستان و هند تاکنون 3 بار با سلاحهای متعارف به جنگ یکدیگر رفتهاند. حاکمان هر دو کشور عراق و پاکستان دیکتاتور و خودکامه بودند (گرچه دولت عراق به مراتب و بهطور غیرقابل مقایسهای بیرحمتر و ستمگرتر بود).
عراق پناهگاه تروریستها نبود اما پاکستان بود و حتی امروز بیشتر هم هست. البته عراق به علت نداشتن بمب اتمی، نمیتوانست یک گسترشدهنده هستهای باشد. پاکستان یک حس انتقامگیری داشت.
عبدالقدیرخان ابرگسترشدهنده، یک شرکت سری چندملیتی دایر کرد تا در مقابل پول، خود را وقف گسترش هستهای کند. میزان اجازه ضمنی دولت در این کسب و کار هنوز ناشناخته است اما تقریبا هیچیک از ناظران باور ندارند که عملیات عبدالقدیرخان – دستکم بدون اطلاع مسئولان دولت – در بالاترین سطوح ممکن بوده باشد.
با وجود این، تمام فعالیتهای نشأتگرفته از این «متحد غیرناتویی مهم» دولت بوش تا پایان سال 2003، مورد اغماض و چشمپوشی قرار گرفت. در آن تاریخ، سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و آلمان یک کشتی حامل مواد هستهای راهی لیبی را رهگیری کرده و مشرف را مجبور کردند عبدالقدیرخان را – که اکنون یک قهرمان ملی به خاطر کار روی بمب اتمی پاکستانی بود– تحتبازداشت خانگی درآورد.
جورج بوش پیشبینی میکرد آن مسئولان عراقیای که کورکورانه از بالادستیهای خود اطاعت میکنند، فناوری سلاحهای هستهای عراق را با تروریستها معامله خواهند کرد. وی میخواست جنگ خود را به این وسیله توجیه کند اما آن مسئولان نمیتوانستند با القاعده یا دیگران این معامله را بکنند زیرا از ابتدا چنین فناوریای را نداشتند.
از سوی دیگر، این نوع مسئولان پاکستانی میتوانستند (چون دارای سلاح اتمی بودند) و میخواستند معامله انجام دهند. اندکی پیش از 11 سپتامبر 2001، 2 تن از دانشمندان ردهبالای برنامه هستهای پاکستان – سلطان بشیرالدین محمود، مدیرکل پیشین کمیسیون انرژی اتمی پاکستان و چودری عبدالمجید – در دیداری با اسامه بنلادن در افغانستان با وی مشورت کردند که چطور میتواند بمب اتمی بسازد یا بهدست آورد. آنان هم در اقامتگاه خود بازداشت هستند.
اما اگر دولت محاصرهشده پاکستانی بخواهد از هم پاشیده شود، مسلما خطر فرار دستاندرکاران تاسیسات هستهای افزایش خواهد یافت. البته مسئله این نیست که قفل درهای تاسیسات هستهای شکسته یا باز خواهد شد بلکه کلیدداران به سادگی سرسپردگی خود را تغییر داده و موادی را که محافظت میکنند، برای بهرهبرداریهای جدید ارائه خواهند کرد.
احتمال دارد «محل تلاقی» تروریسم و بمب اتمی – فاجعهای که بهویژه دکترین (آموزه) بوش قرار بود از آن دوری جوید – رخ دهد؛ آن هم در کشوری که به اصطلاح «باما»ست. چیزی که در پاکستان و عراق درهم کوبیده شده و شکست خورده، تنها سیاست منطقهای آمریکا نیست بلکه تمام ستونهای آموزه جهانی بوش است؛ آنطور که در پایان سال 2001 اعلام شد.
در هر دو کشور، قلدری و گردنکلفتی شکست خورده است؛ احساسات مردم در هرکدام از آنها دست بالا را دارد و به اصطلاح حرف اول را میزند. واشنگتن نیز به میزان زیادی نفوذ خود را از دست داده است. آموزه بوش در کاربردش برای پاکستان، قرار بود تروریسم را متوقف کند اما در ولایات و استانهای شمالی این کشور، تروریستها در حقیقت در سنگرهایی عمیق چنان پناه گرفتهاند که حتی زمانی که طالبان پیش از 11 سپتامبر از اردوگاههای القاعده حفاظت میکرد، تصورناپذیر بود.
برخلاف آموزه بوش که ادعای دفاع از ارزشهای دموکراسی را دارد، مشرف اکنون چنان تشخصی از خود نشان داده که حتی میان دیکتاتورها کمیاب است زیرا دومین کودتای نظامی خود را برای نگهداری نتایج اولیه انجام داده است.
در یک طنز برجسته، سرکوبگری فعلی وی برای فعالان دموکراسی است و نه برای طالبان، افراطگرایان اسلامی مسلح، یا حامیان القاعده. و مهمترین موضوع آنکه آموزه فروپاشیده بوش به جای آنکه آتشهای هستهای را خاموش کند، به آنها دامن زده است.
خطرات تروریسم هستهای، گسترش سلاحها و حتی جنگ هستهای (بهویژه در هند که با انتشار اخبار رخدادهای پاکستان و پاسخهای ضعیف دولت بوش به آنها، دچار ناامیدی شده) همه و همه رو به افزایش است. راهحل «سلطنتی» برای این خطرات شکستخورده است.
راهحلی نو موردنیاز است؛ نه تنها برای پاکستان یا عراق بلکه برای جهان. شاید اکنون کسی باید بکوشد راهحلی ضدامپریالیستی (و ضدسلطنتیگرایی) یعنی مردمسالاری بیابد، که میتوان گفت احترام قائلشدن برای سایر کشورها و اراده مردمانی است که در آنها زندگی میکنند.
* نویسنده :جاناتان شل نویسنده کتابهای بسیاری است که از میان آنها میتوان «سرنوشت زمین» و کتاب تازه انتشاریافته «دهه هفتم: شکل جدید خطر هستهای» را نام برد.
منبع: هرالدتریبیون بینالملل،نوامبر 2007