تو را آرامش قلبم، تو را امید می‌خوانم تو را من روشنای جان، تو را خورشید می‌خوانم

تمام لحظههای من، فقط تکراری از شب بود

بر این شبها تو را ماهی که میتابید، میخوانم

اگرچه سهم من از تو هزاران سال دوری بود

ولی حالا سرود وصل در تبعید میخوانم

هراسانم مبادا که فراموشت کنم جانان

هماره «ربِ خلّصنی» از این تهدید میخوانم

مرا دیوانهام کردی، از این دیوانگی شادم

از این دیوانگی شعری که میبینید میخوانم

فاطمهسادات پادموسوی

۱۵ساله از حبیبآباد اصفهان

روشنا

باز جمعه رسید

در تعجبم

از جهانی که روشن است

وقتی خورشیدش نیست

رضوانه خلج، ۱۷ساله

خبرنگار افتخاری از تهران

بی‌جریمه

با سرعت غیرمجاز دویدند

به سمت تو

هیچ گشتی در آن حوالی

پرسه نمیزد

وقتی تو را درآغوش گرفتند

گوش هیچ آمبولانسی زنگ نزد

و دریا

تو را قورت داد

طاهره جابری

۱۶ساله از شهرقدس

شور بینمک

در این روزهای بی‌نمک

شور نبودنت درآمده است

نکند آش این دوری را

با دو سر آشپز برایم پختهای؟!

سایه برین

خبرنگار جوان از تهران

آزاد

بادبادکم

مقابل چشمان آدمها رها

در چارچوب دستانت محبوس

بهنام عبداللهی، ۱۷ساله

خبرنگار افتخاری از تبریز

سردتر

این شهر، برف نمیخواهد

به اندازهی کافی

سرد است

هوای نبودنت...

مهدیس ذکایی

خبرنگار جوان از ساوه

تصویرگری: هدی عبدالرحیمی از شهرری