کبوتر دیف با خودش گفت: «چرا نوشته کافهگربه؟» وارد کافه شد و دید کافه پر از گربه است.
کبوتر داد زد: «اینجا چه خبر است؟»
یکی از گربهها گفت: «من رئیس جدید کافه هستم.»
کبوتر دیف گفت: «رئیس قبلی کجاست؟»
رئیسگربه گفت: «توی شکم مشتریها!»
کبوتر دیف عصبانی شد و از کافه بیرون رفت.
عصر آن روز، کبوتر دیف با کلی سگ به کافهگربه برگشت و همهی گربهها را فراری داد.
اما مشکل جدید این بود که آنجا، کافهسگ شده بود!
سپهر سپاهی یونسی از مشهد
عکس: سیدهتابان حجازی، ۱۴ساله
خبرنگار افتخاری نشریهی دوچرخه از تهران
نظر شما