آنها ارامنههایی هستند که در کنار ما و باصفا و صمیمیت زندگی میکنند و گاهی فراموش میکنیم که با ما هم کیش و آیین نیستند. محلههایی مانند زرکش، مجیدیه شمالی و مجیدیه جنوبی در شرق تهران بیشترین شمار ساکنان ارمنی را در خود جای دادهاند. به همین دلیل برای جشن سال نو میلادی برنامهای تدارک دیدیم و به خانه مادر یکی از شهیدان ارمنی رفتیم. آپارتمانی که در طبقه دوم یکی از خانههای تقریباً نوساز خیابان «اثنی عشری» واقع شده است.
مادر «زوریک مرادی مسیحی(مرادیان)» در آستانه سال نو میلادی با ما همراه شد و خاطراتی به یادماندنی از پسرش تعریف کرد. در این دیدار غلامرضا مرادینژاد معتمد و شورایار محله مجیدیه هم ما را همراهی کرد. گفتوگوی ما را درباره شهید ارمنی محلههای شرقی تهران بخوانید.
- آجیل شب اعزام
در آفتاب نیمهجان زمستانی مهمان خانواده «مرادی» هستیم. مادر زوریک هنوز که هنوز است با گذشت سالها از شهادت تنها پسرش اشک در چشمانش حلقه میزند. با صدایی که مشخص است روح ناآرام او را در کنترل خود ندارد، میگوید: «روزی که میخواست به شاهرود اعزام شود جیب پسرم را پر از آجیل کردم. او با قطار به شاهرود رفت و از آنجا به منطقه عملیاتی جنوب اعزام شد. زوریک بچه حساس و باهوشی بود. نمراتش در اغلب درسهای دبیرستان قابل تحسین و بالا بود. چند شب پس از عزیمت با قطار با من تماس گرفت و این خبر شیرین را به من داد و گفت: «همه دوستانم در قطار دمار آجیلی را که به جیبم ریخته بودی درآوردند و جز چند تخمه ناقابل چیزیگیر خودم نیامد!»
- دیدار رهبر انقلاب
مادر «زوریک» میگوید: «پسرم ۱۹ مهر ۱۳۵۹ در جبهه پیرانشهر به شهادت رسید. هنوز که هنوز است با وجود گذشت بیش از ۳۸ سال نتوانستهام جای خالیاش را در خانه نادیده بگیرم یا به نوعی پر کنم. من ۴ دختر هم دارم که یکی از آنها مبتلا به «ام. اس» است. «زوریک» من یکی یکدانه و مورد احترام پدرش بود. مدام با خواهرهایش شوخی میکرد و سر بهسر آنها میگذاشت.» او با لبخند ادامه میدهد: «از حق نگذریم. زوریک اندکی هم شیطنت داشت. بعضی وقتها هم با خواهرهایش دعوا و مرافعه میکرد.»
مادر زوریک برایمان شیرینی «پیروگ» میآورد. میدانیم که نام این شیرینی روسی است. میگوید: «روزی که رهبر معظم انقلاب به خانه ما آمد، با همین شیرینی «پیروگ» از ایشان پذیرایی کردیم. حدود ۶ سال پیش بود که خانمی با منزل ما تماس گرفت و گفت که فردا صبح قرار است مهمانی به خانهتان بیاید. فکر هر مهمانی را میکردم جز رهبر انقلاب. فردا صبح با یخچالی خالی، با چند شیرینی «پیروگ» میزبان رهبر انقلاب بودیم. وقتی ایشان از خانه ما رفتند متوجه گذر زمان نشدم. به قدری آن لحظات برایم جذاب بود که با هیچ کلامی نمیتوانم برایتان بازگو کنم.» طعم شیرینی «پیروگ» زیر زبانمان است. شیرینیای که در محله ارمنیها پخته میشود و طعم برشتهاش در یاد میماند.
- شب برفی کریسمس بهانه مرا گرفت
با خواهر زوریک همکلام میشویم. خود را «روبیکا» معرفی میکند و میگوید: «زوریک ۴ سال از من بزرگتر بود. به دلیل اختلاف سنی کممان به قول بچههای تهران با هم کل کل میکردیم. اما مرا دوست داشت و به من و خانوادهام وابستگی داشت. دختر من نخستین خواهرزادهاش بود و به همین دلیل وظیفه تهیه شیر خشک همچنان با زوریک بود.
همیشه در چارچوب در با یک قوطی شیر خشک، که البته آن سالها به سادگیگیر نمیآمد ظاهر میشد و فرزند مرا عاشقانه در سینهاش میفشرد و به او ابراز محبت میکرد.» روبیکا حالا یاد بچگیهایش میافتد و میگوید: «با وجود همه دعوا و مرافعهای که با زوریک داشتیم همانطور که گفتم خیلی به من وابسته بود. یادم است که برف هفت کلهای در کریسمس باریده بود. زوریک به خانه عمویم رفته بود و آنجا بیتابی کرد که اگر روبیکا نباشد به من خوش نمیگذرد.
همان شب عمویم با ماشین دنبال من آمد و مرا به خانهشان برد. زوریک که مرا دید گل از گلش شکفت. آن شب اصلاً ملاحظه نکرد که با آن برف که تا مچ پا میرسید خان عمو را دنبال من به خانهمان نکشاند و اسباب زحمت او نشود.» میخواهیم از خانواده مرادی خداحافظی کنیم. هنوز اما طعم نان خوشمزه محله مجیدیه زیر دندانمان است. «پیروگ» برشتهای که هنگام خداحافظی هم باز به ما تعارف میکنند. چهره مادر زوریک دیرگاهی است که حسابی از هم باز شده است. کریسمس را به آنها تبریک میگوییم و پا از خانهشان بیرون میگذاریم. میدانیم که به همین زودیها دلمان برای شنیدن کلمههای قشنگ درباره «زوریک مرادی» این شهید دفاعمقدس تنگ میشود.
- دریچه
- لاله سرخ یک محله
شهید «آرمن آودیسیان» سرباز پیاده یکم تیپ ۳۷ زرهی در سال ۱۳۳۸ درجلفای اصفهان متولد شد. کودکی و نوجوانی خود را در شهر آبادان سپری کرد و در همان شهر به تحصیل پرداخت. در سال ۱۳۶۷ برای گذراندن خدمت سربازی ثبتنام کرد. دوره آموزشی سربازی را در پادگانی در شهر شیراز گذراند. سپس در تهران خدمت سربازی خود را ادامه داد. پس از آن به نفتشهر و قصر شیرین اعزام و در سال۱۳۶۹ در آنجا به افتخار شهادت نایل آمد. آرمن تنها ۴ ماه قبل از شهادتش ازدواج کرده بود. همسر او پس از شهادتش بیوه ماند. او مانند بسیاری از همسران شهدا با حقیقت مرگ شوهرش آشتی نکرد و تا مدتها در انتظار بازگشت او ماند.