مثل آن روز من که پشت هر یکی دو خط نوشتن، مکثی طولانی سرک میکشید. با خودم میگفتم چرا؟ چرا خودکارم همانقدر سریع است که حلزون؟ با خودم گفتم نه! نباید اینطور باشد! باید همانطور که میخواهم قفل و بند خودکارم را بشکنم، قفل و بند ذهن و اندیشهام را هم بشکنم. باید بیخیال حد و مرز شوم. آن وقت خودکارم سبکبال، مثل اسب میتازد و با هر قدمش کلمهای میآفریند. اصلاً خاصیت نوشتن همین رهایی از بند است، اگر جز این بود، کلمهها چهطور میتوانستند قاعدهها و قوانین را بشکنند و دلها را فتح کنند؟
حدیث گرجی، ۱۴ساله
خبرنگار افتخاری نشریهی دوچرخه از تهران
نوجوانِ تو
اصلاً مرا چه به سن و سال و شناسنامه؟ نمیفهمم چه میگویند. یعنی تمام شد نوجوانیام؟ منی که هنوز قلبم با تو میتپد؟
من این حرفها را نمیفهمم. من میخواهم تا ابد نوجوان تو بمانم. مهم نیست که امروز ۱۷سالگیام تمام شده. این مهم است که من مشتاقتر از دیروز هرپنجشنبه انتظارت را میکشم.
دوچرخهجانم، من میخواهم تا ابد نوجوانِ تو بمانم.
پرستو فیضی، ۱۷ساله
خبرنگار افتخاری نشریهی دوچرخه از همدان
تصویرسازی: صفورا کمالی