بیشتر ما آدمها در ذهنمان یک دفتر خیالی داریم. روزهای آخر سال که میشود دفترمان را باز میکنیم و داخلش از سالی که گذشت مینویسیم. از کارهای انجامشده و تصمیمهای اجرانشده، از راههای رفته و روزهای پرمشغله، از خندههای طولانی و از غصههای یواشکی، حتی یک گوشهاش از آرزوها مینویسیم؛ هدفها، امیدها.
دفتر خیال ما پر از قول و قرارهای بزرگ و کوچک است. وقتی آن را ورق میزنیم از دیدن قولهایی که بر سر آنها ماندهایم احساس غرور میکنیم و پشت قولهایی که پایشان نماندهایم خودمان را قایم میکنیم. یواشکی از پشت آنها سرک میکشیم تا ببینیم کسی ما را دیده که سر قولهایمان نماندهایم یا نه.
همیشه پایان هردوره، زمانی برای حساب و کتاب است. پایان یک سال، پایان یک تابستان، پایان یک سفر، پایان یک زندگی. بهار که میشود ما به زندگی تازهای پا میگذاریم. محال است که ما هم با زندهشدن دوبارهی زمین جوانه نزنیم. چه حواسمان باشد و چه حواسمان نباشد، بهار یک شروع دیگر برای مایی است که شاید میان دغدغههای بسیار گم شدهایم. و این دلگرمی بزرگ گاهی هم تلنگری بزرگ است.
پیش از ورود به یک زندگی تازه باید حساب و کتاب کرد. باید دفتری خیالی برداشت و با خودکارهای رنگارنگ کنار برنامهها و تصمیمها و آرزوها را تیک زد. باید دور آنهایی که هیچ قدمی برایشان برنداشتهایم، یک دایرهی بزرگ سبز بکشیم تا یادمان بماند با آمدن بهار کدام کارها در اولویت هستند.
حالا یک خودکار آبی برداشتهام. آبیاش رنگ آسمان است، ملایم و مهربان. دارم به حساب و کتاب قلبم رسیدگی میکنم. دوستیهایی که امسال بهدست آوردهام، آدمهایی که به آنها کمک کردهام، لبهایی که خنداندهام... آبی، دفترم را پر میکند. قلبم خوشحال از این همه شادیهای فیروزهای، تندتند میزند. دوستیها... با خودم میگویم مهر و دوستی است که در روزهای ابتدای سال جدید میتواند حالم را به بهترین حال تبدیل کند.