به گزارش خبرنگار همشهری آنلاین، این کتاب مروری است بر سالها پژوهش دانیل کاهنمن، روانشناس و اقتصاددان برنده جایزه نوبل اقتصاد سال ۲۰۰۲ درباره دو شیوه اصلی تفکر. کاهنمن سالها بر ساز و کار ذهن انسان به هنگام تصمیمگیری مطالعه کرده است و اعتقاد دارد ما به دو شیوه میاندیشیم: یک، شیوه سریع و بیدرنگ که در این سیستم، ذهن به طور خودکار عمل میکند و دریافت و تصمیم بر اساس شهود، اغلب ما را به اشتباه میاندازد. در مقابل، شیوه دوم کندتر است، تلاش بیشتری نیاز دارد و سیستماتیک و منطقی است. کاهنمن حرفهای زیادی درباره شیوه شگفتانگیز و غافلگیرکننده ذهن در هنگام تصمیمگیری دارد. او معتقد است تلههای شناختی، اغلب ما را از رسیدن به شادمانی بازمیدارند.
کتاب فکر کردن با درنگ و بیدرنگ که ترجمهای است از عنوان Thinking, Fast And Slow ماحصل سه دوره زندگی علمی کاهنمن است و تحقیقات او و آموس تورسکی، در حوزه تعصبات شناختی، تئوری چشمانداز و شادمانی را شامل میشود.
آیا انسان موجودی عقلانی است؟ در گذشته این تفکر غالب وجود داشت که ما اغلب موجوداتی منطقی هستیم و فقط هنگامی که تحت تاثیر احساساتی چون خشم، ترس یا نفرت هستیم، ممکن است مرتکب اشتباه شویم و تصمیمات غلط بگیریم. تحقیقات دانیل کاهنمن و آموس تروسکی از دهه هفتاد میلادی، تفکر غالب را به چالش کشید و نشان داد که آدمیزاد نه تنها هنگام بروز هیجانات و احساسات مرتکب خطاهای فکری میشود، بلکه اساسا دستگاه شناختی ما، ریشه خطاهای ما است. شاید از این رو است که کتاب فکر کردن با درنگ و بیدرنگ، از نظر اهمیت با تعبیر خواب فروید و ثروت ملل آدام اسمیت مقایسه میشود و آن را نقطه عطفی در تفکر اجتماعی میدانند.
کاهنمن در گفتوگویی با کریس اندرسون، روزنامهنگار و بنیانگذار TED میگوید: پژوهشگران بسیاری در حوزه راههای دستیابی به شادمانی کار میکنند و افراد بسیاری هستند که میخواهند مردم را به سمت شادمانی هدایت کنند، اما آنچه اغلب رسیدن به شادی را غیرممکن میکند، تلههای شناختی است. اولین تله هم عدم تمایل به پذیرش پیچیدگی ذهن انسان و پذیرش وجود خطاهای شناختی است.
کاهنمن حدود ۶۰ سال در باب رفتار انسانها مطالعه کرده است. او در این مصاحبه درباره نقطه شروع این مسیر میگوید: من روانشناسی را از زمانی که یک کودک بودم، آغاز کردم. معتقدم مادرم نقشی اساسی در این مسئله داشت و همواره او را در این مقوله موثر میدانم. مادرم علاقه بسیاری به صحبت درباره دیگران داشت. وقتی کودک بودم به نظرم رسید آدمها بسیار جالبند و پیچیده و اینکه هیچ چیز کاملا سیاه یا سفید نیست.
او داستانی درباره کودکی خود هنگام جنگ جهانی دوم تعریف میکند: بخشی از کودکی من در زمان اشغال فرانسه توسط نازیها گذشت. آن زمان، مدرسه رفتن خطرناک بود و چون مدرسه نمیرفتم، اوقات فراغت زیادی داشتم. کودکی ۷ ساله و درونگرا بودم. در آن دوره، مقررات حکومت نظامی و محدودیت عبور و مرور برای یهودیها برقرار بود. ما مجبور بودیم وصله زردی با نشان ستاره داوود روی لباسهایمان بدوزیم. یک روز مشغول بازی شدم. ساعت از ۷ گذشته بود و من هنوز بیرون از خانه بودم. زیاد از خانه دور نبودم و خانهمان در خیابانی کم رفت و آمد بود. لباسم را پشت و رو پوشیدم و به سمت خانه راه افتادم. از دور دیدم یک سرباز آلمانی به من نزدیک میشود. او نه تنها یک سرباز آلمانی بود، بلکه یونیفورم سیاه پوشیده بود؛ لباس مخصوص SS. آنها از همهشان ترسناکتر بودند. وقتی به من نزدیک شد، من را بلند کرد. خیلی میترسیدم از اینکه توی لباسم را ببیند و بفهمد من یک یهودی کوچولو هستم. سرباز من را بغل کرد و محکم من را به خودش چسباند. بعد من را گذاشت زمین. کیف پولش را درآورد و عکس یک پسربچه را به من نشان داد. بعد هم مقداری پول داد و رفت. این داستان با چیزهایی که مادرم میگفت جور درمیآمد. درباره اینکه مردم بسیار پیچیدهاند و هیچ چیز کاملا سیاه یا سفید نیست؛ نکتهای ظریف در طبیعت بشری. در حالی که نگاه سنتی به آدمی، بسیار ساده بود.
کتاب فکر کردن با درنگ و بیدرنگ، چکیده پژوهشها درباره پیچیدگیهای ذهن انسان است؛ موجودی که به باور کاهنمن، به اشتباه فکر میکند پادشاه افکار خویش است و فقط به اراده خود تصمیم میگیرد. این کتاب، با ترجمه حسین علیجانی رنانی و جمشید پرویزیان در ۶۴۸ صفحه منتشر شده است.