این گفتمان که بسته به عوامل مختلف از شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی گرفته تا تلقی از شعر و شعریت تعیین میشود، خودآگاه و ناخودآگاه همچون بوطیقا رعایت میگردد.
به طور مثال نگاه شاعران در سبک خراسانی نگاه برونگرا، آفاقی یا به اصطلاح ابژکتیو بوده است.
حال آنکه در دوره بعد، شاعران سبک عراقی نگاهی درونگرا، انفسی و به اصطلاح سوبژ کتیو داشتهاند. به این ترتیب شعر سبک خراسانی به سمت توصیف متمایل شده است، حال آنکه شعر سبک عراقی به جای توصیف به بیانی سمبلیک متکی گردیده است.
موضوعات مختلف در دوران حکومت گفتمانهای گوناگون حاکم بر شعر، به شکلهای متفاوتی متجلی شدهاند. از جمله موضوعاتی که در تاریخ شعر فارسی تجلیهای پرشمار و البته متفاوتی داشته است، «بهار»است که به تولید تقریبا انبوهی از شعر، تحت عنوان «بهاریه» انجامیده است.
«مضمون»، همان معنی و مفهومی است که توسط یک تکنیک زبانی برجسته شده باشد. مضمونپردازی به خودی خود شعرآفرین نیست، چرا که تمام تکنیکهای زبانی به خودی خود شعرآفرین نیستند و گاه تنها در جهت قاعده افزایی و ایجاد نظم عمل مینمایند. از این منظر، شعر خالی از مضمون اصولا قابل تصور نیست چون اصولا شعر بدون تکنیک زبانی و برجستگی زبانی قابل تصور نیست.
برخلاف آنچه معمولا به نظر میرسد، «بهار» همیشه مضمون اصلی بهاریهها ر اتشکیل نمیدهد.
تنها در بهاریههایی که گفتمان توصیفی بر آنها حاکم هستند بهار، مضمون اصلی شعر را تشکیل میدهد. انسان پیشامدرن با طبیعت رابطهای بیواسطه و نزدیک داشته است. بهار به عنوان احیاگر طبیعت در حقیقت زندگی تازه انسان را به دنبال خود میآورده است. نگاه این انسان به این بهار برونگرا، آفاقی و ابژکتیو و شعر برآمده از این نگاه، لاجرم، توصیفی است.
«نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا
بوستان گویی بتخانه فرخار شده است
مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا
برکف پی شمن بوسه بداده و ثنش
کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا
کبک ناقوس زن و شارک سنتور زن است
فاخته نایزن و بط شده طنبور زنا...»
«منوچهری» تنها به بهار نظر داشته است و به وصف آن نشسته است. او حتی در قصاید بهاریه – مدیحه خود، ستایش ممدوح خود را وسیله وصف بهار قرار میدهد و به طور مثال در مدح سلطان مسعود غزنوی چنین میسراید:
«برلشکر زمستان، نوروز نامدار
کرده است رای تاختن و قصد کارزار
وینک بیامده است به پنجاه روز پیش
جشن سده، طلایه نوروز و نوبهار
آری، هر آنگهی که سپاهی شود به رزم
ز اول به چند روز بیاید طلایهدار...»
گفتمان صرفا توصیفی در تاریخ شعر فارسی، حداقل در بهاریه سرایی، یک گفتمان غالب نیست. در نتیجه در کمتر بهاریهای میتوان بهار را به عنوان مضمون اصلی سراغ گرفت. بلکه برعکس، غالبا توصیف بهار وسیلهای برای بیان مقصود دیگری قرار میگیرد. این «مقصود دیگر» بسته به گفتمان فکری شاعر، نوع نگاه او به بهار را تعیین میکند.
این نگاه غالبا از دریچهای سمبلیک به بهار انداخته شده است. بهار، گاه نماد عدم پایداری عیش و خوشی است. پس سمبل دولتی مستعجل است که باید غنیمت شمرده شود.
«خوشتر ز عیش و صحبت باغ و بهار چیست؟
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست؟
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست» (حافظ)
بهار، گاه نماد گشایش و فرج پس از سختی و مشقات قرار میگیرد و گاه نماد زندگی پس مرگ، این واپسین مورد، به واقع پربسامدترین وجه نمادین بهار در شعر فارسی است.
«بیایید بیایید که گلزار دمیده است/ بیایید بیایید که دلدار رسیده است
چه روز است و چه روز است، چنین روز قیامت/ مگر نامه اعمال ز آفاق پریده است»(مولوی)
اما در بهاریههایی که شاعر از مضمون بهار برای بیان حالات و آنات شخصی خود بهره برده است، بهار شخصیت نمادین خود را وا مینهد و در معنای عینی خود به کار میرود:
«چند گویی که چو هنگام بهار آید
گل بیاراید و بادام به بار آید
روی بستان را چون چهره دلبندان
از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید
این چنین بیهدهای نیز مگو با من
که مرا از سخن بیهده عار آید
شصت بار آمد نوروز مرا مهمان
جز همان نیست اگر ششصد بارآید
هر که را شست ستمگر فلک آرایش
باغ آراسته او را به چه کار آید؟
سوی من خواب و خیال است جمال او
گر به چشم تو همی نقش و نگار آید» (ناصرخسرو)
حالا میتوان کمکم به بهاریههایی اشاره کرد که نهتنها شیرین و شادیآور بهنظر نمیرسند بلکه تلخ و غمانگیز هستند.
«عمعق بخارایی» از شاعران قرن ششم هجری نیز پس از توصیفات نغز و زیبایی از بهار، ناگهان حس و حالت غمبار خود را در فراق دلدار بیان میکند. او در حقیقت لوکیشن مناسب شعر خود را به عطر و رنگ بهار میآراید:
«ای نوبهار عاشق آمد بهار نو
من بنده دور مانده از آن روی چون بهار
گرد وداعگاه تو ای دوست روز و شب
داوودوار مانده خروشان و سوگوار»
بیان حالات و آنات شاعر از طریق وصف بهار و ارائه مضمون غیراصلی بهار، هرچه از شعر کلاسیک به سمت شعر امروز پیش میآییم، به گفتمان غالبی تبدیل میشود که امروزه تقریباً به تمامی، جای گفتمان توصیفی و حتی نمادین را گرفته است. این امر به نوعی تبعیت از تغییر گفتمانهای شعر کلاسیک به نو محسوب میشود.
امروزه در بهاریهها، آن گروه از احساسات و حالات و آنات شاعران از طریق مضمون بهار به مخاطب عرضه میگردد که قابل فرافکنی به او باشد و گاه حتی وارد عرصههای سیاسی و اجتماعی میشود. تا آنجا که شعر به بهاریهای اندوهبار یا حتی هجویهای تند و تلخ تبدیل میگردد.
و بدینگونه شعر، گاه عریان و صریح و تقریباً کمتوجه به دقایق شعری عرضه شده است:
«نیست این لاله نوخیز که از سینه خاک
پنجه جنگ جهانی جگر آورده برون
یا که بر لوح وطن خامه خونبار بهار
نقش از خون دل رنجبر آورده برون» (ملکالشعرای بهار)
«وقتی پرندهها همه خونینبال
ترانهها همه اشکآلود
ستارهها همه خاموشند
حتی هزار باغ پر از گل نیز بهار نمیشود» (فریدون مشیری)
و گاه شعر در پس تکنیک و بازی زبانی عرضه میگردد:
«چه اسفندها... آه
چه اسفندها دود کردیم
برای تو ای روز اردیبهشتی
که گفتند این روزها میرسی
از همین راه» (قیصر امینپور)
«بشقابهای کوچک سبزه
تنها یک سین
به «سین»های ناقص سفره میافزاید
بهار کی میتواند
این همه بیمعنی باشد؟
بهار آن است که خود ببوید
نه آنکه تقویم بگوید!» (سلمان هراتی)
شاید بتوان این نگاه تلخ به بهار را ناشی از شرایط جهان معاصر و به تبع آن ایران معاصر دانست. جهانی پر از جنگ و خونریزی و بیعدالتی و فقر و ستم. در شعر ایران باید تلخی رایج در شعر شکست را که به شعر سالهای بعد هم سرایت کرد، در نظر گرفت. شعری که اندیشه و روشنفکری را تنها در عرصه سیاست جستوجو میکند.
بهاریهها در این وضعیت، در حقیقت شاخهای از شعر متعهد و ملتزم و محتواگرای روزگار خود به حساب میآیند.
«بهارا زنده مانی زندگی بخش
به فروردین ما فرخندگی بخش
مگو کاین سرزمین شورهزار است
چو فردا در رسد رشک بهار است
بهارا باش کاین خون گلآلود
برآرد سرخ گل چون آتش از دود
میان خون و آتش ره گشاییم
از این موج و از این توفان برآییم
به نوروز دگر هنگام دیدار
به آیین دگر آیی پدیدار» (هوشنگ ابتهاج)
گونههای جدید بهاریه
شاید بیمناسبت نباشد که در این بخش بهگونهای جدید از بهاریه هم اشاره شود. اینگونه از بهاریهها براساس برخوردی فرمالیستی با بهار شکل گرفتهاند. بهار و عناصر مرتبط با آن در این شعر مضمون اصلی هستند اما گفتمان حاکم بر این شعر به هیچوجه گفتمان توصیفی نیست. البته با آنکه شعریت این بهاریهها مدیون فرم آنهاست اما این دین لزوماً مانع تشکل شعری محتواگرا و متعهد نمیگردد.
«با «لوای» سبز در دست
به «دو» میرسد
از «دور»
دور دور
و از پشت برگهای غایب
میگوید: «دالی»!
شوختر از هر «سال» است انگار
دلم «وا» میشود
«ردا»یم را میتکانم از برف
و به«سال» جدید خوشامد میگویم
چه ساده «رد» شدم از چهل!
*
این یک بهاریه نیست
یک شعر سوررئالیستی هم که حتماً نیست
تکههای «سالوادور دالی» است
که در این شعر پخش شده است... (حمیدرضا شکارسری)
بهاریه سرخوش
و ظاهراً از این پس بسیار دشوار خواهد بود که در بهاریهای دیگر، با لحنی چنین شاد و سرخوش و فارغالبال، بخوانیم:
«بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمهها و دشتها
خوش به حال دانهها و سبزهها
خوش به حال غنچههای نیمهباز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمیپوشی به کام
باده رنگین نمیبینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که باید تهیست
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد سنگ.»( فریدون مشیری )