نفیسه مجیدی‌زاده: اول من داخل قبرهای آهکی رفتم، ساعت‌ها در بخش ایزوله‌ی بیمارستان‌ها عکاسی کردم، به روستاهای محروم سر زدم که بیمار کرونایی داشتند و به پارک جنگلی رفتم که سم‌پاشی می‌شد.

[سرفه می‌کند.] حالا قرنطینه‌ام که نکند ناقل باشم!

دوم

با «مجیدسعیدی»، عکاس‌خبرنگار که تماس گرفتیم، تازه از شمال برگشته بود. با هم درباره‌ی افغانستان گفت‌وگو کرده‌ایم. اما هنوز گفت‌وگوی او منتشر نشده، به مازندران رفت.

مجید سعیدی اهل خطر است. او در جنگ‌های زیادی عکاسی کرده؛ در عراق، افغانستان و لیبی حضور داشته است. پنج سال در افغانستان زندگی کرده و زندگی در شرایط پرخطر جنگی و بعد از جنگ را پشت سر گذاشته است، اما ویروس کرونا دشمنی است که دیده نمی‌شود.

با او همراه می‌شویم. از افغانستان و هرات تا ساری و قائم‌شهر و آمل، منطقه‌ی چهاردانگه، دهستان‌های پشتکوه، گرماب و...

پشتکوه، از مناطق محروم مازندران است و همیشه با مشکل دفن زباله روبه‌رو بوده است.

با او همراه می‌شویم؛ با هم به گورهای آهکی می‌رویم. سوگواری می‌کنیم. به جنگل‌های سبز سم‌پاشی شده می‌رویم.  ما با او سرفه می‌کنیم، تب‌سنج می‌گذاریم، اضطراب بیماری می‌گیریم و به قرنطینه‌ی خانگی می‌رویم، شاید از این همراهی ناقل شده باشیم.

مجید سعیدی، برنده‌ی جوایز متعدد ایرانی و بین‌المللی است. او هفت‌بار جایزه‌ی اول جشنواره‌ی مطبوعات ایران را از آن خود کرده وآثار او در روزنامه‌ها و مجله‌های معتبر بین‌المللی هم‌چون تایمز، اشپیگل، لایف، نیویورک‌تایمز، واشنگتن‌پست، واشنگتن‌تایمز، مجله‌ی تایم و پاری‌مچ به‌چاپ رسیده ‌است. او هم‌چنین برنده‌ی بیش از ۲۰ جایزه‌ی معتبر عکاسی بین‌المللی در جهان است. جوایزی مثل جایزه‌ی تصویر سال آمریکا، جایزه‌ی حقوق بشر بنیاد هنری نَنِن آلمان، جایزه‌ی بین‌المللی رقابت عکس خبری چین، جایزه‌ی آرپی‌اس ژاپن، جایزه‌ی بنیاد وُرلدپِرِس هلند، نشان لوکاس‌دولگا فرانسه، جایزه‌ی کتاب‌سال ‌فوتو اویدنس آمریکا، جایزه‌ی مستر فوتوژورنالیسیم ایتالیا، جایزه‌ی فتوپورتاژ فرانسه، جایزه‌ی بنیاد لوسی آمریکا و جایزه‌ی رابرت اف‌کندی آمریکا.

او حالا به‌عنوان عکاس آژانس گِتی‌ایمِیجِز مشغول کار است.

عکس: مجید سعیدی / دختری در افغانستان

سوم

  • چه‌طور به مازندران رفتی؟

برای پنج روز از وزارت ارشاد برای عکاسی مجوز گرفتم و به این منطقه رفتم.

  • اوضاع را چه‌طور دیدی؟

شهرها خلوت بودند، فقط عده‌ای که مجبور بودند برای کار بیرون می‌آمدند، اما به‌نظر اوضاع کنترل شده بود. در بیمارستان‌ها تخت‌های خالی دیدم و در روستاهایی که تردد نیست، بیماری نبود. اما مثلاً در بعضی روستاها یک نفر به شهر رفته بود و بیماری را به روستا آورده بود و تعداد زیادی مبتلا شده بودند.

  • بهداشت چه‌طور رعایت می‌شد؟

مردم رعایت می‌کردند. مثلاً در مراسم خاک‌سپاری دیدم اقوام آمده بودند، اما فاصله را رعایت می‌کردند.

اما مردم نباید شمال بروند. شما زیبایی جنگل و طبیعت را می‌بینید و خوشتان می‌آید، اما ویروس را نمی‌توانید ببینید.

  • در عکس‌هایت، تصویری از ضدعفونی‌کردن جنگل دیدیم. مگر جنگل را ضدعفونی می‌کنند؟

آن عکس من، در یک پارک جنگلی است که نیمکت‌ها و سطوحش را ضدعفونی کردند.

عکس: اینستاگرام مجید سعیدی / مرگ در اثر کرونا مرگ تلخی است

چهارم

  • شما سایه‌روشن‌های زندگی افغان‌ها را دیده‌اید. یک تجربه‌ی محیط‌زیستی و یک تجربه‌ی کار هنری در افغانستان داشتید. نگاه شما به مردم افغانستان پس از این سال‌ها چه‌قدر تغییر کرد؟

خیلی خوشحالم از این‌که چند سال از عمرم را در افغانستان زندگی کردم. شاید اگر در نیویورک زندگی می‌کردم، این‌قدر خوشحال نبودم.

من در چند مقطع زمانی به افغانستان رفتم. اول سال ۲۰۰۰ میلادی رفتم که زمان طالبان بود و خیلی وحشتناک بود.آخری‌اش هم سال ۲۰۰۹ بود که رفتم و ۶ سال زندگی کردم.

افغانستان، آشناترین کشور برای ایرانی‌هاست؛چون ما با افغان‌ها به‌دلیل هم‌زبانی نزدیک‌ایم.

می‌روی در کشوری که مثل خودت هستند، مثل خودت حرف می‌زنند، مثل خودت غذا می‌خورند و شاید در کشورهای دیگر چنین چیزی را نبینی.

مرزها ما را جدا کردند. ما همه یک ملت هستیم و لهجه‌ها تغییر کرده. یعنی کلمات عربی در ادبیات ما وارد شده و پشتو در زبان آن‌ها رفته. مثلاً در هرات شبیه ایرانی‌ها صحبت می‌کنند، ولی در قندهار به‌زبان پشتو صحبت می‌کنند. تاریخ مشترکی هم داریم و وقتی در جمعشان می‌نشینی، شعر فارسی می‌گویند و...

  • چند درصد جوانان افغانستان به دانشگاه می‌روند؟

۱۰درصد جامعه این‌طور است. پسرها خیلی زود باید بروند سرکار نان بیاورند و دخترها زود ازدواج می‌کنند.

بیش‌تر، پسر دوست دارند، چون پسرها به اقتصاد خانواده کمک می‌کنند. فرزندانشان از ۱۴ و ۱۵سالگی سر کار می‌روند و پول به خانه می‌آورند. هنوز که هنوز است، این است. پسرها می‌روند کار می‌کنند و پول را می‌آورند به رئیس خانواده می‌دهند. جامعه‌ی کوچکی را دارند در خانواده اداره می‌کنند.

  • کدام شهر افغانستان را برای سفر پیشنهاد می‌دهید؟

بروید هرات را ببینید. هرات شهری است که جای خیلی از بزرگان بوده، بخشی از راه ابریشم بوده، پنج مناره‌ی زمان سلجوقیان و قبر خواجه‌عبدالله انصاری هم در هرات واقع است. کوچه‌پس‌کوچه‌های خوبی دارد و آدم‌های شیرین‌زبان. حمام‌ها و طلافروشی‌هایشان، همه‌چیزشان مثل قدیم خودمان است.

در هرات برقع کم‌تر است و همه‌ی خانم‌ها چادر رنگی می‌پوشند؛ چادر گلدار رنگی! اردیبهشت زمان خوبی برای سفر به هرات است.

بعد می‌توانید بروید مزارشریف که دیدنی‌های بسیاری دارد؛ چون زادگاه مولانا آن‌جاست. خانه و دانشگاهی که مولانا درس خوانده... اولین شعرای زن افغانستان آن‌جا زندگی کرده‌اند.

بعضی از شهرهای افغانستان امن است، اما باید لباس عادی بپوشی.

عکس: مجید سعیدی

  • محافظ داشتید؟

یک دوره‌ای بله. کلاً در افغانستان محافظ زیاد است و همه در حال محافظت هستند. البته باید بگویم اسم افغانستان که می‌آید، همه ترس و واهمه دارند که آن‌جا جنگ است و مردم کشته می‌شوند، ولی مردم افغانستان دارند زندگی می‌کنند و خوشحالند. حتی در روزهای تعطیل، به‌مراتب بیش‌تر از ایرانی‌ها در جنگل و بوستان‌ به تفریح مشغول‌اند. در کابل، بولینگ بازی می‌کنند. کافه‌هایشان پر است و مشغول کافه‌گردی‌اند. دانشگاه‌های زیادی هم دارند و جوان‌هایشان به دانشگاه می‌روند. بازی‌های سنتی جالبی هم دارند.

من به هرکسی توصیه می‌کنم برود و ببیند که افغانستان چه طبیعت بکری دارد. بکر و دست‌نخورده و قدیمی. در بدخشان، آدم‌هایی را می بینی که در ارتفاعات بالای دوهزار متری زندگی می‌کنند. پوستشان خاص، فرهنگشان خاص است، مهمان‌نوازند و وقتی واخان می‌روی، یک چادرشان همیشه برای میهمان است. از هرپنج خانه یکی برای مهمان است. اگر بین راه برسی به آن روستا، می‌آیند استقبالت؛ هرکسی که باشی، تو را می‌برند  و از تو  پذیرایی می‌کنند.

در بدخشان خانه‌ی ناصرخسرو قرار دارد. خیلی از افغانستانی‌هایی که در ایران متولد شدند، حاضر نیستند بروند کشورشان را ببینند. ولی این کشور واقعاً حیف است.

  • در عکس‌های سیاه و سفید شما، علاوه بر تلخی‌ها و دردها، ما زندگی را می‌بینیم. بچه‌ها را می‌بینیم. بادبادک‌ها را و پختن شیرینی را می‌بینیم.

قطعاً من می‌خواهم زندگی را نشان بدهم. اگر قرار بود جنگ را نشان بدهم در کارهای من عکس‌های جنگی می‌دیدید. اما زندگی در کنار جنگ ادامه دارد. ایده‌ی من این است که تا زندگی ادامه دارد، شادی هست.

عکاسی مستندی که شما باید نقص و ضعف یک جامعه را نشان بدهی دیدن ندارد.

  • کابوسی نداشتید؟ که مثلاً به دست طالبان بیفتید؟

یکی دوبار این اتفاق افتاد. مثلاً یک‌بار طالبان توی قندوز دعوتم کرد. دلهره داشتم. مرا با چشم‌بند می‌بردند. از این اتفاق‌ها می‌افتد و طبیعی است. شما در خیابان هم که راه می‌روی می‌گویی نکند دوربینم را بزنند.

  • رابطه‌تان با فضای مجازی چه‌طور است؟

اینستاگرام خیلی خوب است، چون تو می‌توانی با عکس‌هایت نمایشگاه بگذاری. قبلاً می‌رفتی نمایشگاه پیدا می‌کردی و در نهایت ۱۰۰ نه، ۵۰۰ نفر می‌دیدند. اما الآن در اینستاگرام می‌گذاری و در یک ساعت، چندهزار نفر عکست را می‌بینند. این برای هرهنرمندی مهم است. ولی هرتکنولوژی که می‌آید، یک‌سری از آدم‌ها از آن استفاده‌ی منفی می‌کنند.

عکس: مجید سعیدی / جنگ چه بر سر مردم افغانستان آورد.

  • اینستاگرام، این توهم را ایجاد کرده که عکاسی کار آسانی است؟

بله، چون کار آسانی است. الآن بقال سرکوچه شاید از من بهتر عکاسی کند. گرفتن عکس خوب، سهل و راحت شده، چون الآن شما عکس‌های زیادی می‌بینید. وقتی من آموزش می‌دیدم، اینترنتی نبود که عکس ببینیم. عکس‌دیدن خیلی سخت بود. الآن همه‌ از خردسالی و بچگی دارند از خودشان و پدرومادر و سفرها و همه‌چیزشان عکس می‌گیرند و بزرگ می‌شوند. با عکاسی آشنا می‌شوند و سریع به آن زیبایی‌شناسی در تصویر هم می‌رسند. این مهم نیست و خیلی هم خوب است. همین‌که عکاسی همه‌گیر شده عالی است و نکته‌ی مثبتی در دنیاست.

فرق من و بقیه این است که باید کانسپ داشته باشم. در زندگی‌ام و کارهایم باید روایتی را بگویم. داستان بگویم. این می‌شود فرق عکاس حرفه‌ای با کسی که تک‌عکس‌های خوبی می‌گیرد، ولی کارش چیز دیگری است و به عکاسی علاقه‌مند است.

  • به نوجوان‌های علاقه‌مند به  رشته‌ی عکاسی چیزی بگویید؟

می‌گویم غرور، آفت هنر است. اگر مغرور شوید و بگویید من کارم درست است، دیگر تمام شده‌اید.

کی بدش می‌آید از این‌که در دنیا تشویق بشود؟ بد نیست، اما این‌که برای جایزه‌ عکاسی کنی، خطرناک است. حتی جنایت است که بروی درباره‌ی موضوعی مثل سیل عکاسی کنی که سال دیگر جایزه ببری! این دور از انسانیت است.

عکس: مجید سعیدی / کودکان در افغانستان