تاریخ انتشار: ۶ خرداد ۱۳۸۷ - ۱۴:۵۷

وحید سعیدی وقتی با بازیگری مثل پروانه معصومی که سال‌ها خاطره را در ذهن دارد گفت‌وگو می‌کنی دیگر همه چیز یادت می‌رود

که اصلا قرار بود راجع به چه موضوعی حرف بزنی. چون آنقدر غرق خاطرات می‌شوی و شنیدن آنها برایت جذاب و شنیدنی است که اصلا بی‌خیال حرف‌هایی که از قبل به آنها فکر کرده‌ بودی، می‌شوی. پروانه معصومی هم اتفاقا پا به پای من می‌آید و خودش را به دل خاطرات می‌سپارد. با هیجانی خاص از پدرش حرف می‌زند که نقش مهمی در پیشرفت او داشته است.

به قول خودش یک حاجی بازاری متدین که خیلی امروزی فکر می‌کند. او از سینما رفتن‌های دوران کودکی‌اش برایمان  گفت و اینکه اصلا چطور بازیگر شد، آن هم در شرایطی که تا سن 22، 23 سالگی اصلا به آن فکر هم  نمی‌کرد.

از خاطرات آشنایی‌اش با بهرام بیضایی گفت و مقاومت در برابر پیشنهادهای وسوسه‌کننده فیلم فارسی‌سازان پس از موفقیت رگبار. از همان نقطه با او همسفر شدیم تا روستایی در صومعه‌سرا که حالا او خانه اصلی‌اش را آنجا بنا کرده است.

او سال‌هاست که در روستایی در صومعه‌سرای گیلان زندگی می‌کند. گفت‌وگوی بدی نشده ضمن اینکه حرف‌هایی از نشانی و کار با رامبد جوان هم زده شد.

  • فکر می‌کنم الان سال‌هاست که در یکی از روستاهای شمال زندگی می‌کنید.

بله، الان 14 سال است که آنجا زندگی می‌کنم.

  • چی شد که تصمیم گرفتید از تهران بروید و آنجا زندگی کنید.

سال 1353 فیلم کلاغ را در شمال کار می‌کردم، همان موقع حس کردم که اینجا چه  جای خوبی برای زندگی کردن است.

  • 14 سال پیش می‌شود سال 73. فیلم کلاغ را هم سال 53 کار کردید، یعنی 20 سال از زمانی که حس کردید شمال جای خوبی برای زندگی است تا موقعی که تصمیم گرفتید آنجا زندگی کنید، طول کشید.

این تصمیمی بود که برای انجام آن باید به یک پختگی می‌رسیدم. تصمیم کوچکی هم نبود. ضمن اینکه به خاطر پسرم که هم  کوچک بود و هم مشغول تحصیل نمی‌توانستم در آن زمان این کار را انجام دهم.

  • اما زمانی که حس  کردید که باید این کار را انجام بدهید، انجام دادید؟

دقیقا.

  • دنبال چه چیزی بودید که رفتید شمال؟

آرامش.

  • به آن رسیدید؟

صددرصد.

  • برایتان سخت نبود. به هر حال شما سال‌ها در شهری مثل تهران زندگی کرده بودید.

اینها بستگی به روحیات آدم دارد. وقتی برخی از دوستان از من راجع به زندگی در شمال می‌پرسند می‌گویم باید ببینید می‌توانید آنجا زندگی کنید یا نه.

  • مثلا شما با این مسئله که معاشرت‌هایتان محدود می‌شود، کاملا کنار آمده بودید؟

من کلا آدم معاشرتی و شلوغی نبودم. آن زمان هم که در تهران زندگی می‌کردم زیاد رفت و آمد نداشتم. بیشتر در خانه بودم و سرگرم زندگی و کار و رفت و آمد خیلی محدودی داشتم.

  • طبعا جایی که در شمال برای زندگی انتخاب کردید، یک جای دنج و خلوت در گوشه و کنار یک روستا باید باشد.

جایی که من زندگی می‌کنم از روستا هم کوچکتر است و با نزدیکترین روستا چند کیلومتری فاصله دارد.

  • راستی پسرتان هم با شما زندگی می‌کند؟

بله، الان مهندس معماری است و خانه‌ام در شمال را او مطابق با سلیقه خودم ساخته است.

  • با توجه به اینکه از روستا و شهر فاصله دارید مایحتاج زندگی‌تان را خودتان تامین می‌کنید؟

نه، من آنقدر هم اهل کار خانه نیستم.

  • آنجا بیشتر چه کاری انجام می‌دهید؟

گل و گیاه زیاد پرورش می‌دهم. خیلی از آنها هم خیلی نایاب و کمیاب هستند.

  • آنها را از کجا تهیه کردید؟

از همه جای دنیا.

  • پس وقتی برای کار به تهران می‌آیید دلتان حسابی برای گل و گیاه‌ها تنگ می‌شود؟

بیشتر دلم برای پسرم تنگ می‌شود تا گل و گیاه‌ها، اما یک مقداری برای آنها هم دلتنگی می‌کنم به هر حال قسمتی از زندگی‌ام هستند.

  • اگر موافق باشید می‌خواهم از همین شمال که هستیم آرام‌آرام راهمان را کج کنیم برویم یک جای تقریبا دور. مثلا به دوران کودکی. موافقید؟

بله.

  • بچه که بودید سینما می‌رفتید؟

خیلی کم.

  • * چرا؟

خانواده من، یک خانواده مذهبی بود به خاطر همین رابطه ما با سینما خیلی کم بود.

  • اما با این حال شما را سینما می‌بردند.

خیلی کم.

  • با چه کسی سینما می‌رفتید؟

با مادرم. خاطرم هست آن زمان خانه‌مان نزدیک سینما دیانا بود همین سینما سپیده فعلی. مادرم ما را آنجا می‌برد که فیلم ببینیم.

  • هر چند وقت یک بار این اتفاق می‌افتاد؟

خیلی گاه به گاه سینما می‌رفتیم.

  • مادرتان از کجا می‌دانست که این فیلم‌ها متناسب با سن و سال شماست؟

گفتم خیلی کم سینما می‌رفتیم. یادم هست یکبار رفته بودیم سینما یک ربع از فیلم نگذشته بود که مادرم دست من و خواهرم را گرفت و از سینما بیرون آورد و گفت این فیلم به درد ما نمی‌خورد.

  • فیلم ایرانی بود یا خارجی؟ یادتان هست؟

ایرانی بود.

  • اسمش را هم به خاطر دارید.

دقیقا اسمش در خاطرم مانده، اما بگذریم.

  • پدرتان با این سینما رفتن‌های شما مخالف نبود؟ 

نه، پدرم خیلی متدین بود؛ اما خیلی مدرن و امروزی فکر می‌کرد. مثلا الآن سال‌ها به من اجازه  داد که برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بروم.

  • یعنی یک کار خلاف عادت آن زمان انجام  داد؟

اصلا غیر قابل باور است که مثلا در آن سال‌ها یک حاج آقای متدین که اتفاقا آدم بسیار شناخته شده‌ای هم هست به دخترش اجازه بدهد که برای تحصیل به خارج از کشور برود.

  • آن زمان که می‌خواستید به خارج از کشور بروید به بازیگری فکر می‌کردید؟

نه. تا زمانی که در فیلم رگبار بازی کردم، اصلا به سینما فکر نمی‌کردم. دائم سرم تو کتاب و دفتر و درس خواندن بود.

  • برای ادامه تحصیل به چه کشوری رفتید؟

آلمان.

  • در چه رشته‌ای تحصیل کردید؟

مترجمی زبان انگلیسی، آلمانی و فرانسه.

  • چه زمانی برگشتید؟

سال 50 بود که برگشتم. 23، 24 سالم بود.

  • بعد که برگشتید، در همین زمینه مترجمی مشغول به کار شدید؟

بله، در یک شرکت تجاری در زمینه مدیریت و مترجمی مشغول به کار شدم.

  • پس چرا کار مترجمی را ادامه ندادید؟

وقتی وارد بازار کار شدم متوجه شدم که چرا آن زمان می‌گفتند زن نباید بیرون از خانه کار کند. واقعاً آن سال‌ها مشکلاتی در سر راه خانم‌ها برای کار در ادارات وجود داشت که من ترجیح دادم، دیگر کار نکنم.

  • یعنی خانه‌نشین شدید؟

بله، ترجیح دادم در خانه بمانم و سرم را با بچه‌ام گرم کنم.

  • راستی چه زمانی ازدواج کردید؟

همان سال‌ها که در خارج از کشور بودم، با آقای معصومی ازدواج کردم.

  • خب این خانه‌نشینی برای زنی که سال‌ها برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفته بود، سخت نبود؟

بیش از اینکه من نگران این وضعیت باشم، همسرم نگران بود که مبادا من به این خاطر دچار افسردگی بشوم.

  • و این خانه‌نشینی چطور منجر به حضور شما در بازیگری شد؟

یک روز در خانه مشغول کارهای خودم بودم که همسرم با من تماس گرفت و گفت به دفترش که نزدیک منزلمان بود، بروم. آنجا که رفتم دیدم احمدرضا احمدی و بهرام بیضایی در دفتر نشسته‌اند.

  • آنها را می‌شناختید یا بعدها متوجه شدید که احمدرضا احمدی و بهرام بیضایی هستند؟

آقای احمدی که از دوستان خانوادگی ما بود؛ اما آقای بیضایی را بعد از معرفی‌شان شناختم.

  • اینجا بود که پیشنهاد فیلم رگبار به شما داده شد؟

بله، آنجا آقای احمدی خلاصه‌ای از داستان فیلم را برایم تعریف کرد که اصلا چیزی از آن متوجه نشدم، به همین دلیل آقای بیضایی فیلمنامه‌ای به من دادند که آن را بخوانم و با قصه آشنا شوم.

  • اما قبل از آن هم تجربه بازی داشتید؛ اگر اشتباه نکنم در فیلم «بی‌تا».

آنجا نقشم خیلی کم بود، به همین خاطر آن را جزو کارهایم حساب نمی‌کنم.

  • برای بازی در رگبار دستمزد هم گرفتید؟

بله، وقتی قرار شد در فیلم رگبار بازی کنم، رقمی را به عنوان دستمزد گرفتم که آقای بیضایی تعجب کرد.

  • برخوردشان چطور بود؟

تعجب کرد، گفت می‌دانی این دستمزد را کدام بازیگران می‌گیرند که من گفتم نه اصلا نمی‌دانم، ولی اگر این دستمزد را نگیرم، بازی نمی‌کنم.

  • این رقم را بر چه مبنایی گفتید؟

همین‌طوری یک رقمی گفتم.

  •  از شما تست هم گرفتند؟

بله، وقتی به توافق اولیه رسیدیم، فردا یا پس‌فردای همان‌روز قرار تست گذاشتیم و گفت اگر تست موفقیت‌آمیزی بود با همین رقمی که گفتی قراردادت را تنظیم می‌کنم.

  • خاطرتان هست چه تستی از شما گرفتند؟

یک سکانس مشکل از «رگبار» را گفتند جلوی دوربین بازی کنم.

  • کدام سکانس؟

همان سکانسی که وارد دفتر می‌شوم و آقای فنی زاده را به جای مدیر مدرسه اشتباه می‌گیرم وقتی این سکانس را بازی کردم، آقای بیضایی گفت که فردا بیایم تا قرارداد ببندم.

  • با همان رقمی که گفتید قرارداد بستند؟

بله، طبق قولشان با همان دستمزد قرارداد بستند.

  • وقتی رگبار را کار کردید فکر می‌کردید این مسیر ادامه پیدا کند؟

اصلا تو این فکر نبودم، واقعا به تنها چیزی که فکر نمی‌کردم این بود که بازیگری را ادامه بدهم.

  • اگر بازیگری برایتان جذابیت نداشت، چرا بازی در «رگبار» را قبول کردید؟

به خاطر همسرم که خیلی نگرانم بود بازی در این فیلم را قبول کردم و باور کنید اصلا به ادامه مسیر فکر نمی‌کردم.

  • بعد از موفقیت «رگبار» چطور، باز هم به ادامه مسیر فکر نکردید؟

چرا، وقتی فیلم در جشنواره بین‌المللی تهران با موفقیت روبه‌رو شد و قشر روشنفکر روی آن مانور دادند من حس کردم که می‌توان این کار را ادامه داد، یعنی بازیگر بود، اما بازیگر خوب که کسی از حضورش احساس سرافکندگی نکند.

  • این مسئله یعنی حضورتان در عرصه بازیگری که روی رابطه شما با پدرتان تاثیر منفی نگذاشت؟

نه؛ اما خانواده پدرم که کرد هم هستند، نسبت به این مسئله واکنش نشان دادند. آنها نامه‌ای به پدرم نوشتند و گفتند که اگر تو نمی‌توانی جلوی دخترت را بگیری خودمان بیاییم این کار را انجام بدهیم. بعد هم که از این مسئله ناراحت شده بود خیلی قاطعانه به آنها گفت که او دیگر مستقل شده و شوهر کرده و او برایش تصمیم می‌گیرد. بعد به من گفت اصلا از این مسئله ناراحت نشد، کارت را با جدیت ادامه بده، هیچ‌کس قرار نیست از تو ایراد بگیرد. فقط سعی کن مرا سرافکنده نکنی.

  • بعد از رگبار باز هم پیشنهاد سینمایی داشتید؟

خیلی زیاد. اتفاقاً در آن سال‌ها برای بازی در یک فیلم‌فارسی مطرح که توسط کمپانی شناخته شده‌ای هم تولید می‌شد به من پیشنهاد دادند. بازیگر نقش مقابلم هم ستاره آن سال‌های سینمای ایران بود.

  • چه فیلمی بود؟

نمی‌خواهم نام فیلم را بگویم. بهتر است ناگفته بماند.

  • حالا چرا قبول نکردید؟

دوست نداشتم. البته رقم خیلی بالایی هم به من پیشنهاد دادند، اما قبول نکردم.

  • رقم پیشنهادی آنها چقدر بود؟

سال 53 بود که رقمی حدود 150 هزار تومان به من پیشنهاد دادند. با این پول آن زمان می‌شد سه تا خانه ویلایی خرید.

  • واقعاً وسوسه نشدید؟

نه، آنها خیلی اصرار کردند و حتی حاضر شدند، رقم را هم بالاتر ببرند.

  • باز هم وسوسه نشدید؟

وقتی اصرار آنها را دیدم گفتم فیلمنامه را برایم بفرستند. آنها گفتند فیلمنامه چیه، ما همان جا سکانس‌ها را روی کاغذی می‌نویسیم و می‌دهیم دست بازیگرها. من هم گفتم شما هم بروید سراغ بازیگری که بتواند با شما این شکلی کار کند.

  • واقعا دلیل مقاومتتان چه بود خب سینمای قبل از انقلاب همین بود.

من پیش خودم قرار گذاشته بودم که بازیگر بمانم، اما پدرم از اینکه این کار را انتخاب کرده بودم احساس شرمندگی نکند و خانواده‌ام هم مرا طرد نکنند. پس حس کردم می‌توانم بمانم و بازیگر خوبی هم باشم.

  • پس با این حساب برای بازی در فیلم بعدی آقای بیضایی یعنی غریبه و مه دستمزد بالایی گرفتید؟

نه اتفاقاً چون در این فیلم برایم خود اثر مهم بود و به مسائل مالی زیاد فکر نمی‌کردم؛ ضمن اینکه وقتی ما این کار را در شمال کلید زدیم، آب‌وهوای نامساعد آنجا شرایطی را موجب شد تا کار بیش از اندازه طولانی شود و به خاطر همین مسئله هم در طول پروژه یکی دو بار قراردادها تجدید شد.

  • زمانی که غریبه و مه را کار می‌کردید، بازیگری برایتان جدی شد؟

نه به هیچ‌وجه؛ فقط هدف شد. حتی الانم هم هنوز برایم هدف است. هدفی که بتوانم به عنوان یک زن ثابت کنم اول خانواده و بعد کار. باور کنید بعد از این همه سال هنوز خودم را حرفه‌ای نمی‌دانم و هنوز نگفته‌ام حرفه اصلی من سینماست؛ چرا که معتقدم حرفه اصلی من به عنوان یک زن در وهله اول مادر بودن است.

  • یعنی هیچ‌وقت بازیگری را جدی نگرفتید؟

چرا به عنوان یک بازیگر همیشه کارم را جدی می‌گیرم و سعی می‌کنم هر وقت که جلوی دوربین می‌روم به بهترین شکل ممکن کارم را انجام دهم.

  • انجام دادن کار به بهترین شکل ممکن نیازمند ابزار لازم است. یکی از ابزارهای بازیگری در کنار تجربه، داشتن اطلاعات آکادمیک است، یعنی دانستن فن بازیگری، هیچ‌وقت فکر نکردید که نیازمند آن هستید؟

اتفاقاً بعد از بازی در فیلم کلاغ به فرانسه رفتم و یک دوره فشرده بازیگری را پشت سر گذاشتم و سال 58 به ایران آمدم.

  • شما زمانی به این ابزار دست پیدا کردید که، شرایط سینما کاملاً دگرگون شده بود، اینطور به نظر می‌رسید که انگار برای بازیگران زن همه چیز تمام شده است.

اتفاقاً پس از انقلاب انگیزه من برای کار دوچندان شد. در آن سال‌ها من درپی اثبات زن در سینمای ایران بودم. چراکه در فیلم‌های اولیه سال‌های ابتدایی انقلاب زن‌ها خیلی منفعل و در حاشیه بودند؛ اما با فیلم «راه دوم» این مسیر عوض شد و زن در قصه نقش محوری پیدا کرد.

  • اما این اتفاق با گل‌های داودی ساخته رسول صدرعاملی بیشتر نمایان شد؟

آن زمان وقتی قصه را خواندم، خیلی لذت بردم. جالب است بدانید که من در این فیلم برای اولین بار در نقش مادر بازی می‌کردم، نقشی که بالاتر از سن واقعی‌ام بود.

  • و این نقش مادر سال‌ها با شما ماند.

همین است دیگر، در سینمای ایران وقتی در یک نقش موفق می‌شوی همه از تو توقع دارند که آن نقش را بار دیگر هم بازی کنی و اتفاقاً همه مادرهایی هم که در آن سال‌ها بازی می‌کردم همه به یک شکل پرداخت شده بود.

  • البته در این سال‌ها اتفاقاً در فیلم‌هایی که نقش مادر را نداشتید بیشتر درخشیدید. هرچند این نقش‌ها کوتاه بود؛ اما کاملاً به چشم آمد. مثل شخصیت مروارید در ناخدا خورشید و نقشی که در فیلم تحفه‌ها ساخته ابراهیم وحیدزاده داشتید؟

مروارید ناخدا خورشید جزء نقش‌های خیلی خوبی است که من آن را بازی کرده‌ام. نقشی کوتاه؛ اما تاثیرگذار. به شکلی که اگر او را از قصه حذف کنید، اثر دچار مشکل می‌شود من همیشه به دنبال نقشی هستم که تماشاگر حضورم را حس کند.

  • ما خواهیم از دهه 60 خارج شویم و وارد دهه هفتاد شویم که آغاز کارهای تلویزیونی شماست؟

البته درباره دهه 60 این نکته را بگویم که به نظر من یکی از پربارترین دهه‌های تاریخ سینمای ایران است. دهه پوست‌اندازی سینما و تولد کارگردانانی صاحب‌نام که بعدها هر کدام سبک خاصی را در سینمای ایران پی‌ریزی کردند.

  • اولین نقش تلویزیونی‌تان؟

نقش هاجر در سریال به یادماندنی امام علی‌(ع). نقشی که در قیاس با دیگر آثار تلویزیونی‌ام تعلق خاطر بیشتری به آن دارم. این هم جزء همان نقش‌های کوتاه؛ اما تاثیرگذار بود.

  • ستاره‌سازی در سینما از همان اوایل دهه هفتاد شروع شد و مسیر سینما تغییر کرد، قطعاً این تغییر مسیر نقش بسزایی در گرایش شما به سمت تلویزیون داشت؟

بعد از بازی در سریال امام علی‌(ع) متوجه شدم ارتباطی که می‌خواهم با مردم برقرار کنم از طریق تلویزیون خیلی راحت‌تر و نزدیک‌تر به دست می‌آید، چون گوش‌های شنوایی برای حرف‌هایی که زده می‌شود، وجود دارد و از لحاظ مخاطب مثل سینما، دایره محدودی ندارد.

  • و بر همین مبنا مثلاً بازی در سریال‌هایی مثل پلیس جوان و دریایی‌ها را قبول کردید؟

بله چون من هدفم را دنبال می‌کردم. شما پلیس جوان را در نظر بگیرید، زنی که به تنهایی بعد از مرگ شوهرش پسرش را بزرگ کرده و او یک پلیس شده است. او زن محکم و استواری بود. در محله‌اش همه به او احترام می‌گذاشتند و پشتوانه گرم و محکمی برای پسرش در لحظات ناامیدی بود.

  • در رابطه با دریایی‌ها هم معتقدید که انتخابتان درست بوده است.

نقشی که در دریایی‌ها داشتم هم نقش خوبی بود. زنی عاشق که عشقش را از دست داده و همچنان به یاد آن عشق استوار مانده و پسرش را بزرگ کرده و حتی زمانی که بر اثر اتفاقاتی به عشقش می‌رسد به خاطر پسرش از آن دست می‌کشد. اینها واقعیاتی است که می‌تواند در زندگی هر زنی وجود داشته باشد. به همین دلیل بازی در این سریال‌ها را قبول کردم.

  • «نشانی» چطور، از انتخاب نقش اختر در این مجموعه ‌راضی هستید؟

من زمانی به دعوت رامبد جوان برای بازی در نشانی پاسخ مثبت دادم، که هم‌زمان سه کار دیگر نیز به من پیشنهاد شده بود؛ اما در میان همه آنها بازی در سریال نشانی را قبول کردم، چرا که نقش اختر تمایز بسیاری با دیگر نقش‌های پیشنهادی داشت. ضمن اینکه کار کردن با رامبد جوان و گروه جوان و فعالی که در مجموعه همکاری داشتند بسیار جذاب و مفرح بود. اگرچه برای این سریال هر روز چیزی حدود 16 ساعت کار می‌کردیم، اما هیچ‌ وقت با خستگی به خانه نمی‌رفتم.

  • چه جذابیتی در خود داستان مجموعه دیدید؟

در دل داستان این مجموعه یک خانواده ایرانی را می‌بینم که چقدر صمیمی هستند. انسجام خانواده یکی از موضوعات مهمی بود که به خوبی در قصه این سریال گنجانده شده بود. من از این موضوع واقعا لذت بردم، زیرا مدت‌ها بود که دل من برای دیدن چنین خانواده‌هایی تنگ شده بود. چرا که در این سال در سریال‌های ما از خانواده سنتی تصویری ترسیم شده که ناخودآگاه موضوع دخالت و عدم استقلال را به ذهن مخاطب متبادر می‌سازد، اما ما در این مجموعه خانواده‌ای سنتی را می‌بینیم که با گرمی خاص دور هم می‌نشینند و منسجم هستند. بدون آنکه در کار یکدیگر دخالت کنند.

  • کار با رامبد جوان.

خیلی خوب بود. او شناخت خوبی از کارش و طنز داشت و به خواسته‌هایی که داشت واقف بود.

  • و کار آماده پخش.

سریال حضرت یوسف (ع) را برای پخش آماده دارم که قرار است تابستان امسال روی آنتن برود نقش کوتاه؛ اما خوبی دارم.

منبع: همشهری امارات