همشهری آنلاین_فاطمه عسگرینیا : گاهی هم با آن تهلهجه ترکی و زیبایش مردم را پای قصه زندگیاش مینشاند تا درس عبرتی باشد برای همه. قصه زندگی عمو اکبر خوشاخلاق محله هلال احمر از آن قصههای پر فراز و نشیبی است که هم میشود از آن لذت برد، هم میشود از آن تجربه کسب کرد. در گپوگفتی صمیمی با او پای این قصه نشستیم.
قصهاش را با شرح دلبستگی به محلهای که در آن متولد شده، برایمان آغاز میکند: «۵۰ سال پیش در همین محله هلال احمر و خیابان محمود حکمت به دنیا آمدم. نوجوان بودم که انقلاب شد. آن سالها پر از شور و هیجان بودم و همیشه با بچههای محله سعی میکردیم در اعتراضات و راهپیماییها شرکت کنیم. سرمان درد میکرد برای این کارها. بعد از انقلاب هم که جنگ شد دل دلم را میخورد که به جبهه بروم، اما سن و سالم این اجازه را نمیداد. » قصه جبهه رفتن عمواکبر هم با دستکاری کردن شناسنامه و تغییر سن و سالش شروع میشود: «۱۵ ساله بودم که به عضویت پایگاه مرصوص مسجد صاحب زمان(عج) درآمدم.
دلم میخواست مانند همه رزمندههایی که از این مسجد به جبههها اعزام میشدند، من هم عازم جبهه شوم، اما سنم کم بود و خانوادهام رضایت نمیدادند، از طرفی چون یکی از برادرانم هم در جبهه بود این مسئله مخالفت خانواده را در برابر اعزام من دوچندان میکرد تا اینکه دل را به دریا زدم و با دستکاری کردن شناسنامه و تهیه رضایتنامه جعلی از طرف پدر و مادر بالاخره راهی جبهه شدم.»
عمواکبر بعد از اینکه تمامی کارهای مربوط به اعزام را انجام میدهد، برای خداحافظی از خانواده راهی خانه میشود و موضوع را با آنها در میان میگذارد. پدر و مادر با بیان اینکه «تو رضایتنامه نداری و نمیتوانی اعزام شوی»، راهی مسجد محل میشوند. اما وقتی با رضایتنامه جعلی روبهرو میشوند، تصمیم میگیرند با زندانی کردن اکبر در خانه مانع از رفتن او به جبهه شوند.
اکبرآقا خودش ماجرا را اینگونه تعریف میکند: «آن شب خانواده مرا در خانه زندانی کردند، اما دلم رفته بود و پاهایم آرام و قرار نداشتند. از پنجره فرار کردم. حواسم نبود زیر پایم ایرانیت است. همین که پریدم ایرانیت شکست و افتادم توی کوچه. خلاصه اینکه با دست زخمی و لنگلنگان راهی محل اعزام شدم. قرارمان میدان جمهوری بود. وقتی رسیدم تقریباً تمام بچهها آمده بودند و من نفسنفسزنان بالاخره موفق شدم جایی در اتوبوس برای خودم پیدا کنم.»
عمواکبر ۲ بار مجروحیت را در پرونده خودش دارد. آخرین مجروحیتش در ۲۴ شهریور سال ۶۷ اتفاق افتاد: «یک هفته بین فکه و شرهانی در محاصره دشمن بودیم. کسی از محل محاصره ما خبر نداشت و من از ناحیه پا، دست، گوش و چشم به شدت مجروح شده بودم. بعد از یک هفته که همرزمانمان ما را پیدا کردند، خون زیادی از من و دیگر مجروحان رفته بود. ما را به بیمارستان سوسنگرد و از آنجا به بیمارستان بقیهالله(عج) تهران اعزام کردند. بهبودی ما تقریباً تا پایان جنگ طول کشید.»
عمواکبر بعد از جنگ در یک برهه از زندگی به مواد مخدر اعتیاد پیدا میکند و این وابستگی تا حدی پیش میرود که حتی خانوادهاش هم او را رها میکنند: «جوانی را که همه دوستش داشتند و روزی برای حراست و حفاظت از مرزهای این سرزمین سر از پا نمیشناخت، دیگر هیچکس تحویل نمیگرفت، حتی خانوادهام. تلخی آن روزها را هیچوقت فراموش نمیکنم. اشک میریختم و مواد مخدر استفاده میکردم. همیشه از خدا میخواستم نجاتم دهد تا اینکه یکی از اقوام به همراه برادر بزرگم مرا با انجمن معتادان گمنام آشنا کردند، دقیقاً ۷ سال پیش!»
عمو اکبر از آن سالها بهعنوان سالهای سیاه زندگیاش یاد میکند و میگوید: «همین که توانستم خودم را با کمک دوستانم درمان کنم، خدا دوباره به من نگاه کرد. به دعوت یکی از همرزمان دوره جنگ به نام حاج «احمد ابراهیمی» در پایگاه مرصوص ثبتنام کردم و تبدیل به عضو ثابت بسیج این پایگاه شدم. فعالیت در این بخش هر روز بیشتر از گذشته مرا به همسایهها ثابت میکرد؛ محلهای که جوانهای گرفتار اعتیاد در آن کم نبود و نیست. با خودم تصمیم گرفتم حالا که خودم پاک شدهام، بهتر است آستین بالا بزنم و بچهمحلهای خودم را هم نجات دهم. هین تصمیم باعث شد تا امروز با کمک خدا بتوانیم ۳۵ نفر از معتادان محله را از دام اعتیاد نجات دهیم.
تمامی این افراد امروز در فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی مشارکت دارند. افرادی که روزی در این شهر کارتنخواب بودند، امروز در مقام یک مشاور میتوانند تجربیات خوب خود را در اختیار دیگران بگذارند.» فعالیتهای عمواکبر در محله هر روز بیشتر و مقبولیت او در میان اهالی هم پررنگتر میشود تا اینکه به توصیه فرمانده پایگاه بسیج مرصوص او برای انتخابات شورایاریها ثبتنام میکند: «اصلاً باور نداشتم که اهالی محله چنین رأی اعتمادی به من بدهند. اعلام نتایج انتخابات قابل باور نبود. من حائز بیشترین رأی در محله شده بودم. تعداد آرای من حتی از اعضای دوره قبل هم بیشتر بود و همیشه قدردان این اعتماد هستم.»
عمواکبر بعد از اینکه در مقام شورایار در محله مشغول به خدمت میشود، حواسش را جمع میکند تا در راستای مطالبه همسایههایش حرکت کند. تلاش برای تعامل سازنده میان شهروندان و شهرداری منطقه، انتقال مسائل و مشکلات اهالی محله به شهردار ناحیه و منطقه و جلب مشارکت شهروندان برای دستگیری از نیازمندان از اولویتهای او در حیطه فعالیتهای اجتماعی است. عمواکبر میگوید: «همسایهداری از فرهنگ غنی ایرانی و اسلامی است و ما میکوشیم تا با تمرکز بر این مهم همواره از حال یکدیگر در محله باخبر باشیم.»
او ادامه میدهد: «امروز در سایه مشارکت با اهالی و خیرین محله میکوشیم تا آسیبهای اجتماعی را کمرنگ کنیم و در مسیر درمان جوانهای گرفتار اعتیاد گام برداریم که خوشبختانه تا امروز به برکت نگاه و لطف خدا محقق شده است.»
- از هیچ کمکی دریغ نمیکند
مادر یکی از جوانهای رهاشده از اعتیاد در محله هلال احمر میگوید: «برای عمواکبر فقط یک بار از شرایط زندگیمان گفتم و از اعتیاد فرزندم گلایه کردم. همین کافی بود تا عمواکبر عزم خود را برای درمان پسرم جزم کند. او به رایگان زمینه بستری شدن او را فراهم کرد و بعد از اتمام دوره هم یک لحظه رهایش نکرد تا مبادا فرزندم دوباره به سمت مصرف مواد برگردد.» او میافزاید: «هر محلهای به وجود افرادی مانند عمواکبر نیاز دارد تا اهالی بتوانند با آسودگی خیال به این دلخوشی تکیه کنند».
- پدر معنوی محله
«محمدخزاعی» دبیر شورایاری محله هلال احمر درباره عمواکبر میگوید: «اکبر آذری را باید پدر معنوی محله هلال احمر معرفی کرد. او با شناسایی افراد دارای مشکل و گرفتار اعتیاد سعی میکند بستر درمان این افراد و بازگشت آنها به جامعه را فراهم کند.»
او میافزاید: «تعهد، خوشاخلاقی و پیگیری امور از ویژگیهای عمواکبر است که توانسته در طول این سالها سنگ صبور مردم محله باشد.»
- یکی از بچهمحلهای باصفا
«امیر مرادی» راهنما و همراه عمواکبر است. او از نخستین روزهای بازگشت به زندگی عمواکبر در کنار او بوده و سعی کرده با راهنماییها و مشاورههایش اجازه تکرار روزهای گذشته را به عمواکبر ندهد. امیر هم روزگاری خودش مصرفکننده بوده، اما امروز راهنمای جمع زیادی از معتادان بهبودیافته است. او میگوید: «من هم ۲۲ سال مواد مخدر مصرف کردم. هرچند ۷ سال اول خوشگذرانی بود، اما باقی آن زجر بود. از خدا خواستم کمک کند و اینطور هم شد. عهد بستم بعد از بهبودی دست افراد مشابه خودم را بگیرم و خوشحالم امروز توانستهام روی خوش زندگی را به هموطنان رهاشده از بیماری اعتیاد نشان دهم.»
او از عمواکبر بهعنوان یکی از آدمهای باصفا یاد میکند و میگوید: «اخلاص درکار و همدلی و مهربانی عمو اکبر زبانزد عام و خاص است. او توانست بعد از بهبودی به یکی از افراد مؤثر در جامعه تبدیل شود.»